...

تو اون یک سال و نیمی که اون شهر بودم، یه شب فقط نیم ساعت مونده بود به تموم شدنه وقت ورود به خوابگاه. خیلی دلم گرفته بود توی اون وبم نوشته بودم میخواستم بدون مارس خوش گذروندن رو تجربه کنم و یادم بیاد قبل از اون چیکار می کردم یا اگه نباشه یه روز چیکار میکنم...

دوییدم حاضر شدم رفتم بیرون از یه دکه ای دو نخ وینستون گرفتم و بعدش رفتم کافه ی روبه روی خوابگاه. دلم هم بستنی میخواست هم سیب زمینی و پنیر، هی دل دل کردم دیدم نمیتونم بینشون یکی رو انتخاب کنم. هرجفتشو سفارش دادم. خصوصا که روزای امتحان بود و مجبور شده بودم چند روزی اونجا بمونم و ذخیره ی غذاییم تموم شده بود و حسابی گرسنه ام شده بود از ظهرش ولی حجم کتابم زیاد بود نشده بود برم خرید..

بعد وقتی سفارشم رو اورد خجالت کشیدم از اونهمه حجم به اون گندگی! فک میکردم که یارو الان با خودش میگه لابد منتظره یکی دیگه هم هست!


بد انقد بوی هرجفتشون زیاد بود و من گرسنه ام بود و دلم یه طعم جدید میخواست یه قاشق از کیک بستنیم میخوردم یه قاشق از سیب زمینی پنیرم. با جرات میتونم بگم یکی از لذت بخش ترین طعم هایی بود که تجربه میکردم! یه داغی و شوری و خنکی و شیرینی ملویی میپیچید توی دهنم که یادم نمیره و اینکه میدونم دیگه نمیتونم اونجوری بخورم!!! 


بعد فقط چندتا تیکه از سیب زمینیم موند و یه تیکه ی کوچیک از کیک توی بستنیم..

اینا رو همه رو در عرض ده دقیقه خوردم چون دیرم شده بود و بعدش تند تند وینستون هامو کشیدم و پریدم خوابگاه... یه چند دقیقه ای از وقت قانونی گذشته بود ولی خب خانومه چون میدید من همه اش دو روز در هفته اونجا میرم و همیشه سر وقت رفتم و اومدم کاریم نداشت.. اصلا از قیافه ام تابلو بود که توی اون شهر هیچ کاری نمیکنم و دیگه سنم از شیطونی گذشته!



...........................................................................


گاهی که هوس کیک بستنی میکنم میرم یه بسته بستنی کیلویی شکلاتی میخرم و چندتا بسته کیک از این مدرسه ای ها!! بعد واسه خودم این دوتا رو میکس میکنم و میخورم... هوس شبونه رو میخوابونه! چیز خوبیه!



.............................................................................


امروز توی کلاس بزرگسال دخترونم دوتا شاگرد جدید داشتم. یه خانوم 42 ساله و یه دختر جوون تر. تعداد این کلاس خیلی زیاده. با اینکه کلاسمون نسبتا بزرگه ولی عملا تا نزدیک میزم نشستن...

من عاشق اون لحظه هایی ام که تن صدامو میارم پایین و با سر انگشتم آروم میزنم روی میز و نکته های مهم رو با تن صدای آروم میگم. اینجوری حواسا شیش دنگ میاد سمتم و من برای اینکه حواسا بیشتر جمع شه مکثای طولانی میکنم تا دقیق چشم های همه رو نگاه کنم و مطمئن شم حواساشون با منه...

 هیچ وقت توی این شیش/هفت سال تدریسم تن صدامو بالا نبردم برای ساکت کردنه کلاسا و حتی ضربه ی نسبتا بلند هم روی میزم نزدم اصلا. چه بزرگسال چه بچه ها چه مختلط چه کلاسایی با تفکیک جنسیتی... توی هیچ کدومشون...دلیلشم اینه که فک میکنم حرمت آدما توی کلاس با این مدل جلب توجه میشکنه... هم اینم که من همیشه توی دلم برای مدرسا/استادایی که آروم ولی جدی بودن احترام خاصی قائل بودم برعکس از اون جیغ جیغوها و صدا بلندای شوخ و سرخوش همیشه بیزار... این توی حوزه های دیگه هم صدق میکنه. کلا جذب آدمای جدی و محترم میشم تا شوخ و سرخوش!


