درهم برهم...

میگم واس سری بعد باید خرید هایی که لازم داریم رو لیست کنم و جایی که باید بریم تا پیداشون کنیم. اینجوری من ذهنم منسجم تره. من تا چیزیو به صورت مکتوب درنیارم ذهنم آروم نمیگیره اینو دیگه همه ی اونایی که بهم آشنا ترن میدونن..

من یه آدم کاغذ و مدادی هستم!

.....................................................................



اون زیرگذر کرج رو که رد میکنیم و بعدش میایم بالا، یهو یه حجم گنده از عطر چوب و شبنم و رودخونه میپیچه توی ماشین. اون یه تیکه به نظرم بهترین جای کرج هست. بعدشم که میفته توی بالا شهرش یهو جنس مغازه ها و ماشین ها عوض میشن. ولی من همون یه تیکه زیرگذر و بعدش اون سربالایی رو عاشقم. دست راست پر از درخته و اون پایین تر رودخونه ست (که دیگه البته خشک داره میشه..)..

بهزاد از تهران چند سالی اومد اینجا زندگی کرد. بهم میگفت میلو کرجی ها خیلی آدمای خوش گذرون و الکی شادی اند! رودخونه و جنگلشون به راهه و اراده کنن میپرن جاده چالوس.. میگفت خوش به حالتون خیلی خوشید...

بابا هم بخاطر همین بعد از اینکه ازدواج کرد سریعا دست مامان رو گرفت و از تهران اوردش کرج. مامان ولی اینجا رو دوست نداره. 

مامان تهرانی الاصل هست. یعنی جد و آبادش اونجا بودن. بابا هم خودش به دنیا اومده و بزرگ شده ی اونجاس. بابا ولی زندگی توی تهران رو دوست نداشت درمقابل مامان هم کرج رو دوست نداره. الان دیگه داره سی سال میشه که ساکن اینجاس ولی قلبش همیشه برای تهران میتپه...

من؟ یه آدم بی وابستگی به مکانم. فک میکنم شهر آدم اونجاییه که تو بتونی توش احساس آرامش و امنیت کنی. 


گفتم بهزاد.. پریروزا بهم تکست زد و پرسید حال بی افت چطوره؟ براش نوشتم اون دیگه بی افم نیست. گفت کات کردین؟؟ گفتم نه نامزدمه.. یه مکث طولانی کرد، بعدش نوشت میلو برات خیلی خوشحالم تو لایق خوشبختی هستی، دختره ی لوس!!

لوس؟؟ هوم..

....................................................................................


براش می نویسم مارس یکی از رویاهام اینه که (حالا نمیدونم اسم این رویا میشه یا چی) توی راه شمال باشیم، هوا بهاری باشه، درختا سبز باشن شبنم داشته باشه توی هوا، بعد وایسی یه گوشه و از یه جگرکی برام چند سیخ جگر بخری با ریحون تازه و دوغ گازدار شیشه ای. جگرش سفت کباب شده باشه و روش رو پر از فلفل سیاه کنی و نمکش به اندازه باشه. واسم لقمه بگیری، لقمه های گنده، اونقد که مجبور باشم یه عالمه دهنمو باز کنم و گاز بزنم و بعدش به سختی بتونم بجوام! بعدش قلپ قلپ دوغ گازدار تگریمو برم بالا، خوووب میدونم که اون لحظه موهای کنار شقیقه ام از رطوبت هوا فر خورده رفته بالا! بعد از اینکه لقمه هام تموم شد یه دونه مالبرو واسم روشن کنی بذاری تکیه بدم به ماشینمون و پک های آروم بهش بزنم ولی عمیق! لابد تنه ی مالبرو هم نمدار میشه از شبنم های معلق، ولی همون رطوب روی تنه ی اسموکم هم باعث میشه دودش خشک نباشه. این یه رویای شیرینه منه! 



..................................................................................


توی اتاق خوابمون وسیله کم باشه. خب نمیخوام هی مواظب باشیم وقتی داریم میچرخیم یا همو میکوبیم به در و دیوار(!!!)، پامون گیر کنه به وسایل...!!



...................................................................................


حالِ خوشم.. 

امشب از همون وقتاس که توی اتاق در بسته ام یه دختر خوشحال و شادم.. زیر پتوم دلم غنج میره!

