فک کنم برای اولین باره که مثل یه زوج یه روز معمولی رو کنار هم داریم تجربه میکنیم. اینجوری که من پای کارای پایان نامه ام هستم و مارس عزیزم درحال تماشای فیلم مورد علاقه اش.
ازم خواست باهاش فیلم ببینم ولی گفتم که نمیتونم این قسمت از کارم باید تا امشب تموم شه...
براش صندلی گهواره ای رو گذاشتم جلوی تی وی، بهش یه ماگ چای شیر با یه تیکه کوچیک شکلات تلخ دادم و خودم هم کمی اون طرف تر، روی میز غذاخوری پذیرایی بساطم رو پهن کردم و هر از گاهی نگاهش میکنم!
نه روی پاهاش هستم و نه دستاش توی موهام میچرخه... شاید فقط چند کلمه ای صحبت هم کرده باشیم. اما از اینکه زیر یه سقف کنار همیم، خوشحالم، از اینکه میتونم هرموقع که دلم خواست بساطم رو ول کنم و برم کنارش... اصلا همین که خواسته فیلمش رو کنار من، نه توی اتاق خودش ببینه حتی اگه من همراهیش نکنم راضی ام... :)