............................................................................



حقیقتش اینه که وقتی دیگه پای خانواده ها هم میاد وسط یه سری تغییرا توی رفتارا ایجاد میشه و ناگزیره.. امروز به مارس گفتم این روزا با اینکه مشکلی نیست ولی خب گاهی یه نمه از بدجنسی های هم رو میبینیم که اونم اکیه چون داریم از خانواده هامون حرف میزنیم و این حرف زدن زمین تا آسمون با اون وقت ها فرق داره... راهش اینه که با آرامش حلش کنیم.. اولش ناخودآگاه عصبانی شده بودم و تن صدام رفته بود بالا. مارس با جدیت گفت میلو اون بلندگو رو بذار زمین و سعی کن آروم باشی چون اینجوری به حرفات گوش نمیدم  فقط اوضاع رو بدتر میکنی...

من میدونم هیچی به اندازه ی تند حرف زدن مارس رو عصبانی و کله شق نمیکنه. بدش میاد از تند و تیز حرف زدن..

بعد من همیشه سعی کردم حرفامو بی کلیشه و سریع بهش منتقل کنم. امروز که داشتم یکمی مثال میزدم دیدم مارس گفت میلو لطفا برو سر اصل مطلب و خواسته ات رو بیان کن.. فهمیدم که راست میگن مردا از مثال و حاشیه خوششون نمیاد.. مثل همیشه خواسته ام رو خیلی صادقانه بیان کردم. اولش متعجب شد بعد ولی گفتم لطفا کمی فکر کن و مگه نخواستی که بگم چی میخوام؟؟؟خب گفتم دیگه، پس ری اکشن درست نشونم بده..

یکمی سکوت کردیم.. بعد برام توضیح دادکه بهش فکر میکنه و حواسش رو جمع..


من همیشه بدم میومده بخاطر تایتل آدما بهشون اجازه ی هرکاری بدم. مثلا مامانه که باشه، باباست که باشه.. عموئه خاله ست هرکیه.. محترمانه اگه خوشم نیاد رد میکنم... مارس ولی میگه اشتباست.. میگه تو بگو باشه ولی بعدا کار خودتو بکن.. بزرگترین مشکلم همیشه با بابا همین بوده.. که نمیتونم زورکی بگم چشم و زیرکی کارمو بکنم! فک میکنم این خواسته ی منه.. چرا باید بگم باشه ازش میگذرم و بعد در خفا انجام بدم؟؟؟ البته که اجالتا این کارو انجام دادم اغلب و همیشه هم حس منفیش باهام بوده....

......................................................................................


کاش آدما بفهمن وقتی یه چیزی بهت حس خوب نمیده به زور نخوان بگن که اشتباه میکنی... اکی من اشتباه میکنم، بذار خودم اینو بفهمم..  خب بابا به تعداد تن هایی که توی دنیا وجود داره دوبرابرش طرز فکر گوناگون هم هست.. اذیت میشی؟؟ مخالفی؟؟؟ خوشت نمیاد؟؟؟ فک میکنی اه چقدر مسخره و چیپ؟؟ fuck off خب، مریضی؟!