من چشمای غمگینی دارم. از مامان اینو به ارث بردم، ولی بابا همیشه یادم داده بگو به جهنم و بلند شو.. من اگه بخوام هم نمییییییییییییییییتونم غمگین باشم.. کاش چشمای خوشحال تری داشتم! مثل چشمای شاپرک و نیلووو! شیطنت از نگاشون میریزه. اینا هم نمیتوووونن نگاه غمگینی داشته باشن! 

نظرات 21 + ارسال نظر
عسل پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 13:30

اره واقعا , خصوصا شبای ماه رمضون که دم بستنی فروشیای خیابون عظیمیه پر از ادم میشه تا دو سه نصف شبم هستن بیرون :))
من هیچوقت دوس ندارم تهران زندگی کنم...

وای اونجا خیلیییی شلوغ میشه!

من بدم نمیاد

عسل پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 13:18

من اینجا کامنت گذاشته بودممممم

تایید شد الان :) بیست و خورده ای کامنت تایید نشده داشتم که طول کشید جواب بدم :*

هانی پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 13:00

وای مرسی فک نمی کردم به این زودی جوابمو بدی
اره می دونم فکر جالبی نیست و فک می کنم آدم باید چیزایی رو جالب نیستن بریزه بیرون و به جاش عادت های جدید بذاره.
اوه میلو من خیلی ذوق کردم که این همه زود جواب دادی

الان دارم کامنتامو تایید میکنم واسه همین جوابت رو دادم

هانی پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 12:54

من یادمه اون آدم اول شاید دوست نداشته باشی اسمش رو بیارم ولی یادمه یه خط خاموش داشتی که تا روشن کردی اون بهت زنگ زده بود. خب همه ی اینا یعنی که تو واسه آدم هایی که باهاشون ارتباط داری یه جورایی فراموش شدنی هستی. یا اینکه خودت گفته بودی مارس از اول بهت گفته اهل ازدواج نیست اما عاشق تو شذ. نمی دونم خواسته امو قبول می کنی یا نه. اما دوست دارم اگه می تونی یه پستی تو وبت برازی و یه سری ایده هاتو بگی که آدم چطوری با پارتنرش رفتار کنه که رابطه اش به هر کجا رسید ازش یه خاطره خوب جا بمونه. خب احتمالا الان می گی این از کجا سر و کله اش پیدا شد و چه قدرم پر توقعه. ولی باور کن من وقتی اومدم باهات ارتباط برقرار کنم تو همه ی راه های ارتباطی رو بسته بودی.

فراموش شدنی یا نشدنی؟
خب هانی درخواست سختیه. یعنی نه که بگم نمیخوام بگم ولی واقعا حقیقتش اینه که نمیدونم باید چجوری بگمش. آخه من اصلا قانون خاصی توی رابطه هام ندارم، هرطور که حسم بگه بهم همونطوری عمل میکنم..
ولی خب من الان دو ساله توی رابطه ام و از اون روز اولش تا همین حالا همیشه نوشتم که چه اتفاقایی افتاده. فکر میکنم که اگه بخونی نوشته هامو چیزی که بخوای رو میتونی ازشون برداری البته اگه به درد بخور باشن..

هانی پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 12:49

سلام میلو. من تو رو از خیلی وقت قبل خوندم. از اون یکی وبت. اما چون وبلاگ نداشتم واست کامنت نمی ذاشتم. بعدم که نوشته هاتو خصوصی کردی و منم که می دیدم فقط آشناهات می تونن بخونن دیگه مزاحمت نشدم.
من اومدم یه درخواستی کنم که شاید واست عجیب باشه. بذار از یه ذره قبل تر بگم. یادکه تو اون یکی وبت گفته بودی برای ماه گرد دوستی تون از اون تخم مرغ های شکلاتی با تزیین واسه مارس یرده بودی عکسشم تو وبت زده بودی. می دونی چیه؟ من اون موقع ها فک می کردم تو زیادی لی لی به لالای مارس می ذاری و این اونه که باید بیشتر توجه کنه تو کمتر. نه اینکه من مارس رو بشناسم فقط دید من همیشه این بوده که نباید زیاد به پسرها رو داد حالا هر پسری. اینجا گفتی پدرت بهت گفته میلو تو ااخلاقت یه کم تنده و اون آرومه و با مارس خوب رفتار کن. یا دیدم گفتی گرم بود واسش شربت برده بودی می دونی من چی فک می کنم؟ تو یه جور محبت عمیق فراموش شدنی تو دل آدم هایی می کاری که باهات ارتباط دارن

سلام. خوش اومدی...
هانی بذار یه چیزی رو برات بگم. من همیشه عاشق سوپرایز کردن بودم. خوشحال کردنه آدما رو همیشه دوست داشتم. من به جز مارس رابطه های دیگه ای هم قبلا داشتم که نهایت خلاقیتم براشون همون هدیه ی تولدشون بود چون میدیدم اونا در همون حد لایقش هستن. بعد ولی مارس خودش هم آدم باذوقیه. چون مطالبم اکثرا رمزی بوده نتونستی از کارای اون هم بخونی. یعنی همیشه این خلاقیت ها یا رسیدگی به طرف مقابل توی رابطمون دو طرفه بوده. حتی گاهی خیلی وقتا بدون اینکه به هم چیزی بگیم یا مناسبتی باشه به صورت خیلی عجیب و تلپاتی واری هم رو سوپرایزر کردیم.. بعد هانی من همیشه مارس رو بخاطر اکتیو بودنش تحسین میکنم اون یه مردی هست که بیشتر از مردهای هم سن خودش کار میکنه و مطالعه داره، وقتی میبینم با اونهمه شلوغ بودن تایمش باز هم یاد من هست و برام حتی شده یه سوپرایز کوچیک تهیه میکنه من خیلی بیشتر از اون تحریک میشم که خوشحالش کنم..
و اینکه فکر میکنم توی رابطه چیزی به اسم رو دادن یا ندادن وجود نداره. تو با میل قلبیِ خودت وارد یه رابطه میشی. میتونی عشق دادن رو بر حسب لیاقت اون آدم میزون کنی ولی اینکه فکر کنی پررو میشه فک میکنم فکر جالبی نباشه.

مونا :| چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 21:20

مطمعنا مثه اون گل سفید
این رویا هم میشه حقیقت
به نظرم وقتی توی رویا کلی انرژی خوب باشه
و لحظه به لحظه اش رو تجسم کنی
همونم اتفاق میافته

منم زندگی تو کرج و دوست دارم با اینکه اونجا زندگی نکردم
ولی به نظرم آدما تو کرج زندگی میکنن
نه از دود بی اندازه چشماشون کاسه خون میشه
نه سر درد ناشی از همون دود و دارن ..

منم موافقم باهات مونا

البته اینجا هم داره شلوغ میشه. آدمایی که از شهرای دیگه میان و میخوان توی تهران زندگی کنن وسعشون ممکنه نرسه توی اونجا زندگی کنن و بیان به حومه یا کرج،برای همین اینجا هم ترافیکاش هرروز داره سنگین تر میشه و هواش آلوده تر

لونا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 19:31 http://lu-na.blogfa.com

میلوووووو هی باید بیام تو وبت برات ابراز خوشحالی کنم که :×
بازم میگم ایشالا همه چی همونی بشه که فکرشو میکنی

میلو بنظرم از الان که هی نزدیک تر و نزدیک تر میشی به جشن عقدتون برو تو کار همون اسکراب ها و ماسک های معروفت فکر کنم لازم بشه نه ؟

مرسی لونای عزیزم :*

همین کارم کردم

هدیه چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 18:30

از توی اون بلاگت شیرجه زدم اینجا و نمیدونم خط چندم بود که دیدم وااااااااای رسمی شدین و کلی هیجان زده شدم و انقدرررررر خوندم که الان تو چشمام هزاران گنجشک در حال پروازن :)
خیلی مبارکه خانوم

عزیزم :)

مرسی هدیه جان

Ziba چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 15:30

منم مثل سمنو شدم خیلی وقتها!!!

اشکال نداره بابا :)

لیدی رها چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 14:42 http://ladyraha.blogsky.com

چشمهات دوست دارم ناز و مهربونم...
عزیزم تو وبم بلاگ اسکای مینویسم

لطف داری عزیزم :*
همونجا هم نمی نویسی که خیلی کم می نویسی

آژو چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 14:39

اون رویا با کوبیدن به در و دیوار رو دوست داشتم
کرج رو خیلی دوست دارم ببینم چند وقت پیش یه روز اومدم مهمونی دعوت بودم ولی نمیدونم دقیقا کجاش اومدیم با بهاره


بذار یکم اوضام صاف و صوف تر شه بهت میگم بیای یه روز

ندا چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 14:26 http://n-o-7-1.blogsky.com

