ازم خواستن استخدام مدرسای جدید و مصاحبه باهاشون رو هم انجام بدم چون جز وظایف اصلی سوپروایزریه! من هیچ ایده ای برای مصاحبه ندارم ولی دارم فکر میکنم نمیخوام مثل همه بپرسم خب از خودت بگو برای چی تدریس رو انتخاب کردی... میخوام بگم توی فلان شرایط رفتارت چطوریه؟ توی فلان موقعیت که شاگرد همچین حرفی میزنه عکس العملت چیه؟ بعد رزومه ی همه ی اونایی که رشته ی دانشگاشون زبان نبوده رو هم انداختم دور. گفتم باید هرکی سرجای خودش کار کنه، کاری ندارم یکی زبانش عالیه ولی توی دانشگاه نخوندنتش... پس فرق اونی که چهارسال از زندگیشو و شاید دو سال و نیم بعدش رو برای ارشد توی دانشگاه میگذرونه و کتابای مختلف تدریس رو میخونه و با اونی که فقط چندسال کلاس زبان رفته چیه؟ زبان درس دادن که به بلد بودن زبان نیست.. تدریس فوت فن خودشو داره.. من یه آدم صفر توی تدریس با مدرک دانشگاهی زبان رو به کسی که مدرکشو نداره ترجیح میدم، ترجیح میدم بهش بال و پر بدم و توی رشته ای که چهارسال و یا بیشتر خاک دانشگاشو خورده تربیتش کنم و حرفه ای...طبیعتا نمیتونم هیچی رو توی دنیا عوض کنم و تا هزارسال دیگه نیروهای متخصص میرن به کارایی رو میارن که رشته شون نیس، ولی من نمیذارم این اتفاق توی جایی که من هستم بیفته...میدونم که دوستای زیادی هم اینجا دارم که رشته شون زبان نیس ولی تدریس میکنن، قصدم توهین نیست، ولی واقعا فکر میکنم باید هرکی توی جای خودش کار کنه..رشته ات براش کار نیست؟ اکی پس برو چیزی که براش کار هست رو آکادمیک بخون...اصلنم قبول ندارم که به مدرک نیست و فلان...هیچکی نمیتونه انکار کنه وقتی یکی 140 واحد از یه رشته ی تئوری رو میگذرونه آخرش هیچی بارش نیس. رشته ی عملی نیس که بگیم باید استعداد و تجربه اش رو داشته باشه... رشته تئوریه، کتاب داره، مبحث داره، هزارتا شیوه ی مختلف تدریس با روان شناسیش یاد گرفته میشه، تاریخچه ی یاد دادن هر کدوم از مهارت ها به صورت جداگونه و مجزا تعلیم داده میشه...و بله قبول دارم که اینا رو باید توی کار یاد گرفت و به کار برد، ولی ترجیح میدم کسی که اینارو بلده و گذرونده رو بیارم توی کار تا لازم نباشه بهش یاد بدم فلان روش فلسفش چیه و چرا باید این کارو کنی ...اینا رو کجا توی کلاس زبان یاد میدن؟! منی که هشت سال از عمرم رو توی کلاس زبان گذروندم هیچ کدوم رو یاد نگرفتم چون اصلا ماهیت کلاس زبان چیز دیگه س...
سی آذر نود و چهار...یلدای اولین سال متاهلی... بهترین شب یلدای عمرم بود و ممنونم از دنیا, که خوبی ها رو ازم دریغ نمیکنه...
پارسال هیچ مطمین نبودم از رابطم که چی میشه, ولی عمیقا میخواستم سال بعدش بتونم بی هیچ دغدغه ای کنار مارس عزیزم باشم... ممنونم ازت دنیا که خواسته هامو سریعا اجابت میکنی :)
شبیه دیگران بودن یا تقلید کردن چیزیه که باید اون آدم اونقدر خوب و پرفکت باشه که بشه این کارو کرد ازش.
من خودم همیشه الگوم آدمای مهم و پرفکتی بودن که خودشون زندگیشون رو ساختن روی پای خودشون, اونا ارزش مرجع شدن رو دارن, کسایی که میتونن با ایده ی شخصی و اراده ی خودشون یه چیزی رو داشته باشن.. من عاشق این آدمام :)
وقتی کسی میاد میگه فلانی با توست, توام سعی میکنی بری بپرسی ازش با من بودی یا نه؟
نبودی؟ اکی اینهمه سر صدا نداره, به اونایی که میان میگن و خبرچینی میکنن بگو ساکت باشن پس! وگرنه که یه ماهه من چشمم هم به شماها نیفتاده از کجا میخواستم بفهمم چی به چیه, ول کن ماجرا هم نیستین...
تو تموم به قول شما اون طومارا یه کلمه ی توهین امیز نمیتونین پیدا کنین, طرز حرف زدنم کاملا محترمانس, شما بهش عادت ندارین تقصیر من نیست :) ریلکس بابا ریلکس!
درضمن بیشعوری شاخ و دم نداره که :)
کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی رو بخاطر مشغله ی زیاد نشد کامل بخونم. این روزا که یکی از آموزشگاهام تموم شده باز رفتم سراغش.. یه جاهاییش واقعا حرف منه..
مارس گفت زیر اونایی که برام مهم تره خط بکشم تا بعدا اونم بخونه...
ما بلدیم با هم حرف بزنیم، بلدیم بگیم کجا چی ناراحتمون کرد و دفعه ی بعد تکرارش نکنیم، ولی گاهی فکر میکنم خوندنه این کتابا یا کلا هرچیز مربوطه هم خیلی کمک کنندس...