کنارش توی جاده، نوشیدن آبمیوه و لاک زدنای تند تند توی ماشینش...
رفت بنزین بزنه تا برگشت دید لاک زرشکیمو زدم.. گفت توی همین چند ثانیه؟؟
گفتم عزیزم :
U've got married to this woman polishes her nails in 3minutes and goes shopping in 45 minutes !!!
گفت که چه قدر خوشبختم پس...
کنارش؟ آروم ترین دختر روی زمین بودم.. درسته که اون مسیر رو دوبار دیگه قبلا با هم رفته بودیم ولی بی اغراق میگم این کجا و آن کجا!
گوشیمون رو دوتایی سایلنت کرده بودیم و گذاشته بودیم کنار.. با هم حرف میزدیم.. میوه میخوردیم... خب مارس مثل همیشه کمتر حرف میزد و میشنید و نظرشو میگفت و من بیشتر حرف میزدم..
بیریتنی اینا از ما چند ساعتی زودتر رفته بودن.. مدام باهام در ارتباط بود و میپرسید که کجاییم.. مارس ولی بی نهایت آروم و با حوصله رانندگی میکرد.. خب قبلا هم گفته بودم که اون چجوری رانندگی میکنه، حتی حاضر نشد یه دقیقه هم جاشو با من عوض کنه میگفت من میخوام از راه لذت ببریم تو بیای بشینی پشت رل یه ساعته ما رو می رسونی :))
گفتم پایه ای به بیریتنی اینا شام بدیم بابت شیرینی ازدواجمون؟؟ اکی داد و من بی نهایت ذوق زده منتظر بودم برسیم...
اون پلیس راه منحوس هم اینبار باز ویرش گرفته بود و توی ماشینا رو چک میکرد! سریعا شناسنامه ها رو گذاشتم دم دست، ولی یه نیم نگاه بهمون کردن و چیزی نگفتن و رد شدیم!!!! نمیدونم واقعا چی توی نگاه آدما میخونن... من ولی پاهام داشت می لرزید!! هنوز ترس با منه و فک کنم طول بکشه تا عادت کنم...
..................................................................
خب گفته بودم با بیریت همیشه وسیله هامون به طرز شگفت آوری یکی در میاد؟؟؟ وقتی رسیدیم به اونجا و از ماشین پیاده شدیم دیدیم دقیقا مانتوهای جدیدمون مثل هم بود! وسط خیابون و توی اون شلوغی غش کرده بودیم از خنده! بارون شدیدی هم میبارید ولی اصلا حواسمون نبود! فک کن هردو توی یه روز رفته بودیم خرید و دلمون خواسته بود مانتو بخریم، و دقیقا یه چیزی مثل هم گرفته بودیم!!!
..................................................................
اون شب توی آرامش کامل بودیم.. چهارتایی یه تیم خوش و خرم رو تشکیل داده بودیم که هممون هم رو دوست داشتیم.. درسته که مارس با پارتنر بیریت آشنا نبود ولی تونستن زود با هم اخت بشن...
اون هوای عالی و فِرِش بارون خورده و بوی چوبای تازه و حصیر پهن شده توی آلاچیقمون و بوی برنج دم کشیده ی شمال و کره و گوشت و فلفل... خنده های بلندمون از این دورهم بودنمون که به صورت خیلی اتفاقی اکی شده بود...
..............................................................
صبحش؟ وقتی بیدار شدم دیدم پنجره ی اتاق رو به یه منظره ی فوق العاده ست... سرخوش شده بودم... مارس بخاطر همون سحر خیزی معروفش ساعت های اولیه ی صبح بیدار شده بود و منظره رو دیده بود زودتر از من...
بیریتنی و پارتنرش برامون تدارک یه صبحانه ی مفصل رو دیده بودن که میتونم بگم از اونجا انرژی زیادمون برای اون روز شروع شد..
...............................................................