چه رویای قشنگی.. دلم جیگر خواست خب :(

شما زودتر میتونین این رویا رو داشته باشین و برین سفر شمال

Kit katt چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 13:21

Sry ba goshiam finglish minevisam:D
In ghesmate "age bekhaamam nemitonam ghamgin basham" ro ba ejaze man yeja too instaam estefade kardam chon khewli bem hesse khoob dad o baes shod ye idea be zehnam berese ^_^
Merci azat roozam o sakhthi:**

مشکلی نیس :*

بردار عزیزم :**

JimBoOoO چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 12:22

میلو عززززیزم چقدر برات خوشحالم .. چقدر حس خوب دارم به این روزات .. تازه به بریتنی هم حسودیم شد میاد عقد کنون

دارم حدس میزنم چه اینه و شمعدون کوچولو و نازی انتخاب کردی .. از اونجایی که ما به اندازه شباهت هامون تفاوت داریم من دوست دارم ایته شمعدونم یه اینه بزرگ قدی داشته باشه و تنها اینه موجود تو خونم هم همیشه همون باشه و خودم رو همیشهتو همون اینه ببینم .. کنسولش و قیمتش زیاد برام اهمیتی نداره اما دلم اینه بزرگ میخواد .. منم مثل تو از خونه شلوغ بدم میاد برای همین بوفه جز اون وسایلی هست که قطعا خریده نمیشه ..
....
از جیمبو به سمنو لطفا ادرستو برام بزار دختر

جیمبو چقدر خوشحالم که میای می نویسی واسم گاهی :**
خب اگه همون موقع آشنایی میدادیم الان میتونستی تو هم بیای باهاش :))

اینا همش سلیقه ایه جیمبو.فکر میکنم آدم هرکاری که میکنه باید پشتش علاقه و عشق باشه نه چشم و هم چشمی..

سمانه آدرسش اینه:
http://www.3amanoo.blogsky.com/

عسل چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 12:15 http://withgod.persianblog.ir/

نوشتن از اون زیرگذر که میخوره به جاده چالوس منو وادار کرد که کامنت بذارم تو این سرشلوغیم :))) من عااااشق همون جایی ام که تو توصیفش رو کردی
وقتی داری از زیر گذر وارد اون پل تازه ساخت میشی واقعا حالت از این رو به اون رو میشه من عاشق جاده چالوسم
حتی زمستونا هم نمیتونم از دور دور بدون جاده چالوس بگذرم
راست هم گفته کرجیا الکی خوشن چون کلی جای خوش اب و هوا دارن :))) پس چرا خوش نباشیم؟

یعنی اطمینان صد در صدی داشتم که می نویسی واسه این پستم :))
دقیقا همون پل رو میگم

خیلی خوبه اتفاقا. مثلا دیشب من توی تهران دور که میزدم دیدم بعد از افطار خیابون هاشون شلوغ هست ولی نه به شلوغیه کرج. اینجا آدما تا نصفه شب توی بیرون خوش میگذرونن!

اشتباهی چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 12:08 http://ostadeeshgh.blogfa.com

هوووم چه رویای ملسی :)
اوه میلو عوضش من چشمهای عاشقی دارم. :))))))
به هر کی نگاه کنم فک می کنه عاشقش شدم.. ی بددبختیه : )))


هاها :))

مضراب چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 11:02 http://plectrum.blog.ir

جگر و دوغ؟ تا حالا امتحان نکردم خخخ :))

جگر و دوغ و ریحون جز لاینفکی از هم دیگه هستن!

hoda چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 08:40

همین چشمات دل بعضیا رو برده :دى

come onnnnnnnnnnnnn

نیلوفر چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 06:26 http://nilooooofar.mihanblog.com/

آرزو میکنم در این شبهای عزیز زیباترینها را از دستان خدا ھدیه بگیرید.
5618

ممنونم نیلوفر جان :)

نیگولی چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 03:32

اون رویای جیگرکی و اسموک و شبنم و این ها میخوامش
میدزدمش
دیگه تو مغزه منم رفته بیرون هم نمیادش

با کمال میل تقدیم شد :)
نیگول جوابم به کامنتت رو توی پست که واسم نوشتی اعتماد به نفس برای پوشیدن لباس رنگی نداری رو بخون :)

سمنو چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 02:18

من گاهی اینجا کامنت کم میارم!! باور کن!

عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد