Finally the Weekend

این هفته بالاخره تموم شد... یعنی بی نهایت خسته و کلافه شدم... و الان فقط خوشحالم که دارم توی اتاقم با خیال راحت پست میذارم!

حتی شنبه هم با خستگی و بی خوابی شدید شروع شد چون دیروقت از سفر رسیده بودیم و صبحش خیلی زود خودم باید میرفتم سر کار و تا شبش کلاس داشتم عملا بی هوش بودم...

روزهای بعد هم به همین منوال گذشت و حتی پی ام های سوشال نت ورک هام روی هم تلنبار شده و نخوندمشون...توی این هیری ویری هم مامان رفته باز خونه ی خاله ها و من شب ها وقتی میرسم باید وایسم شام بپزم برای بابا... از روزایی که مامان میره اونجا متنفرم و مامان هر ماه چندبار این کارو میکنه...


از اون هفته ها بود خلاصه....



.........................................................................................


من همیشه متنفر بودم از جنبش های فمینیستی یا کلا مکتبش! اگه بخوام اغراق نکنم میگم که اکی متنفر شاید نباشم ولی واقعا بدم میاد... اتفاقا از اون خانومایی هم نیستم که همیشه توسط مردای اطرافم مورد ناز و نوازش بوده باشم که نفسم از جای گرم بلند شه. اتفاقا توی خونه ای بزرگ شدم که شدیدا مرد سالاری حاکمه و حتی خشونت علیه زنان هم توی نسل خانواده ی پدریم به شدت مشهوده... ولی نمیتونم منکر واقعیت شم که مردا جزئی از تکامل خانم ها هستن.. نمیدونم شاید برای من بد جا افتاده باشه فمینیسم، اگه فقط حرفش مقابله  علیه خشونت باشه خب خوبه، ولی اینکه کلا بخواد مرد رو هی بکوبه و ایرادهاشون رو بزرگ کنه من رو متنفر میکنه.

...............................................................

از اینکه خانم ها  از س///ک////س به عنوان یه ابزار استفاده میکنن هم متنفرم! از اینکه میگن لذتش مال آقایونه و هی میخوان مدام یه جوری بگن که انگار خودشون هیچ لذتی نمیبرن...بیایید رو راست باشیم، لذت س/////ک/////س همسانه برای مرد و ز ن، منتها ما احساساتی تر هستیم.. اینقدر فکر نکنیم که اونا تشنه ی ما هستن و بهمون محتاج توی این مسئله... نمیدونم شاید من زیادی دوست دارم این رو، ولی مارس حتی بارها بهم گفته میلو اگه این کار رو نداشته باشیم تو من رو دوست نداری؟؟؟ :)) خجالت و شرم و حیا و اینجور چیزا رو بذاریم کنار.. بجای استفاده از این نیاز به عنوان سلاح، ازش لذت ببریم و حتی نشون بدیم که داریم لذت میبریم...


................................................................


خواهر آخری مارس دیروز من رو توی یه پیج هنری منشن کرده بود و من بی نهایت ذوق کردم  متعجب شدم که عه این چطور فهمیدمن خوشم میاد از این چیزا؟؟ قبلا هم گفته بودم لذت می برم از اینکه دوستام منو شناختن و توی پیج هایی که جز علاقه مندیهامه منو تگ میکنن.. ولی اینکه خواهر آخریش اینقدر زود من رو شناخته بی نهایت خوشحالم کرد...


......................................................................................


این هفته برای اولین بار به طور رسمی خونه ی مارس دعوت شدیم و رفته بودیم اونجا... خب باورم نمیشه که یه جمع خانوادکی متشکل از خواهر برادرا میتونه انقد شلوغ باشه و من همیشه خانواده ی کم جمعیتی داشتم و این دور همی ساده که تعدادشون اونقدر زیاده من رو به وجد اورده بود...


پدر مارس همونطور که قبلا گفتم سنشون بالاست، و مارس همیشه بهم گفته که ایشون به داشتن زبون تند و تیز و رک بودن بیش از حدش معروفه و بهم همیشه گفته ناراحت نشم ازش اگه چیزی شنیدم... ولی خدا رو شکر من رو دوست داره..

مارس همیشه قبلا میگفت اگه بابا بفهمه دختر مورد علاقه ام معلمه بی نهایت خوشحال میشه و  اگه بفهمه زبان تدریس میکنی دیگه تورو میذاره روی سرش بس که زبان دوست داره...

وقتی رسیدیم، چند دقیقه ای نگذشته بود که بابا رفته بود پیپش رو اورده بود و داشت روشنش میکرد که یهو شروع کرد باهام انگلیسی حرف زدن :)) من متعجب شدم.. فک کن یه مرد سن بالا و پیپ به دست و بسیار ریزه میزه که همه سعی میکنن خیلی باهاش حرف نزنن چون میترسن یهو یه چیزی بهشون گفته شه میاد میشینه با تو  این مدلی گپ میزنه.. به واسطه ی شغلشون که قدیم داشتن و با آمریکایی ها سر و کله میزدن انگلیسی دست وو پا شکسته ای بلد بود که همونا رو واسم رو میکرد و منم جوابش رو میدادم و اون به قول مارس عشق میکرد!

بعد به انگلیسی بهم گفت بیا بریم طبقه ی پایین اتاقم رو نشونت بدم..

مارس همیشه از اتاق باباش برام گفته بود.. گفته بود که اون پایین برای خودش یه جایی رو درست کرده که شبا میره اونجا و واسه خودش خلوت میکنه و پیپ میکشه و هرکسی رو که خیلی دوست داشته باشه میبره اونجا رو نشونش میده!

تا این پیشنهاد رو داد از جام پریدم با نیش باز گفتم بریم!

یه کمد قدیمی داشت که توش پر از عکس های قدیمی با بازیگرای قدیمی داشتن و کلکسیون مجسمه های قدیمی و نقره ای و پیپ و یه عالمه خرت و پرت های دیگه که برام یکی یکی توضیح میداد و من به معنای واقعی خوشحال و لذتمند بودم اون لحظه...




........................................................

اتاق مارس... گریه داشت برام... وقتی رفتم لب پنجره ی اتاقش بغض خفه ام کرد.. همون پنجره ای که تموم این مدت هروقت از خیابون رد میشدم نگاش میکردم.. خیلی شبا وقتی ما از مهمونی برمیگشتیم توی مسیر اونجا رو نگاه میکردم ببینم مارس بیداره یا نه..

همون پنجره ای که مارس اولین ولتاینمون بهم گفت وقتی داری میری سرکار، پنجره ام رو ببین، که پشتش کاغذ چسبونده بود و درشت نوشته بود هپی ولنتاین...

وسایلش.. تختش...چشمام رو بسته بودم تا حسابی لذت ببرم...

هر طرف رو هم نگاه میکردم  چیزایی که من بهش دادم به چشمم میخورد.. منم توی اتاق مارس جاری ام انگار.. همونطور که اونم هست....

...........................................................


رابطه ی پرستو من رو همش به گذشته های من و مارس می بره..دقیقا همون اتفاقا و با همون سیر رخ دادنشون... این روزا اولین کسی که میخونم پرستوئه چون منو پرت میکنه به تابستون سال 92، همون روزایی که طعم آب طالبی داشت.. همون ر وزایی که تازه "ما" شده بودیم و با اشتیاق فراوون از پنجشنبه های طلایی مون می نوشتم... خب الان رابطمون در یه جهت دیگه گلدن شده ولی نمیتونم منکر این شم که اون روزا برام یادآوریش یه لبخند گنده ست....


.........................................................


شبا توی آغوشش جام  امنه.. وقتایی که خوابش میبره، با اینکه خودم در حال بیهوش شدنم، ولی وقتی میبینم دستاشو حلقه کرده دور بدن و گردنم، شروع میکنم به آروم بوسیدنه دستاش تا میرسم به بازوهاش.. همونجا استاپ میکنم، همونجا میگم خدایا شکرت، یه وقتایی که اون هورمون های زنانه ام بیشتر ترشح میکنه و ذات زنانگیم به سبک قدیمی بیشتر خودشو نشون میده لابه لای خدایا شکرت گفتنا میگم خدایا سایه اش رو همیشه بالای سرم نگه دار!!! و همینجاس که یه قطره اشکم میاد پایین و بعدش نمیفهمم کی خوابم میبره...و صبحش؟؟ خیلی زود وقتی هنوز یکمی تاریکه بیدارش میکنم، تا بیدار شه و ورزش کنه هوا روشن شده و من براش سینی صبحانه میارم و راهیش میکنم که بره...

...........................................................


این روزا که بهم زنگ میزنه وقتی جواب میدم میگم: خانوم میم هستم بفرمایید...؟!




نظرات 17 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 14:17

چقدر دوست داشتم یکی بیاد تو این پست بگه این فمینیستی که تو ایران رایج شده اصلا فمینیست نیست!!
البته ما انواع و اقسام مکاتب فمینیستی داریم از فمینیسم لیبرال گرفته تا رادیکال، سوسیال، مارکسیست، پسا مدرن و ... . هر کدوم از این مکاتب دوره های مختلف و موج های مختلفی رو پشت سر گذاشتن. بعضی هاشون افراطی ترن و بعضی معتدل تر. یکی از معتدل ترین مکاتب فمینیستی، فمینیست لیبرال هست. این مکتب بیشتر به فرصت های برابر زنان و مردان تمرکز داره. نه مردان رو می کوبه و نه زن و مرد رو بی نیاز از همدیگه می دونه...
باور کنید اگه مکاتب اصلی فمینیستی رو مطالعه کنید اصلا متفاوته با چیزی که تو ایران رواجش دادن. من این رشته رو نه در ایران بلکه توی کشوری که جایگاه تولد این مکتبه خوندم و واقعا ناراحت میشم وقتی می بینم اینقدر توی ایران غریبه و حتی افراد مدافع اون هم دارن راه رو اشتباه میرن، چه برسه به مخالف ها ...

میدونی سایه من یه جورایی ته دلم میدونستم که اینقدر پررنگ و بد نیست. ولی واقعا هیچ اطلاعی ندارم...
کلا انگار مکتب لیبرال توی هر زمینه ای معتدل تره چون توی بحث زبان شناسی هم همینطور بود!

آژو جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 21:01

اره خراب شده بود خودش ولی درست شد حق داری
نه بابا :*
من لا به لای کامنتا یه عزیز رو میبینم که باز شروع کرده
عزیزم شما برو تو جوب صدا قوطی درار آورین !!

میام پیشت :***

پیانیست جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 16:38

نمیدونم چرا...
ولی کلا از حرف زدن باهات لذت میبرم:)
دوست دارم اینکار رو...

ممنون پیانیست :)

پیانیست جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 16:38

یه زمانی بود...
همون موقع که وبلاگ داشتم.جواب تک تک مخاطبهام رو میدادم.حتی اونایی که بلد نبودن درست صحبت کنن.شایدم مقصر نبودن البته ! بهرحال فضای خانوادشون این شکلی بوده(!!!)
ولی من اینکار رو میکردم و جواب همشون رو میدادم.
خیلی هم منطقی اتفاقا !
مثلا گیر میداد به یکی از خصوصیاتم که توی وبلاگم عنوان کرده بودم،و یک برداشت کاملا عجیب و غریب و بی ربط ازش میکرد و میخواس که بهش جواب پس بدم !
منم دو ساعت با صبر و حوصله مینشستم براش تایپ میکردم که برداشتش اشتباه بوده و اصلا منظور من این نبوده!
بعد طرف باز از همون توضیحاتم ، برداشتهای جدید میکرد!
بعد از مدتهای مدیدی خرد کردن اعصاب خودم و تلف کردن وقتم برای چنین آدمهایی،به این نتیجه رسیدم که اصلا موضوع این آدمها،در حقیقت اون چیزی نیست که مطرح کردن!
موضوعِ کسی که میاد بهت مدام میگه تو پر مدعا هستی،اصلا پر مدعا بودن تو نیست !
دردشون چیز دیگه ایه که خدا داند و عاقلان...!!!!
اگه تمام وقتت رو هم صرف توضیح دادن بهشون بکنی،باز هم قانع نمیشن ! چون نمیخوان بشن !
من البته سر همین جریانات ، و مزاحمهای خیلی زیادی که داشتم(شایدم همش یه نفر بود!!!) ، تصمیم گرفته بودم کامنتهام رو ببندم و اینکار رو هم تا آخرین روزی که وبلاگ داشتم انجام دادم... و پشیمون هم نشدم هیچوقت...
ولی میدونم خیلی از وبلاگ نویسا دوست دارن ارتباط داشته باشن و دوستای خوبشون رو نگه دارن و به همین دلیل نمیتونن کامنتارو ببندن...
خلاصه اینکه میخوام بگم هرچقدرم هم توضیح بدی،طرف حرف خودش رو میزنه...
یادمه از اون به بعد هرچی ، هررررررررررچی دلمممم خواست نوشتم،اصلا هم اهمیت نمیدادم دیگه کی چی برداشت میکنه! میومدن هی میگفتن تو فلانی تو بیساری،منم بدون جواب دادن رد میشدم.
این یه قانونه که همه ی مخاطبها باید بدونن! اینجا وبلاگ منه ، این افکار منه ، این هم زندگی من !!!! مجبور نیستم براش به کسی توضیح بدم !!!!!!! من اگه بدم،شما لازم نیست چه توی این دنیا،چه توی اون دنیا،جای من جواب پس بدی که الان ازم طلبکاری !!!
خیلی سعی کردم این رو به مخاطبهام بفهمونم،اما دیگه خسته شدم ول کردم...
ولی حداقلش این شد که دیگه نصف پستهام رو اختصاص نمیدادم به اینکه هی هشدار بدم "اونایی که میخواین الان فکر کنین من فلان منظورو دارم،نه من منظورم فلان نیست،منظورم یه چیز دیگه س !"
همون دایورت کردنی که گفتی رو واقعا تایید میکنم میلوی عزیزم...:)