نظرات 10 + ارسال نظر
رونی یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 14:27 http://roney.blogsky.com/

گاهی بعد از اینکه به وقت گذرونی با یه آدم خاصی که مورد علاقته عادت کردی خیلی سخت میشه با خودت تنهایی وقت بگذرونی و بهت خوش بگذره...
من گاهی ساعت ها آخر شبایی که وقت داشته باشم تو خلوتی شهر رانندگی میکنم و موسیقیامو گوش میدم قبلنا خیلی احساس خوبی بهم دست می داد تازگیا اما وقتی داغونم و خسته این کارو میکنم حال خودمم بد میشه که اون عادت خوب اینجوری به فاک کشیده شد خب اما چی کار می شه کرد...
خانوم من همیشه می خونمت ها بیشتر اما خاموش ، قرمز میلوی مورد علاقه من

رونی من خیلی خوشحالم که هنوز گاهی برام می نویسی.
رونی من یه مدت خیلی افتاده بودم روی این دور که خودمو عادت بدم به تنهایی بیرون رفتن و اونقدر نخوام که همش با مارس باشم چون فکر میکردم که خب اگه یه روز به هر دلیلی هم رو رها کنیم من خیلی سختم میشه!

مرسی عزیزم، همین که گاهی هستی بی نهایت حس خوبیه بی اغراق :)

آژو یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 11:27

خب دلبر وقتی تو این روش رو تو کلاست داری و بهش احاطه م داری با مارس هم سعی کن همینجوری بیشتر تر باشی. وقتی میدونی از تن صدای بالا گریز میشه تا جلب
یه وقتایی لازمه . مثلا تو شاخه انسان های احمق و دگم وقتی حرف نمیفهمن باید دورشون زد .

آرزو اتفاقا وقتی داشتم اونو می نوشتم با خودم فک میکردم این سیاست رو با مارس هم داشتهب اشم ولی دیدم فرق داره آخه، شاگردام تغییری توی زندگی من ایجاد نمیکنن که.. بعد حالا این بلند حرف زدنه توی رابطمون شاید فقط 4 5 بار پیش اومده کلا ولی من سریعا تا میبینم اون گارد میگیره صدامو آروم میکنم چون میدونم عواقب خوبی نداره اون مدلی باهاش حرف زدن...

hoda یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 10:35

حق دارى, وقتى همه چیز رسمى میشه و پاى خانواده ها میاد وسط یه مقدار درگیرى و بحث بیشتر میشه که البته قابل حله
من شخصا به این نتیجه رسیدم وقتى احساس میکنم یه مسئله اى فقط به من و همسرم مربوطه و بقیه حق دخالت ندارن انجامش بدم و از کسى هم نظر نپرسم, چون وقتى باهاشون در میون بذارى طبیعى ترین واکنششون مسلما اظهار نظر هست و بعد بحثایى که بین منو پارتنرم پیش میاد که به نظر کى احترام بذاریم یا نذاریم
اوایل امیر قبول نمیکرد و همش میگفت نه اونا بزرگترن باید ازشون مشورت بگیریم و نظر بپرسیم, ولى چند بار امتحان کرد دید چه بحثا و دلخوریایى پیش میاد دیگه از کسى توى کارى نظر نمیخواد و کار خودمون و صلاحى که خودمون دیدیم براى زندگیمون رو انجام میدیم و اوضاع خیلى آروم تره
اگه شما هم همچین مسئله اى دارین شاید بد نباشه راه هاى مختلف مثل این رو امتحان کنید تا با یه کدومش به نتیجه برسین

مارس سیاستش همون چشم گفتنه سرسریه و بعد کار خودشو میکنه. بعد دیشب برام توضیح داد که چون همیشه رویه اش همین بوده نمیتونه یهو عوض شه چون اینجوری واسه منم بد میشه و مممکنه از چشم من ببینن.. بهم ولی این اطمینان رو داد که کاری رو میکنه که هرجفتمون راضی باشیم... منم اطمینان کردم بهش.

پرسه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 09:54 http://www.galexii.blogfa.com

میلو جان؟ من چجوری آیا برات خصوصی بزارم؟ :دی

اون بالا تماس با من مال خصوصی هاست. ولی میتونی همینجا هم کامنت بذاری تهش اعلام کنی خصوصیه که من تایید نکنم.