راه رفتن زیر بارون شدید روی یه پل چوبی، توی هوای خنک و شهریوری، دستای حلقه شده ام دور بازوش....
...........................................................
واسشون غذا پختم... یه بار توی اینستام نوشته بودم من فقط برای دو نفر غذا میپزم، یکی مارس و یکی بیریتنی!
پارنترش به بیریت میگفت برو کمک کن به میلو، بیریت میگفت نه اصلا، میلو وقتی داره کار میکنه اصلا نمیشه بهش نزدیک شد، دوست داره خودش تنهایی همه رو انجام بده!
خب اون منو خیلی خوب شناخته... من همینطوری ام. وقتی دارم یه کاری انجام میدم باید دورم خلوت باشه، کسی صدام نکنه، واسه خودم برقصم و کار انجام بدم، واسه خودم وسیله ها رو بچینم روی میز و به ترتیب کارا رو یکی یکی هندل کنم!
.........................................................
آخ که از شب... آخ که از لحظه های پر از آرامشی که شبش داشتم...
رفته بودیم کنار دریا.. واسه اولین بار کنار هم... وایساده بودیم جلوش، یه موج خیلی آروم اومد نزدیک پامون که مارس گفت میلو پاهاتو بوس کرد بهت خوشامد گفت!! من بهش گفتم ازش ممنونم که جهان رو در خدمت من میبینه و اونقدر من رو لایق میدونه که همچین دیدگاهی داره... شاید اگه یه مرد عادی بود و دیدگاه عادی تری داشت میگفت عهه اومد خیست کنه...! اینجاس که من میگم از هر جمله ای من هزارتا فلسفه درمیارم...
اسموکم دستم بود.. بیرتنی و پسرش از ما جدا شدن و قدم میزدن من ولی تکیه دادم به مارس... بهش گفتم همینجاست آرامش مطلق و من الان هیچ دغدغه ای ندارم، هیچ نگرانی ای ندارم، حالم خوبه....
وقتی داشتیم برمیگشتیم توی ذهنم این بود که یه چیزی از توی ساحل بردارم که نشونه ی امشبمون باشه، درست همون لحظه یه گوش ماهی جلوی پام دیدم که توی همون تاریکی شب تشخیص دادم فرق داره با بقیه! یه گوش ماهی (یا همون صدف)که سایزش نسبت به بقیه بزرگتر بود و راه راه های قهوه ای خیلی کم رنگ داشت! مارس گفت چجور دیدیش توی این تاریکی؟؟ گفتم کسی که دنبال نشونه باشه هرجایی می تونه پیداش کنه...
............................................................
آخر شب، بین رقصیدنام با بیریتنی و پیک هایی که چهارتایی به سلامتی اون جمع خوبمون میزدیم به هم، توی قلبم یه آرامش خاطر داشتم که هیچ وقت دیگه حسش نکرده بودم و توی قلبم یه چیزی بود که نمیتونم توصیفش کنم...
مارس میگفت چقدر رابطه مون قبلا بچه بازی بود میلو!!! این جمله از دهن مارس خیلی جای فکر و تعمق داره! خب دیگه هرکی ندونه قدیمی های بلاگ میدونن رابطه ی ما از ابتدا چجور پیش رفت و چقدر همه چیز پرفکت و آروم بود... ولی گفت این که ما قانونا در کنار همیم یه حس آرامش خاطر بهش میده که حاضر نیس با هیچی عوضش کنه و نمیخواد حتی یه لحظه هم به عقب برگردیم... این جمله اش من رو به فکر فروبرد که خودش یه پست جداگونه مطلبه...
دخترا همدیگرو خوب میتونن بشناسن.. پسرا هم همینطور، میتونن همو خوب بفهمن.. پسره ی بیریتنی بهش گفته بود مارس چقدررر میلو رو دوست داره و این قشنگ از نگاهش معلومه و کاملا ازش معلومه که چقدر مطمئنه به انتخابش...
من بغضم گرفت از شنیدنه این حرف... بغضم گرفت که مرد من، کسی که اون همه سختشه از احساسش حتی یه کلمه حرف بزنه، که هیچ کس نمیدونه توی فکرش چه خبره، اونقدر نسبت به من دوست داشتنش خالصه که بقیه ازنگاهش میتونن بفهمن اینو و من باعث خوشحالی و افتخارمه... باعث افتخارمه که مرد من دوست داشتنش توی نگاهش معلومه...
........................................................................
صبحش زودتر پاشده بود طبق معمول.. من خواب بودم.. فهمیدم داره یواشکی موهام رو می بوسه و فر فرهاشو دور انگشتاش میپیچه... من میدونم این کار همیشگی نیست.. من خوووب میدونم که هیچ آدمی تا ابد این کارا رو نمیکنه.. ولی غرق لذت شدم که الان دارم این چیزا رو... که تجربه اش رو داشتم.. که حسرتش توی دلم نمی مونه....بیایید قبول کنیم که آدما عوض میشن و طی زمان بیشتر از اینکه اونجوری شور و هیجان داشته باشن، کنار هم آرامش دارن و فقط نیاز دارن به بودنه هم و بی هم زندگیشون سخت میشه حتی اگه دیگه آتیشی نباشه عشقشون.. ولی مهم اینه که کیفیت داشته باشه رابطشون.. یعنی سیر درست رابطه رو طی کرده باشن و اگه بعد از چندسال دیگه خبری از عاشقانه های عجیب غریب نیس اکی باشه براشون چون قبلا چیزی که باید رو داشتن...
......................................................................
واسش یه نوت گذاشته بودم یواشکی توی کیفش که وقتی میره شرکت، توی راه بخونه... بیدارش کرده بودم بهش صبحانه داده بودم و برای اولین بار توی زندگیم اون ساعت از صبح بیدار شده بودم چیزی که هرگز انجامش نمیدادم چه برسه به اینکه بخوام پاشم صبحانه بذارم.. وقتی راهیش کردم رفت تکست زدم کیفت رو بگرد... توی جواب گفت توام همینطور! توام کیفت رو بگرد!!!خواب از کله ام پریده بود سر صبحی.. دیدم اونم واسم یه نوت گذاشته با یکی از مدل های دست خطش که پفکی می نویسه و عاشقشم... بغضم گرفته بود باز..
....................................................................
موقع برگشتن می گفتم کاش ادامه داشت... آرامشی که داشتم رو قبلا هرگز تجربه نکرده بودم..
توی سفر بهم میگفت مرسی از این نظمی که به زندگیم دادی و دقیق برنامه ریزی میکنی
...............................................................
بی ربط:
من جز علاقه مندی هام نیس که لباسامون ست باشه. یعنی شاید توی ذهنم باشه یه روز این کارو کنیم و اینجوری بپوشیم ولی کاری نیست که خیلی مشتاقش باشم.. من بیشتر ترجیحم بر اینه که استایل یه جور داشته باشیم. مثلا اگه من کفش پاشنه دار میپوشم و مانتوی تنگ و کار شده، اون تی شرت و جین نپوشیده باشه... یا اگه هر دو اسپرت میپوشیم رنگامون مکمل هم باشن یا یه رگه هاییش همرنگ هم باشه.... اینجوری به نظرم بیشتر چشم رو نوازش میده تا اینکه هردو دقیقا یه رنگ بپوشیم... البته این نظر فعلیه منه، و شاید یه روز اون مدلی رو هم امتحان کنیم و ببینم که عه اینجوری هم لذت داره واسم..
اره، اونجا ک بارون بیاد اینجا هم بارونه..
غیر از مواقع ای که اونجا برف میاد..
چون یادمه مثل من از بارون متنفر بودی :))
تا دیروز اینجا سیل میزد، خرابی هم داشت
آهااان...
بارون پاییز و زمستون رو خیلی بدم میاد!!
همیشه به سفر و خوشی مخصوصا با عزیز تریناات
:**
چقدرر جالب که سلیقه شما با بریتنی این همه یکیه
یه جورایی با نظر مارس درباره بچه بازی رابطه قبل ازدواج موافقم.هر چقدرم اون رابطه پرفکت و آروم باشه ولی به نظرم قانونی شدن رابطه یه حس آرامش خیال و امنیت خیلی زیادی به آدم میده.
مرسی عزیزم...
وای خیلی زیاد :|
من هرکس قبلا اینو میگفت میگفتم واا یعنی چی!! توی احساسم هیچ تغییری ایجاد نشده و همونقدر که قبلا دوستش داشتم دارم ولی آرامشی که الان هست و راحت اومدن و رفتن این بی نظیره...
پاهاتو بوس کرد بهت خوشامد گفت.. وای چ قشنگگگگگگگ
عزیزم :)
وآی خدآیآآآآآآآآآآ چقد خوشین شما ... ;D
کاش همیشه بخندینو شاد باشین .. ;D
:)
ممنون عزیزم
هانی سااانننن؟؟؟ :)))))
عزیزممممممم ^____^
خییلی خوشحالم که همه چی خوب بوده...
میلو من اما قدم زدن تو بارون رو عاشقشم :دی
میدونی؟؟ میخوام عشقتون پایدار و همیشگی باشه.. همیشه همینقدر تازه و عمیق :)
میلووووو :)))
میدونی من تا همین چندوقت پیش متنفففففرررر بودم از لباسهای همرنگ!!
بعد یهو شب خواستگاری بدون هماهنگی قبلی لباسامون همرنگ شده بود تقریبا... بعد تو اتاق اینقدر خندیدیم :))
بعدش همش میگفتن بهمون که راستشو بگین از قبل ست کردین یا چی :))
یکی دوبار دیگه هم از اون موقع همینجوری شده.
بعد ذوق کردنمون خیلی جالبه :)))
الان که عکسا رو میبینم مثلا دلم میخواد یه جاهایی ست کنیم..
بعد اچ همیشه میگه یادمه چجوری اونایی رو که ست میکردن چپ چپ نگاه میکردی :))))
خب آدم دست خودش نیس واقعا :دی آدم که عاشق میشه همه معادلاتش به هم میریزه :))
:دی بله
بارون داریم تا بارون... من این بارون رو دوست داشتم با اینکه شدید بودولی چون هوا خنک و خوب بود دوست داشتم...
عزیزممممم ممنون :***
این یهو ست کردن خیلی خوبه و بامزه ست...
آره خب قبول دارم ممکنه نظر آدم عوض شه.. منم شاید یه روز دلم همینو بخواد
یعنی من هر وقت اینجا غیبت دارم عذاب وجدان میگیرم!!!
باورت میشه؟
هی میگم الان میلو کلی نوشته من نبودم نکنه منتظرم باشه یا دلش بگیره ازم بگه این مایا بی معرفت_...
نیست خیلی مهمم! همین_ عذاب وجدان میگیرم...
مسافرت بودم چقد نوشتی تو خب :)
بعد من هی میخوام بهت تکست بدم نمیدونم اونجا چرا ازت خجالت میکشممممم!
میلوووووووووووووووووووووووووووووو چقدر خوب_ این پست چقد خوب_ این ما شدن شماها اصن رفتین توو قلب من شما دوتا
عزیزممم :)) کم پیدا شدیااا. البته هرجا هستی خوش باشی عزیزم :**
تو لطف داری مایا.. کاش تند تند بنویسی دلم واست تنگ میشه هی
خوشحالم که بهت خوش گذشته.
منم قبلا ست پوشیدنو دوس نداشتم اما بعد که امتحانش کردم خوشم اومد. خیلی هم بامزه و جالبه اتفاقا. البته واسه من اینطوریه :)
مرسی هانا :*
میدونی باید هز از گاه یه بار باشه... البته من اینطور فکر میکنما.. شاید بعدا نظرم عوض شه
چه هانی سان خوبییی^_^ منم دلم میخواد به زودی با ایلا یه سفر حسابی برم :)
میلو درمورد لباس پوشیدن
هربار که ایلا میاد دو روز میمونه و هردومون تو هر روزش دو تا تیپ متفاوت میزنیم ولی هیچ هماهنگ نمیکنیم که چی میخوایم بپوشیم و اینا , سری قبل ک اومده بود من تیپم آبی بود اون تیپش زرشکی , فرداش که اومد من تیپم قرمز بود اون تیپش آبی :))) انقد خندیدیم که حد نداره , من و ایلا هم هیچوقت دنبال ست کردن نیستیم :)
ولی از همون اول دلم میخواست که برای پیاده روی های شبانه تا حدی که ممکنه لباسامون شبیه و همرنگ باشه و حتتتما کتونی هامون یه مدل باشه مثلا از یه مدل هم زنونه ش رو بخریم هم مردونه ش رو .
ایشالا برید به زودی... سفر خیلی خوبه واقعا...
ای جان :))) ما هم خیلی وقتا پیش اومده یهو لباسامون همرنگ شده. این خیلی بامزه ست به نظرم...
لباس ورزشی جز چیزاییه که من خیلی دلم میخواد یه جور از یه مارک باشه...
چقدر حس خوبی داشت خوندن این پست. پر از حس آرامش بود. خوشحالم که انقدر همه چیز خوب برنامه ریزی شده بود و عالی بوده.
نوت ها هم ایده خیلی خوبیه. ما تا حالا اینو امتحان نکردیم. حتما تستش می کنم
در مورد بی ربط هم باید بگم که ما دقیقا بعد از اینکه نامزد شدیم، چنجا پیش اومد که خیلی اتفاقی لباسامون تو تم هم بود و همه هم خندشون می گرفت از این ست بودنه. ولی واقعا اتفاقی شده بود. بعد دیدیم که چقدر جالب و چشم نواز میشه و چقدر عکسا خوب میشه اینجوری، و یکی دو بار دیگه هم با هم ست کردیم. نه کاملا همرنگ هم، فقط تو یه طیف رنگی. واقعا جالب میشه
مرسی لاندا.. ایشالا شما هم برید به زودی..
من قبلا خیلی این کار رو میکردم ولی یه مدت شده بود که دیگه فرصت نشده بود و راستش یادم رفته بود بعد جالبه که بعد ا مدت ها توی یه روز هر دومون این کار رو کرده بودیم!!
امتحانش کن خیلی خوب میشه، اولین بار ایده اش رو جوونو بهم گفته بود دو سال پیش...
توی یه طیف رنگی به نظرم چشم نوازتره تا دقیقا یه رنگ
میلو مگه چند نفر تو دنیا پیدا میشن که انقدر سلیقه شون کپی هم باشه... همچین دوستی از طلا با ارزش تر...
میلو حسرت همچین جمعی خیلی ها دارن...
این لحظه ها فوق العاده اس... که یه پدر پرفکت داشته باشی که بگه برید مسافرت، که یه کاپل پایه باحال دیگه همراهتون باشه، که لحظه هاتون پر عاشقونه باشه...
لذت می برم همیشه از خوندنت...
هیچ وقت لحظه های عاشقونه رو با فکر کردن به اینکه شاید تو آینده نباشه تلخ نکن، چون زمان یه عشق خوب محکم تر میکنه مطمئن باش...
خیلیییی کم.. باور کن توی تمام این سالهای زندگیم من هیچ وقت نتونستم با کسی انقد مچ و نزدیک باشم!
تو خیلی خوش قلبی عزیزم :** مرسی
چشم حتما...
آرامشتون مستدام و پررنگ میلو جان
واقعا ازت ممنونم که حال خوبت رو اینجا با ما تقسیم میکنی..ازخوندن اینجا لذت میبرم خیلی زیاد
داشتم فکر میکردم که چقدر خوبه دوستی مثل بیریتنی داری
واقعا حس خوبی داره..من برای دوستی هام خیلی ارزش قائلم و لی واقعا دوستی که خیلی نزدیک باشه و روحیاتم بشناسه پیدا نکردم و فکر کنم آدمای کمی باشن یه دوستی دخترونه پررنگ داشته باشن جوری که ماتنوی شبیه بخرن!!! خداییش خیلی جالب بود.
مارس شاید نگه ولی عمل میکنه و این شیرین تره میلو جانم
در مورد ست لباس هم گاهی برای تنوع هم استایل و هم رنگ به نظرم خوبه ولی واقعا وقتی که هردو بخواهند و زوری نباشه..اینجوری جالبه
مرسی تینای عزیز
البته خودم هم از نوشتنش لذت میبرم :)
آره من خودم نتونستم دیگه با کسی اینطوری خوب باشم..
میدونی به نظرم باید هرچند وقت یه بار باشه نه همیشه و همه جا... البته نظر فعلیه منه شاید بعدا عوض شه..
تازهه مستر بعضی موقع هااا باهام حرفم میزنهه ...نازم میکنهه...بعد همینجوریی باخدا حرف میزنهه..سلامتی منو ازش میخواااد..اینااا خیلی خوووبن خیلییی..
بیچاره فک میکنه من خوابم
من مستر قرار بود بعد عقد بریم لب دریا تا صبح بمونیم طلوع خورشید ببینیم ..اما نشد هوا سرد باروون نذاشت یبار این طرحو اجرا میکنم حتما حتما...
زندگی دو نفره خیلی خوبه خیلیییی
اوون ادمااا که بهت انرژی منفی میدن فازشوون چیه؟یعنی چی حالاواول زندگی؟نمونش مادرشوهر پدرشوهرم...بعداین همه مدت یطور باهم عاشقی میکنن ...بیاببین
عزیزمممم :) خدا واسه هم همیشه شاد و عاشق نگهتون داره...
البته ما هنوز زیر یه سقف نرفتیم ولی فک کنم اون جوری لذت بیشتری داشته باشه...
چی بگم مرمر...
قبول ندارم میلو
واسه حسرتاى آدما هم میشه از نوع مثبتش انرژى فرستاد
مىتونى بگى از خدا مىخوام به همه ى شمایى که حال خوب این روزاى منو مىخونید بهتر از اینا رو بده و این حسا رو همتون تجربه کنید
در غیر این صورت بذار هر کى هر چى مىخواد بگه
تو ادامه ى حال خوبتو از خدا بخواه و دیگه کاریت با حسودا نباشه
باید برم یه پست بذارم توى اینستام با همین مضمون:)
خب همونجا برات جوابش رو نوشتم نازی :(
اخییییییییییییییییییییییییی
چه خوب و پر انرزی نوشتی
مممنووووووووون گلم
انگار خودم رفتم سفر پر انرژی شدم
:))))))))))))))))))))))))))
آخی :) ایشالابری توام به زودی سفر و لذذذت ببری حتی اگه شده تنهایی :*
خدا رو شکر به خاطر آرامش و لحظه هاى خوبتون عزیزم:***
میلو یه انتقاد بکنم
چرا "همیشه" وقتى دارى از لحظه هاى خاص و قشنگت حرف مىزنى این نکته رو یاداورى مىکنى که مىدونى این مدل رفتارا قرار نیست همیشگى باشه؟
خب فرض کنیم که همیشگى هم نباشه,آیا واقعا لازمه که حتى با خودت بهش فکر کنى؟ که هى بخواى با دلیل و منطق خودتو راضى کنى که از حالت لذت ببرى؟
که همش با خودت اینو بگى که من نمىدونم سالاى بعد بازم همین علاقه باشه,یا مثلا نمىدونم که ما تا آخرش مال هم هستیم یا نه ممکنه از هم زده بشیم و این حرفا
من به قانون جذب اعتقاد ندارم,اما به انرژى ها و دعا اعتقاد دارم
این تفکر تو خودش یه انرژى منفى داره, حتى توى نوشتناى بعد از اون اتفاقا این انرژى منفى رو قاطى اون حس خوبت نکن,خب؟
عوضش تهش بگو خدایا لطفا یه کارى کن همیشه همینقدر عاشق بمونیم
خدایا لحظه هاى خوبمونو بیشتر و همیشگى کن
خدایا علاقمونو به هم روز به روز بیشتر کن
خدایى که تو و مارس رو به هم داده مىتونه یه کارى کنه که هر روز با نوازش موهات از خواب بیدار شى,اگه ازش بخواى!