منم ترفندهای زیادی زدم ولی متاسفانه همیشه و همه جا مزاحم داشتم و برام دیگه عادی شده... من دوستای زیادی دارم که بهم لطف دارن. بخاطر یکی دو تا کامنت حال خوشمو خراب نمیکنم. تو حتی اگه خدا هم باشی بازم یه دسته تورو اذیت میکنن و ازت ایراد میگیرن! دیگه ما که جای خود داریم..

پیانیست جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 00:43

مه میلو جانم،یکی دو سال پیش آخرین وبلاگم رو هم تعطیل کردم درحالیکه سالها بود مینوشتم! از وقتی خیلی کمسن بودم:)

چه حیف :)

یاسمن پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 19:40

برداشتها از حرفای نوشته یا زده شده همیشه متفاوته در مورد القا کردن نظر هم بیشتر در مورد شما صدق میکنه که فکر میکنی ایده های داری و همسرتون هم خوشش اومده میشه تعمیمش داد واسه همه مثه نظرت واسه کادوی کاربردی به لاندا و توی ذوق خوردن همسرش پس این ایا ربط داره به تربیت ناصحیحتون ؟در مورد اینکه شما ابتدایید یا هر سطحی که هستید بحثی نیس چون اساس طبیعت ادماس که متفاوت دیدشون در مورد یادگیری هم من با توجه به خونواده خودتون گفتم که والدینتون راهنمایی کردن در جهت ربان و ورزش و کار میگم از پدری که ربان بلد بوئه و عاشق زبانه کوتاهی کرده در جهت یاد گیری زبان تو کودکی نه سن بالا سی به بعد که اون هم خاطر نیاز کاری و جامعه باشه پس این تفکر پوسیده ای نیس بر خلاف تفکرات شما که شب نامزدی نمونه و فلان شب نیاد از هیجانش کم میشه یا هر کاریو باشه سیو کنم واسه بعد و یا تفکرات قذیمی و خنده دارت که فکر میکردی باید با هر کس هر جا بود قضیه دکه و بهزاد نقاشی و پیرمردها یاد عنوان میلوی ک و ن قرمزی و پیرمردها افتادم جای تبریک داره رهایی از فکرای پوسیده و پیشرفت کردنت و مرسی موجبات خنده خواننده هاتو فراهم میکی