پرسه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 09:24 http://www.galexii.blogfa.com

اصلا احساس میکنم آدم تا زمانی حالش خوب ِ که برای خودش یه تایمی داشته باشه، که اصلا یه وقتایی دست ِ دلتو بگیری و بری همین بستنی و سیب زمینی بخوری.
بسیار هم ایده خوبیه، منم از این کارا میکنم :دی
راجع به کلاسای بزرگا و خصوصا دخترا خوبه، ولی تو کلاس پسرا و به خصوص کوچکترها باید گوله انرژی شد :دی
گاهی باید زد رو شونه این آدما و گفت فلانی شاید تو وارونه وایسادی ....
:ایکس

پرسه ولی اون شب اصلا حس خوبی نداشتم :( نمیدونم شاید با ایت ذهنیت رفته بودم که داشتم بی مارس بودن رو تمرین میکردم، نه حال خوب بودن رو!

من توی کلاسای پسرونه هم همین شیوه رو داشتم همیشه.
:)) دقیقا

ندایی یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 08:25

سلام
خووب چندتا پست خوندم و دوست دارم برای تک تک جملاتش با هم حرف بزنیم ولی متاسفانه وقت نیست :(
روزهاتون رنگی و شاد عزیزم .
دلم کیک بستنی و غیره خواست
کلیپرو پیدا کنم بهترم میشه

سلام مرسی ندا جان که هستی :*

سمنو یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 05:17 http://3amanoo.blogsky.com

من هیییچوقت نتونستم تنهایی همچین جاهایی برم.
احساس خیلی بدی دارم که بخوام تنها برم کافه یا رستوران یا هرجایی.
همیشه حتی شده یکی از دوستامو با خودم بردم که تنها نباشم....
.......
من چقدر دلم میخواد که یه بار بیام سر کلاست بشینم میلو!! کاش میشد بیام و ازت یاد بگیرم!!
......
منم همینجوری ام که نمیتونم بگم چشم. البته خیلی ضررها هم کردم تو اینجور مسائل! اما همیشه با پررویی تمام گفتم کاری رو که خودم دلم میخواد انجام میدم :/

اتفاقا منه احمق هم همون شب به یه احمقی زنگ زده بودم میخواستم که باهام بیاد بیرون ولی الان فهمیدم که چه خوب شد که جوابم رو نداد و باهاش نرفتم بیرون اونجا...!!
عزیزم :) کاش میشد بیای :)
خیلی طول می کشه تا این جا بیفته واسه فرهنگ ما که اظهار نظر نکنن یا اگه هم میکنن تصمیم نهایی رو به عهده ی خودمون بذارن!

پاپیون یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 01:46

اى بابا چى شده ؟:-(

چیز خاصی نیست نازی. مسائل گوناگون پیش میاد خب طبیعیه به نظرم..

mohabat یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 01:21

Cake bastanii T-T ..makhsoasan k cake shokolati talkh bashe ba bastani vanili o Chandra peste ..heeey:/

Aqlab adama az Boland va ragbari harff zadan badeshon miad


Doroste haqqe harr adamie k khodesh tasmim beegiire Che dorost Che qalat valid kho ta bekhad in mozo ja biofte zaman mibare o vase nasle qabl javabgo nis:/

Khodamam kheyli vaqta in moshkelo daram :/ kolan harr kare zoori rro asabe

وای عااالیه :) من ولی هردوتاشو شکلاتی دوست دارم
آره موافقم من که متنفرم..

آره محبت واقعا طول می کشه تا جا بیفته
:))) خنده ام میگیره که چیا روی اعصابمون میره خب آخه حق طبیعیمونه...

مضراب یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 01:13

هوم.. با این قضیه که آرامش آدم از دست می ره به خاطر مخالفت هایی که کم کم آدم رو سوق می دن به مخفی کاری و ظاهر سازی اساسی موافقم و برخورد هم داشتم.. سخته ببینی هر کسی می خواد تو اونجوری که خودش می پسنده رفتارت باشه.. سخت و عذاب آور..

موافقم... واسه همینه که همیشه کسایی که اینطوری زیر بار نمیرن پررو و مغرور به نظر بقیه میان! درحالیکه فقط دارن از حق خودشون دفاع میکنن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد