خانه عناوین مطالب تماس با من

میلوی قرمز

میلوی قرمز

ابر برجسب

find-my-phone گوگل-ردیابی-گوشی ردیابی-گوشی-گم-شده گوشی-گم-شده

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • Dreams may come True!
  • [ بدون عنوان ]
  • از دوستایی که میشناسم هرکی رمز میخواد بگه :)
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • شهریور 1398 1
  • تیر 1398 1
  • خرداد 1398 1
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 2
  • دی 1397 2
  • آذر 1397 3
  • مهر 1397 1
  • خرداد 1397 1
  • اردیبهشت 1397 1
  • فروردین 1397 1
  • اردیبهشت 1396 1
  • فروردین 1396 4
  • اسفند 1395 1
  • بهمن 1395 2
  • دی 1395 1
  • آذر 1395 9
  • آبان 1395 2
  • مهر 1395 10
  • شهریور 1395 9
  • مرداد 1395 11
  • تیر 1395 14
  • خرداد 1395 23
  • اردیبهشت 1395 13
  • فروردین 1395 12
  • اسفند 1394 28
  • بهمن 1394 33
  • دی 1394 42
  • آذر 1394 54
  • آبان 1394 38
  • مهر 1394 25
  • شهریور 1394 24
  • مرداد 1394 17
  • تیر 1394 25
  • خرداد 1394 23
  • اردیبهشت 1393 1