عزیزم شما فک کنم فقط عادت داری اول و آخر هر پست رو بخونی و برداشت توهمی خودت رو داشته باشی. در مورد لاندای عزیز، پستش رو یه بار دیگه بخون از همه راهنمایی خواست و خودش انتخاب کرد که کدوم ایده رو اجرا کنه و هیچ الزامی وجود نداشته، درمورد بهزاد و دکه و پیرمرد که خوب باید بگم در حد همون وبلاگی چون اونم نویسنده اش یه آدمی بود مثل خودت که با استفاده از اسم من نوشته های توهمی خودش رو داشت و شما هم که عاشق توهم هستین فک کنم برای همین میخوندینش و اون ذهنیت رو دارید!
درمورد یادگیری زبان هم من خودم خواستم یاد بگیرم و از بقیه راهنمایی خواستم،و شاید ایشون نخواسته راهنمایی بگیره و این اصصصصصصلا نه به من و نه به شما که بی هویتی ربطی نداره. و اینکه این آخرین باره کامنتات رو تایید میکنم چون من هزارساله عادت دارم آدمایی مثل تورو ایگنور کنم و نخونده حذف، ولی برام جالبه شمایی که اینقدر به نظرت همه چی اینجا داغونه مثل مزاحم های دیگه از قدیم الایام من رو خوندی و حتی وبلاگ هایی که فیک هستن ولی با اسم من رو هم دنبال میکنی بس که درگیر منی :))) و در مورد سوتی ای هم که قبلا دادی و به روت نیوردم عزیزم من هیچ جایی اسم مزاحم قبلیم رو نه عنوان کردم و نه کسی این کارو کرد، شما هم تابلو کردی خودت رو که یکی از همون مورد اعتمادا بودی و داری اینجوری با اسم مستعار کامنت میذاری و من اینبار تشخیصش برام خیلی راحت تره که کی هستی منتها آدمایی مثل تورو همیشه دایورت کردم به یه جام که اصلا هم جای خوبی نیست :)))) مرسی که اینقدر اینجا هستی و من رو دنبال میکنی و زندگی من و همه چیزم باعث حرص خوردنت میشه و من بسیااااار لذت میبرم از دیدنه آدمای حسود :)))

تبسم پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 16:01

خسته نباااااااشییییی

منم خوشـم نمیاد .. خب هر کس میتونه تنهایی زندگی کنه و کاراش ُ انجام بده .. ولی زن و مرد کنار ِ هم که باشن حالشـون خیلی خوبتره تا وقتی که تنهان ...

منم درباره اش حرف نمیزنم با کسی :D ولی خب صادق باشیـم .. معلومه که زن لذتش چندین برابره ....

خیلی خوبه .. منم خیلی وقتا چیزای ِ هنری و اینا که میبینم یاد ِ تو میفتـم .. یا بعضی وقتا تو یه موقعیتایی که قرا میگیرم یاد نوشته های ِ تو میفتم و اینا ... کلا تو زندگی روزانه من جریان داری

یه جمله هم اونروزی خوندم که " تمامی مسائل دیگر در ازدواج موقت و گذراست .. تا زمانیکه دو نفر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارند, میشود به عمر ِ ارتباطشان امید داشت .. " بعد یاد ِ تو و مارس افتادم که گفته بودی همیشه حرف میزنی واسش و شنونده خوبی هست مارس

احساس میکنم پدرشون شبیه ِ بابابزرگ ِ منه ... بابابزرگ منم زبون تندو تیزی داری ... فوق العاده رک گوئه ... تیکه انداختناش هم که نـگم .. ولـی با وجود ِ همه اینا با من خیلی مهربونه و من عااااشقشـم :)

الهـــــی که همیشـه خوشبخـت باشیـد و آرامش بگیرین از هم عزیزممممم

مرسی عزیز دلم :***
من درباره اش با کسی حرف نمیزنم جز مارس. ولی خب اگه حرفی هم بشه جز اونا نیستم که بگم اه و پیف!
عزیز منننن... مرسی تبسم... خیلی ممنون :***

آره شنونده ی خوبیه.. :)
خب خیلی لذت داره که یکی فقط با تو خیلی خوب باشه...

مرسی عزیزم :**

mahdis پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 13:56

عقاید فمنیستی رو قبولشون ندارم آخه هرطور حساب کنی توانایی های مرد و زن متفاوته و نمیشه برابر دونستشون .
متاسفانه تو رمانا پر شده از تحریک جنس مخالف برای بدست اوردنشون و اینطور نشون میدن که فقط آقایون تحریک پذیرن و دختر هام اصلا براشون مهم نیست

بابای مارس رو عاشق شدم الان

خب خیلی بده این واقعا... و باید آدم خودش بشینه با خودش حرف بزنه که ایا واقعا همینطوره که بقیه میگن؟؟!

عزیزم :)

مایا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 13:51 http://white-patchouli.blogsky.com