پس لطفا لحظه هاى خوبتو بذار خوب خوب ثبت بشن,که یه ماه دیگه,یه سال دیگه اگه خوندى فقط انرژى مثبت بگیرى از نوشته ت نه یه ناراحتى واسه تموم شدن حساى خوب
آفرین:p
پاپیون اینو کاملا متوجه ام و باهات خیلیییی موافقم.. ولی بذار یه اعتراف کنم که این حرف ها رو من فقط وقتی دارم اینجا یا توی جاهای عمومی می نویسم میزنم و ته دلم بهشون اعتقادی ندارم. فقطم بخاطر دیدگاه مخرب آدماس.. میدونی روزی چندتا خصوصی بهم می رسه که آره حالا اول هاشه.. آره حالا بذار چند وقت بگذره... من فقط میخوام با گفتنه این حرفا کسایی که ته دلشون ناراضی هستن توی زندگیشون رو آروم کنم بگم خب اکی شما راست میگی اینا مقطعیه!! ولی باور کن اصلا از ته دل نمیگم اینارو... قضیه ی چشم زدن و حسرت خوردن و ایناست نازی... یه جورایی از ترفند خنثی سازی استفاده میکنم که نمیدونم هم اصلا واقعا اینجوری جواب میده یا نه ولی نمیخوام باعث حسرت یا نفرت کسی نسبت به زندگیش بشم...
چقدرررررر از پستت انرژی مثبت گرفتم عزیزم:))))
مرسی پریسا جان :)
خووووووب سلااام دختر فول انرژی بهت قول میدم از الااان تا یکسال انرژی ذخیره شده داشته باشییی ...
مارس خوب بلده یه حرفوکجا بزنه و این خیلیی خوبهه
اولین سفر بهترین سفر وتکرارنشدنی سفر عمرتو رفتیی ...فکر کردن بهشم لذت بخش...
مانتوهاتوون
من بیشتر موقع هاا الکی خودم میزنم بخواااب میخوام بدونم واکنش مستر بهم چیههه بیشتر موقع هاا یه بوسایی ریز یواااش میکنهه پیشونیمووووو یا اروم موهاموو ناز میکنهه ومن غرق شادی میشم. تو هم بعدهاا امتحان کن ...کیف میده
من ازهمرنگ لباس پوشیدن خوشم نمیااد دلیلی نمیبسنم چوون دوتا ادم با دوتا شخصیت متفاوت حالا که باهم ازدواج کردن یشکل بشن ..که چی بشههه,درستش اینهه هرکس به سلیقه خودش لباس بپوشه بعد ببینین اا باهم هماهنگ شدین..
چوون منو مستر پوستاموون یرنگ بیشتر لباساموون رنگ هم
سلام عزیزم
آره خیلی سرخوشم کرد...
میبینی چقدر لذت داره این یواشکی های سر صبحی؟؟ :)
دقیقا موافقم.. حتی واسه همون مدل استایل شبیه به همدیگه هم هیچ اصراری ندارم و فک میکنم فقط گاهی اینجوری بشه چون آخه یعنی چی اصلا!
سلام مایلو
من خواننده وبلاگات بودم از رِد مایلو تا قبل از رمزی شدنش،بعدشم بعضی اوقات که پابلیک مینوشتی مثل پست فوت شدن رفیق پدرت و ... میخوندمت بعدترش که رمزو برداشتی خیلی خوشحال شدم واسه روزهای قشنگت با مارس و یکی شدنتون
تیریک میگم بهت دیگه نتونستم مقاومت کنم و کامنت نذارم
با این پُستت خیلی خوشحال شدم از بیدار شدن برای صبحانه درست کردن با عشق نه به خاطر وظیفه تا گذاشتن یه نُت تو کیفو خیلی چیزای دیگه که وظیفه نیست همش عشق و عشقه
منو بردی به ٣سال پیش خودم
عشقتون مستدام
سلام... مایلو!؟ تا حالا اینجوری کسی صدام نکرده بود!
مرسی عزیزم که روشن شدی و با دقت خوندی من رو.. خوشحالم که بردمت به روزای خوب :)
سلام
امکان داره رمز وبلاگ قبلی و داشته باشم ؟
سلام
راستش من به کسایی که خیلی وقته میشناسمشون رمز رو دادم.
عزیییییییییزم چه سفر خوبی .....
!
مانتو ها واقعا منو تو هنگ برد ولی بعد یاد خودم و خالهم اوفتادم که الان چندین بار شده که لباسای عین هم خریدیم... واقعا جالبه...
میلو منم با آخرین بند پستت موافقم... پوشیدن لباس رسمی و در کنارش لباس اسپرت خب واقعا خوب نیست باید بهم بخورن دیگه... همچنین رنگا... رنگا هم باید بهم بخورن ، اما اینکه بخوای همیشه یک رنگ و ست بپوشی بعدِ یک مدت دل آدم و میزنه... ولی خیلی هم نباید سخت گرفت بنظرم...!
خیلی زیاد :)
خیلی باحاله خصوصا که اگه اون طرف رو دوست داشته باشی..
آره من حتی واسه همون استایل یه جور پوشیدن هم خوشم نمیاد هیمشه اینجوری باشه... آدما شاید حال کنن چیزای مختلف بپوشن نمیشه اصرار کرد که حتما اینی که من میگم رو بپوش.. با اینحال اگه قرار باشه ست پوشی کنیم ترجیحم بر استایل هست هست تا رنگ!
خداروشکر که همه چیز خوب بوده و این همه سرحال و شاداب شدین
میدونی از نظر من توی راه خیلی بیشتر از رسیدن به مقصد و موندن تویِ مقصدِ سفر میچسبه
همون حسِ رانندگیِ خیلی خوبه مخصوصاً تو جاده هایِ شمالی
راستی میلو کدوم شهر رفتین شما ؟
آره توی راه هم یه صفای دیگه داره واقعا...
یکی از شهر های اطراف گیلان
وقتی اومدین شمال و هوا بارونی شد، همش تو فکر شما بودم نکنه بارون باعث بشه بهتون خوش نگذره :( چون خودم بارونو دوس ندارم :)) البته تو تابستون خوبه، این هوا رو دوس دارم..
خوب این پستو ک خوندم خیالم راحت شد.. خوشحالم که اینقد خوب پیش رفت :-*
سمت شما هم بارونی بود؟؟ ما گیلان رفته بودیم.. منو که میشناسی چقدر بدم میاد از بارون.. ولی دقیقا همون موقع که ما قصد بیرون رفتن می کردیم بارون بند میومد ^_^
:**