جستجو


آمار : 307531 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 11 مرداد 1395 18:56
    اول از همه سپاسگزارم بابت پیشنهادا و تجربه هاتون توی پست قبلی. خیلی بهم کمک کرد. و خب هروقت که تصمیمم قطعی شد و خریدمش باهاتون درمیون میذارم... .................................................................................................... چندوقت پیش، وقتی مارس اومده بود، دیدم که یه جعبه ی کوچولوی کادوپیچ شده توی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 10 مرداد 1395 18:33
    لباس ساقدوشامو گرفتم... یعنی خیلی یهویی چشممو گرفت، عکسشو براشون فرستادم و هردو دوستش داشتن... امروز رفتم خریدمش و خیلیییی حس خوبی داشتم بعدش... باید تاج گل هم بگیرم براشون. بعد میذارم هر لباس رو توی گیفت باکس، تاج گل رو هم میذارم روش، با یه نوت میدم بهشون. کِی میدم بهشون؟؟ سه چهارروز قبل از عروسیم، دعوتشون میکنم توی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 9 مرداد 1395 11:44
    لیست خریدامو باید آماده کنم. یه دونه از این چمدون های خوشگل مدل انگلیسی که کوچولوان میخوام، برای اینکه لوازم آرایشای خونه ی بابام اینا رو بذارم توش و ببرم توی خونه ی خودمون و توی یکی از کشوهای میز توالت جا بدم. چنتا ساک زیپ دار برای لباس میخوام. لباسای نو رو جدا کنم، لباسای راحت رو بذارم توی یکی دیگه.... باید ببینم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 14:52
    نمیدونم پیج اینستای مونیکا و پناه رو دنبال میکنین یا نه، ولی این روزا مونیکا پست های خوبی راجع به مراقبت های پوستی گذاشته. یه مدتی من اینجا افتاده بودم روی دور ماسک و فلان، و برای شما هم میذا شتم دستور درست کردن هر ماسکی رو. بخاطر اینکه این مدت سرم شلوغ بود خیلی، دیگه از سر افتاده بود. حالا پست های مونیکا استارت خوبی...
  • 5/5/95 نمیتونس بهتر از این شروع شه... سه‌شنبه 5 مرداد 1395 17:46
    مدام فکر میکردم این پست رو چجوری قراره بنویسم؟؟ خبری؟ توضیحی؟؟ ولی میبینم وبلاگ برای من شده یه آلبوم خاطرات ارزشمند که هرجا میخوام فلش بک بزنم راحت بهم کمک میکنه... پس مینویسم با جزئیات تا بمونه برای خودم!! ................................................................................ از روزی که تاریخ دفاعم معلوم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 31 تیر 1395 20:42
    باورم نمیشه که نشستم دارم پاورپوینت دفاعمو آماده میکنم و هی دارم جمله ها رو با خودم تکرار میکنم... الان توی این مقطع برام هیچی مهم نیس انگار. نه نمره نه هیچیه دیگه.. فقط میخوام بتونم از کارم و انگیزم دفاع کنم.... با اینکه پنج شیش روز دیگه وقت دارم ولی خب کلاسام نمیذارن اینطوری مثل این یکی دو روز آخر هفته براش وقت...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 29 تیر 1395 19:18
    باز من نشستم پای کارای پایان نامه استرسی شدم و هی پست میذارم :)) هنوز پست قبلی داغه که دارم اینو مینویسم !! اون روز که بچه ها توی گروه فرستاده بودن که آهنگای غمگین گوش ندیم که روی ناخودآگاه تاثیر میذاره و اینا، خواستم این پست رو بذارم. دخترک چندوقتیه که تبلت دار شده و عاشق موزیکه. منتها لا به لای موزیکاش میبینم که...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 29 تیر 1395 16:34
    هربار که یه کار اداری انجام میدم محاله که بعدش عصبی نشم و سردرد نگیرم... مخصوصا وقتی کار مربوط به دانشگاه باشه...وقتی با هزار زور و زحمت مرخصی میگیرم و یرم اون شهر با اونهمه فاصله، و بعدش فقط دو سه ساعت وقت دارم بی نهایت باید کارا تند انجام شه ولی هیچ وقت کارمندا دلشون برای ارباب رجوع نمیسوزه...با هم میگن میخندن تلفنی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 27 تیر 1395 18:31
    فردا تولد دخترکمه... یازده سالش تموم میشه. امروز کلاس خصوصیم دقیقه ی نود کنسل شد و به دخترک گفتم زود جمع کنه بریم استخر. عاشق آب و شنا کردنه. بردمش اونجا. دارم بهش شنا یاد میدم این روزا. پیشرفتش خیلی کنده، چون دخترک برعکس من زیاد اهل ریسک کردن نیست. یادمه وقتی همسنش بودم تنهایی میرفتم استخر که خیلی هم از خونمون دور...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 24 تیر 1395 19:01
    غذا خوردن با مارس این مدلیه که امون نمیده بهت :)) بعد منم عاشق غذام !! شما فک کن دوتا Joe میفتن به هم. من جیغ میزنم Joe doesn't share food اون میگه بابا یکم فقط!! بعد اصن کنارش آرامش ندارم موقع غذا خوردن :)) بهش میگم پسرای دیگه سهم خودشونم میدن به دخترا...میگه خب بیا اینم سهم من! ورمیداره یه تیکه ی بند انگشتی از غذاشو...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 تیر 1395 17:55
    یه چیزی که درمورد مارس رو خیلی دوس دارم اینه که همیشه دنبال کار توی جاهای بهتره. توی این مدتی که میشناسمش دوبار محل کارش رو تغییر داده و هربار میگه که اگه بنا به تجربه باشه همین یه سال واسم بسه و بهتره که برم جای بهتر...همینطورم بوده. هربار میره شرکت های معتبرتر و با سِمَت بالاتر مشغول به کار میشه... من خوم برام تغییر...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 تیر 1395 20:29
    تعطیلاتم آروم و با مهمونی رفتن گذشت.... دوست داشتم مهمونی های این یکی دو روز رو. امروز ولی خیلی کسل بودم. همش میخوابیدم و بیدار میشدم. وسطاش کارای کوچیکی پیش میومد که میرفتم انجام میدادم و برمیگشتم باز میخوابیدم!! حالا که کارای اساسی و فنی خونه داره تموم میشه رسیدیم به قسمت های هیجان انگیزش...مثل کف، کاغذ دیواری و...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 تیر 1395 17:27
    یکی از کلاس های خصوصیم خیلی هیجان انگیزه برام!! انگیزه ی یادگیری شاگردم خیلی بالاست و تا چند سال آینده داره مهاجرت میکنه...واس همین کاملا هدفمند پیش میریم. آقاهه بعد از پایان کلاس بهم گفت که یه ساله داره جاهای مختلف رو امتحان میکنه و هیچ وقت رضایتی که تو اون دوساعت باهام داشته رو نتونسته جاهای دیگه حس کنه...من اینجور...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 13 تیر 1395 18:41
    دیشب درحالیکه داشتم قسمت Acknowledgements پایان نامم رو مینوشتم چشام اشکی شد!! فکر نمیکردم دوتا جمله نوشتنش اوننننقدر سخت باشه و بغض دار... یه جور حسن ختام...یه جور پایان خوش! یه جور که نمیدونی چی بگی که توی چندتا کلمه لپ مطلب رو ادا کنی... با همین فونت و به همین شکل نوشتم: To my family for their support and patience,...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 13 تیر 1395 18:18
    رفته بودم با سوپروایزرمون حرف زده بودم... گفتم من الان پنج ساله دارم باهاتون همکاری فعال میکنم... توی تموم اون روزای امضا بازی و اعتراض و فلان همراتون بودم، هروقت بهم زنگ زدین کلاسی روی هوا بود از برنامه ی خودم زدم اومدم هندل کردم، همیشه روی بودنم حساب کردین، حالا الان که پیشرفت حقوقی داشتیم رسمش نبود همچین حرکتی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 تیر 1395 00:58
    عشق این مدلیه که تا دچارش نشی نمیفهمیش... که اگه آدمت بدترین هم باشه یه نیروی قوی بهت میگه بدیاشو فراموش کنی.... و بعدش شاید معجزه بشه... هرچیزی توی عشق ارزش یه بار فرصت دادن رو داره...ارزش اینو داره که بت زیبایی که ازش ساختی رو فقط واسه یه اشتباه خراب نکنی.... اینو واسه تو نوشتم.... خوب شو زود...باشه؟؟ مطمئن نبودم که...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 11 تیر 1395 20:16
    مقالم بعد از یه ماه بررسی توی یکی از بهترین ژورنال های رشته ی خودمون پذیرفته شد! همین الان ایمیلش برام اومد... حالا باید مبلغ 675 هزار تومن ناقابل رو بریزم به حسابشون تا چاپ بشه!! ژورنال های ارزون تری هم وجود داشتن ولی خب به معتبری و سخت گیری این ژورناله نبود و خب من میخوام که رزومه ی ارشدم قوی باشه... الان نمی دونم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 8 تیر 1395 18:01
    قضیه ازین قراره که کیبورد لپ تاپ خراب شده و بعضی کلماتش نمیزنه. با اینکه مارس عزیزم یه کیبورد ژله ای واسم گرفته ولی خب کارکردن باهاش خیلی سخته! منم زورم میاد دیگه تایپ کنم و آپ!!! از طرف دیگه برنامم یکمی قاطی پاتی شده. کلاسا شروع شدن و برخلاف همیشه که بیشتر از تایمی که میدادم بهم کلاس میدادن این ترم که حقوقا خیلی...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 2 تیر 1395 16:39
    ادیت نداره این پست، عجله ای شده نوشتنش...پوزش :) این هفته ی تعطیلاتم به قدری زود گذشته که خدا میدونه!! ولی کلی کار انجام دادم! خریدای خونه رو کردم و اون چیزایی که دلم میخواست رو گیر اوردم و خریدم... ورزش کردم هرروز صبح بعد از باشگاه رفتم دوییدم و تایم دوییدنمو بیشتر کردم، نفسم داره بیشتر دووم میاره نسبت به هرروز قبل،...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 31 خرداد 1395 13:19
    بارنی یه بار گفت اگه دوستاتون پیشتون نباشن زندگی شما legendary نیست! تا وقتی دوستای شما موفقیت هاتون، اتفاقای خوبتون، حس و حال قشنگتون رو نبینن یا باهاشون این لحظه ها رو شِر نکنین، زندگی سطح پایینی داشتین! .................................................................... مارشال هم به لی لی یه بار گفته بود we need...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 30 خرداد 1395 20:04
  • [ بدون عنوان ] جمعه 28 خرداد 1395 18:02
  • [ بدون عنوان ] جمعه 28 خرداد 1395 17:55
    از اینکه باااااز دارن توی تعطیلات من میان اینجا نمیدونم بشینم زار بزنم یا بخندم! نازی؟ باورت میشه باز دارن میان اینجا اونم وقتی من تعطیلم؟؟؟؟؟ از اینکه نمیتونم دلمو صاف کنم باهاشون ازاینکه بااااید تحملشون کنم، از این همه حجم نفرت و عصبانیتی که توی قلبمه و هیچ رقمه کم نمیشه از خودم بیشتر عصبانی میشم! من بدم میاد که از...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 12:23
    دفتر برنامه ریزیامو جلوم گذاشتم تا بعد از دفاع برنامه های فان بچینم واسه خودم یکی دو روز...فکر کنم نوشتم اینجا یادم نیست...اولیش یه تایم ماساژه! اموزشگاه اصلی روز معلم بهمون ده تایی کارت تخفیف یه استخر خفن رو داد که تازگیا باز شده و مخصوص فرهنگیاس (الان باز به شغلم بالیدم :)) )که تخفیفش هم چشم گیره :دی! ماساژ و سونا و...
  • جیییییییییییییییغ!!!! دوشنبه 24 خرداد 1395 15:04
    خوشحالی یعنی دو تا فصل آخر پایان نامه ام که نتایج اصلی هست و چهارچوب کلی کارم، از نظر اون استاد مشاور دقیقم بدون غلط و مشکل بوده و میتونم به زودی دفاع کنم... OMG, need to cry! tears of joyyyyyyy واااای....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 24 خرداد 1395 13:39
    یکی از بزرگترین آرزهام اینه که چندمدت کنار یه ساحل استرالیایی زندگی کنم! صبح ها تا ظهر قایق سواری و تفریحات آبی کنم، شنا کنم و نوشیدنی های خنک و غذاهای دریایی بخورم، یه خونه کامفی و راحت و رنگارنگ و پوشیده شده از کارای دستی با صدف و گوش ماهی داشته باشم. شبا کنار آب باشیم، موسیقی گوش بدم، رقص باشه هرشب! میدونم خیلی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 23 خرداد 1395 22:48
    انقده امروز خووووب بود و چشام پر از رنگ و چیزای قشنگه و فکرم جاهای خوب که حیفم اومد ثبتش نکنم! آرایشگاه مورد علاقم رو وقت گرفتیم، و قیمتش از چیزی که فکر میکردم و شنیده بودم کمتر بود ولی بازم در نوع خودش زیاد بود...واقعا شرمنده و ممنون خواهر بزرگه شدم...تمام مدت هم تاکید داشت که برای عروسمون سنگ تموم بذاریدااا، مبادا...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 23 خرداد 1395 13:07
    جاهامون رو انداختم کف اتاق... دریچه ی کولر رو تنظیم کردم روی جامون، میوه های تابستونی رو ریختم توی بشقاب، کاغذ و خودکارای رنگی رو دراوردم ریختم جلومون، شروع کردیم نقشه ی خونه رو ریختن... دفتر درست کردیم، دفتر قسط! حساب کردیم دیدیم قسط های ماهیانه مون از حقوقمون بیشتره :)) ولی با این اوصاف خندمون گرفته بود که نگاه اول...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 11:06
    کامنتای پست قبل رو بعد این میرم یکی یکی تایید میکنم عزیزانم! ............................................................................................. واااااای وااااای جییییییییییییییییییییییییییییغ!!! الان که داشتم میومدم خونه دیدم تو راه پله ها اثاث هست و مستاجرای خونمون! دارن یواش یواش جمع میکنن ^____^ تا نزدیک...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 19 خرداد 1395 15:18
    تو هزارتا کاغذ و دفتر و نوشته و این ور اون ور توی این دوسال هی راجع به نوشتن پایان نامه برنامه ریزی کرده بودم که تا فلان تاریخ کجا رو بنویسم و حرفای انگیزشی و اینا، الان دارم یکی یکی همه رو پیدا میکنم و تیک خوشحالی میزنم کنارشون که فاینالییییی دان! استاده گفته خیالم راحت شد دختر جان که فرستادیش، تا همین ثانیه نگران...
  • 437
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 15