او ه ه ه چقد بیزی بودی پس اونوقت من فکر میکردم مشغول شوهر داری هستی که!
راستش من نه از فمینیست و بقیه ایست ها سر در میارم نه دوست دام سر در بیارم فقط میدونم جایی زندگی میکنم که به زن به چشم یک ابراز نگاه کردن من ایجور دیدم میلو ما اگر حق طبیعی خودمون رو هم بخوایم بهمون انگ فمنیست زذه میشه این مسئله ریشه ای_ و فکر میکنم زمان برای حلش خیلی مونده شاید سال های سال هم درست نشه.
راجب س ک س میخوام بگم انلی گاد جاج می!
پس این حرف و حدیثا مال من و تو نیست دولت آبادی یک جای کتاب کلیدر میگه: که به عطش زن نه است و مرد یک!
البته مضمونش این_ اتفقا من از همون هایی هستم که خیلی هم خوشم میاد و طلبش میکنم!
چه آقای با درایتی هستن جناب میم_ بزرگ...
گاهی منم در موردش اتاقش همین حس رو دارم و این که خودم رو مالکش میدونم مثلا میگم تختمون! البته که همیشه نمیتونم برم...
او ه ه ه ه عزیزم چه دعای قشنگی اتفاقن اصلا هم قدیمی نیست باید همین باشه به نظرم...
برای همه ی دونفره ها با هر تایتلی آرزوی خوشبختی دارم من خصوصا شماها....

مشغول اونم بودم البته :)) روزایی که میاد اینجا من کلا نت و گوشی و بقیه چیزا رو میبوسم میذارم کنار چون اونم اهلش نیس حوصله اش سر میره..
ببین کلا مسئل ریشه ای و مشکلات همیشه هست، ولی میدونی من کلا با ایگنور کردنه یه چیزی از چرخه ی طبیعت مشکل دارم...
منم همیشه نمیتونم برم و توی این مدت اولین باری بود که اتاقش رو میدیدم...
کلی خجالت کشیدم الان که نوشتم اون دعا رو میکنم.. :پی

سمنو پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 13:48

میلو من انگار خودم رو موظف میدونم که باااید واسه هررر پستت کامنت بذارم و وقتی پست جدید میذاری از لحظه ای که میخونمش تا وقتیکه تایم کامنت دادن داشته باشم هی انگار یه چیزی رو شونه هام سنگینی میکنه :))))
.....
خسته نباشی پس حسسسابییییی :***

فمینیست یه چیز واقعا مزخرفیه به نظر من هم!
منم بدم میاد از مرد سالاری، اما میبینم گاهی که چقدر دخترا / زنای این دوره زمونه در حق مردشون کم لطفی میکنن...
مردا خیلی طفلکی میشن گاهی!


اوه لذت پنجاه پنجاه که نیست هیچ!! سی هفتاده به نفع خانومها :)))
ینی فرض کن یکی بخواد منکرش شه :)))

عزیزم پدرشون چقدر باحال بودن :دی
بعد دیدی وقتی یکی با اینجور شخصیت ها به تو توجه خاصی نشون میده چه کیفی داره؟؟؟ :)))

خوووب لذت ببر از آغوش مردت میلوجانم :) :**

عزیییزممممم :))) راحت باش سمانه هروقت که تایم داشتی و یه پستی حرف توش داشتی برام بنویس تو دیگه از قدیمی هایی...
خیلی بد شده واقعا...
آره خیلی ^_^ فقط دعا میکنم که همیشه باهام اینجوری باشه آخه مارس میگه همیشه یهو به آدما یه چیز میگه طرف کلا نابود میشه میره دیگه پیداش نمیشه!!

مرسی عزیزم...

آژو پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 13:37

چقـــــــــــــــــــدر من این پست رو دوست داشتم

عزیزمی... :**
آژو پستات واسم باز نمیشن. دیشب میخواستم تو تلگرام بهت بگم گفتم الان میگی تا منو دید یادش افتاد بگه.. ولی چند روزه هی میخوام بخونمت نمیشه :(

مارچ پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 13:02 http://azgil-11.blogsky.com

سلام :))
من اومدم بگم لذت س.ک.س واسه ی خانوما چندین برابرِ آقایونه . فقط اینکه خانوما بیشترین روی این غریزه شون کنترل دارن و مردا اسمشون بد در رفته :)) البته بیشتر توی جامعه هایی شبیه با فرهنگِ ما ...

سلام :)
کنترل داشتن که مهم نیس، بیشتر سعی میکنن بگن ما خوشمون نمیاد یا پسرا فقط دنبال این قضیه اند و ما نیستیم... نمیدونم چجوری بگمش ولی حس میکنم به صورت اغراق آمیزی دارن خودشون رو بی تفاوت جلوه میده نسبت به این عمل!

luna پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 10:15 http://miss-luna.blogsky.com

میلو عزیزم خیلی خوشحالم که این همه حسِ خوب داری

خداروشکر
امیدوارم همیشگی باشه اینا

و اینکه خدا واسه همه عاشقا این چیزا رو خودش جور کنه

مثه پازل کنار هم جور میشه همه چی تو اون روزای 92 شاید فکرشم نمیکردی اون اتاقی که کاغذ بهش زده سهمی از داخلش داشته باشی و شبی رو با آرامش تو بغل مارس صبح کنی
اینا همش قدرتِ عشقِ چقد خوبه که هست

مرسی لونا عزیزم :*
اصلا فکرشم نمیکردم... اون روزا حتی به اینکه تا آخر هفته اش با هم باشیم هم چیزی نبود که احتمالش رو به صورت قوی بدم...

شیرین پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 08:30

خب من به تساوی حقوق مدنی اعتقاد دارم نه کوبیدن مردا
س ک س؟لذت بیشتر مال خانوماس،اصن مردا هی تقلا میکنن تا بالاخره ا ر ض ا شن،ولی زنا از اول رابطه لذت میبرن تا اخر،حتی اگه ا ر ض ا نشن باز لذت میبرن.
وای چه پیرمرد باحالی،خوشمان آمد.میدونی الان بالای تختمون چی آویزونه؟اولین کادویی که دوران دوستی بهم دادیم

تساوی حقوق آره.. ولی کوبیدن نه واقعا...
موافقم :)
راستش بیشتر دوست دارم لفظ آقای سن بالا رو براشون به کار ببرم تا پیرمرد، آره خیلی خوش ذوق و باحاله...
عزیزم :)

یاسمن پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 08:24

خب اول از همه جواب اون کامنتم باید بگم که عزیزم سوگند اریاییه نه عربی که شما سرچ کن ببینید چیه . اینکه میشه به جای جایگرینیه مراسم با سفر چون هردوش لازمه و به جای خود باید بود لباس عروسو برداشت و علاوه بر مراسما هر سفری برد جه داخل چه خارج و عکسای قشنگی در نوع خودش با بک گراندای جالب و دیدینی
داشت . دیگه در مورد س ک س و اینکه لدت ببریو و شرم نداشته یاشیدو لدت مال اقایونه این تفکر مربوط به دوره مامانامونه نه این دوره که به خاطر اشنایی و سفر با پارتنرای مختلف با هر رده سنی چه دوران دانشجویی یا بعدش و یا کتابا و اینترنت واسه قدیسان عزیز دیگه کسی از س ک س به عنوان ابزار استفاده نمیکنه و اینکه بخواد لذتشو کتمان کنه واقعا همسرتون تو محیط انگلیسی بودن و پدر عاشق زبان و اونوقت اون قدررررر دیر شروع کردن از اون پدر بعیده البته فاکتور از اشنایی با شما چون قبلا اشاره کردید که اگه زبان نبود باز هم شما راهای دیگه ای بود واسه اشناییتون رو باید صرف نظر کنیم و اینکه فک نمیکنم جای تعجب داشته باشه واستون از منشن کردن به پیج هنری چون مراسمتونو دیزاین کردیدو خواستند شما رو اشنا کنند به سبکا و ایده های مختلف و جالب و ابنکه متوجه شی تزییین حتی ابتدایی با وسایل ساده فقط تزیینات کاغذیو شامل نمیشه و حیطه گسترده ای داره

اون که بله. من ولی منظورم خطبه ی عقد بود و خوندنه قرآن حینش..
عزیزم این تفکر متاسفانه هنووووزم بین دخترا رایجه و به وضوح دیده میشه، شاید به گوش تو نخورده باشه ولی من خیلی شنیدم و هنوزم حتی بین بلاگرها هم این دیده میشه...
البته که دلیل نمیشه چون مادر و پدر یه چیز رو دوست داشته باشن یا بلد باشن بچه هم حتما بخواد اون رو یاد بگیره، برخلاف قسمت قبلی کامنتت، این تفکر پوسیده ست! و جمله ی بعدیش رو متوجه نشدم، دیر شروع کردنه زبان با آشنایی از طریق راه های دیگه چه ربطی به هم داشت؟!
منشن کردن توی یه پیج هنری فرق داره تا با زیر یه عکس. شاید من درست نگفتمش، اتفاقا امروز بهم گفت دیدی زیر اون عکسه منشنت کردم آخه گل هایی که درست شده بود دقیقا مثل همونایی بود که تو درست کرده بودی برای پشت سرتون و تا دیدمش یادت افتادم.. این بود قضیه ی منشن کردن :)
و اینکه شما چرا انقد اصرار داری بگی من کارم ابتدایی و سطح پایین بوده؟؟ من که ادعایی نداشتم عزیزم، در تماااام مدت هم مدام تاکید داشتم کار خاصی نکردم و همیشه گفتم میدونم چیزای بهتر هم هست ولی این چیزی بوده که دوست داشتم انجام بدم :) فک کنم کلا متوجه حرفای من نمیشی و روی یه چیز اصرار داری که میخوای اون رو مدام عنوان کنی.. من برای آخرین بار بهت میگم که من هیچ ادعایی نداشتم و اگه پستامو درست خونده باشی چندین بار گفتم یه کار ساده و معمولی انجام دادم ولی با عشق و چیزی که توی ذهن خودم بوده و حتی نخواستم بیشتر سرچ کنم تا چیزای بهتری پیدا کنم چون همیشه رویام همون بوده و خواستم عملیش کنم :) فک نمی کنم دیگه ساده تر از این بتونم برات توضیح بدم تا بفهمیش!!! و اگه اینقدر برات مهمه که یه چیز عالی و پرفکت باشه میتونی برای خودت انجامش بدی، هیچ لزومی نداره سلیقه ی شخصیت رو تحمیل کنی به کسی، شاید البته مشکل از تربیت ناصحیح شما باشه که خب در این صورت من دیگه مشکلی ندارم با حرفات :))

پیانیست پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 01:03

سلام میلوی عزیزم^_^
وقتت به خییییییر و پر انرژیییییی و شاااااد!


راستش منم همیشه از این دو تا موضوعی که توی پست بهش اشاره کردی متنفر بودم.
درمورد فمینیستی...
خب حقیقت اینه که من درموردش اطلاعات کافی ندارم.اصلا نمیدونم هدفشون و برنامه هاشون چیه،اما تصویری که خوووووودشون به من ارائه دادن،باعث این تنفر من شده! توی پیج های مختلف،و حتی در صحبت با خانوم هایی که طرفدار فمینیسم هستن من چیزایی دیدم که من رو دچار انزجار کرده !
اصرار داشتن بگن زن هییییچ احتیاجی به مرد نداره،حتی شکل افراطی ترش اینکه اگه مرد نباشه بهتره حتی !!! مردهارو موجودات حقیر و بدجنش معرفی میکنن.زنها هم هیچ وظیفه ای در قبالشون ندارن.
اینا چیزایی بوده که خودشون به من ارائه کردن!!! حالا اگر چیزی غیر از این بوده،متاسفانه من توی رفتارشون ندیدم...
درمورد سین کاف سین :)))
این رو هم من هیچوقت متوجه نشدم چرا دخترها توی جمعهاشون وقتی حرف از این قضیه میشده،همه میخواستن خودشون رو از این کار متنفر نشون بدن و هی بگن هیچ تمایلی ندارن.
من توی جمع های اینچنینی غالبا سکوت میکردم!
چون میدیدیم اصلا حرفاشون رو درک نمیکنم.حرف مشترکی نداشتم باهاشون!
من شخصا همیشه این قضیه برام جذاب بوده،و ازش لذت هم میبرم.بنظرم اصلا هم چیز بدی نیست.حتی این تمایل و لذت خودم رو نشونه ی "یک خانوم کاملا طبیعی" بودن میدونم.
و یجورایی باعث خوشحالیمه که اینجوریم چون باعث میشه برای مردَم هم جذابتر باشم و جذاب تر رفتار کنم...
مسلما اونم خوشحاله از اینکه شور و اشتیاق من رو میبینه...

سلام عزیزم :) راستی شما جایی نمی نویسی؟؟
نمیدونم شاید فمینیسم اصلی یه سری فاکتورهای بهتری داشته باشن و اینایی که ما میبینیم گونه ی افراطیش باشه، با اینحال من واقعا از مکتب های تک بعدی خوشم نمیاد...
کلا مبحث شیرینیه!! و اینکه واقعا میشه اعتراف کرد که نصف بیشتر زندگی بشر و روابطش بر همین مبناست...

aghil پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 00:10 http://pourkhalili.blogsky.com

مشخصه که بیشتر آدم واقع گرا هستی تا ایده آلیسم .
حرف های منطقی و خوبی بود . ولی خوب ...

نمیدونم خودم از این حیث جز کدوم هستم
ولی؟؟ :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد