خانه عناوین مطالب تماس با من

میلوی قرمز

میلوی قرمز

ابر برجسب

find-my-phone گوگل-ردیابی-گوشی ردیابی-گوشی-گم-شده گوشی-گم-شده

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • Dreams may come True!
  • [ بدون عنوان ]
  • از دوستایی که میشناسم هرکی رمز میخواد بگه :)
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • شهریور 1398 1
  • تیر 1398 1
  • خرداد 1398 1
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 2
  • دی 1397 2
  • آذر 1397 3
  • مهر 1397 1
  • خرداد 1397 1
  • اردیبهشت 1397 1
  • فروردین 1397 1
  • اردیبهشت 1396 1
  • فروردین 1396 4
  • اسفند 1395 1
  • بهمن 1395 2
  • دی 1395 1
  • آذر 1395 9
  • آبان 1395 2
  • مهر 1395 10
  • شهریور 1395 9
  • مرداد 1395 11
  • تیر 1395 14
  • خرداد 1395 23
  • اردیبهشت 1395 13
  • فروردین 1395 12
  • اسفند 1394 28
  • بهمن 1394 33
  • دی 1394 42
  • آذر 1394 54
  • آبان 1394 38
  • مهر 1394 25
  • شهریور 1394 24
  • مرداد 1394 17
  • تیر 1394 25
  • خرداد 1394 23
  • اردیبهشت 1393 1

جستجو


آمار : 307530 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 19 خرداد 1395 15:05
    نمیدونم is it just me یا واقعا این فصل از گیم آو ترنز اینقده ضعیفه؟ یادمه فصل های اول تا چهارم واسه هررررقسمت من دیوونه میشدم بس که شاک میشدم هربار! و میرفتم سریع قسمت بعدی رو میدیدم! الان با اینکه هر هفته میاد من عطشی واسه قسمت بعدیش ندارم! شما هم اینطور فکر میکنین؟؟
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 19 خرداد 1395 14:32
    اون روزی به استادم زنگ زده بودم. گفتم میخوام دفاع کنم. گفت فلان تاریخ که خیلی هم نزدیکه میتونی؟ گفتم هنوز یه سری بخش هاش تکمیل نیست، مثلا فصل آخر نتیجه گیری رو ننوشتم. گفت پس نمیتونی، و دیر میشه، گفت اگه بتونی توی همین دو سه روز تکمیل کنی شاید بتونی... خب منم که انگار تنها جمله ای که باعث میشه سرعتم هزاربرابر بشه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 15 خرداد 1395 15:38
    # بوی نعنای تازه درحال خشک شدن جلوی کولر...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 15 خرداد 1395 11:10
    اونجاییکه دیشب رفته بودیم مهمونی رو خیلی دوست دارم....کلا هم جای خونشون خوبه! هم خود خونشون خیلییی خوبه، هم آدمای توش خوبن و من دوستشون دارم، و هم یه دختر کوچولوی فوق العاده شیطون ولی بامزه دارن که من به معنای واقعی عاشششقشم! یه دختر با موهای فرفری و قیافه ی فوق العاده کیوت، ولی شیطون، اونقدر که واقعا واقعا از دیوار...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 خرداد 1395 15:03
    پدرش، با همه سخت گیری ها و اخلاقای خاصی که دارن، یه ویژگی بارز هم دارن اونم اینه که سختگیر نیست!!! اهل یه سری از آداب و سختگیری ها نیست...مخصوصا در رابطه با خودشون...مثلا اگه مهمان داشته باشه، و کمی خسته بشه ازشون خیلی راحت عذرخواهی میکنه و میره طبقه ی پایین توی اتاق خودش...یا مثلا یه بار اومدن پشت من نشستن، من تغییر...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 12:49
    آموزشگاه اصلی دوباره کلاس فرانسه برای اساتید گذاشته با قیمت خیلی خیلی مناسب و با یه استاد خوب... من فرصتش رو نداشتم که برم. حالا همکارم میگه که ما تازه ترم یک رو داریم تموم میکنیم و تو چون قبلا ترم یک رو خوندی بیا از ترم بعد باهامون بشین. از طرفی دلم داره پر میکشه برای دوباره فرانسه خوندن، از طرفی واقعا فرصتش رو...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 خرداد 1395 14:36
    یه تابستون پر از کار و برنامه درپیش دارم...کلاس های آموزشگاه اصلی بخاطر اون پیشرفت مالی که خواهیم داشت یه سری برنامه ی فشرده هم گذاشته که خب توی حالت عادی خوبه، ولی برای منی که همزمان هم باید کارای خرید خونمون رو بکنم و هم عروسیم، سخت شده......
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 خرداد 1395 22:50
    اه! هزارساله هیچکی همچین کاری نکرده هااا، همین که همچین چیزی توی ذهنم جرقه زده بدون اینکه جایی ببینم و فقط توی ذهن خودم به فکرم زده میبینم دقیقا حالا همه افتادن توی خطش و دارن بیزینس حتی باهاش راه میندازن :| برای کارت عروسیمون یه ایده ای داشتم، میبینم الان دقیقا دوتا پیجی که اصلا همچین کارایی نمیکردن یهویی زدن توی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 خرداد 1395 14:00
    پستی که دوست داشتم این روزا بذارم و مطمئن نبودم که تاریخش کی باشه، یعنی مصادف باشه با سالگرد عقدمون یا چی! ولی خب الان که مودم خوبه و صبح هم زود پاشدم و تایم دارم ، دلم میخواد که بگمش. راستش شروعش سخته ولی فکر میکنم کمک کننده باشه برای بقیه، ضمن اینکه دوست دارم شماها هم تجربیاتتون رو باهام درمیون بذارید :)...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 09:54
    امروز.... سالگرد روزیه که مدیر آموزشگاه با من صحبت کرد راجع به مارس و من به گوش بابا رسوندم... ................................................................................... این روزا سر میز غذا توی خونه ی ما، فقط حرف از ساختن و تعمیر خونه ی من و مارسه! بابا بیشتر از ما ذوق داره و هی میگه که میخواد چیکارا کنه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 5 خرداد 1395 13:36
    آموزشگاهی که دم فروشگاه مارسه، و الان یه سال شده که دارم میرم و کلاس پیشرفته اش دستمه، پارسال همین موقع ها بود که باهاشون استارت زده بودم... کلاسش پسرونس که از 18 سال هستن تا 24. البته یکیشون هم 13 سالشه و یکی دوتا دیگشون هم 15/16. بعد خب این کلاس، وقتی پارسال اولین بار باهاشون کلاس داشتم خیلی اذیت شده بودم. مدرس های...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 3 خرداد 1395 13:19
    تجربه بهم ثابت کرده که دوستای اجتماعی پسر، هرچقدر که خووووب و کووول و باحال باشن، وقتی راجع به مشکلات عاطفیت با آدمت باهاشون حرف میزنی یه حسودی ریزی قلقلکشون میده و میخوان ثابت کنن خودشون بهترن! نمیشه البته اینو با قاطعیت گفت، ولی برای منی که نصف بیشتر کانکت های گوشیم شماره های دوستای پسر اجتماعیمه و همیشه همه هم...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 31 اردیبهشت 1395 12:31
    چی میتونه بهتر از این باشه که این روزا آدما که منو میبینن بهم میگن لاغر شدی؟؟!! منم خیلیییی خوشحال میشم و میگم همچنان ادامه داره و لاغرتر هم خواهم شد! مارس بهم گفت از اراده ام خوشش اومده، وقتی دیده تقریبا هرروز رفتم دوییدم، وسط کلاسام رفتم باشگاه، توی خونه ورزش کردم و غذامو خیلی کم کردم و کنترل شده، متعجب شده چون فکر...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 23:44
    (بدون ویرایش) دیروز، بعد از پست قبل، وسیله هامو ریختم توی ساک بنفش جدیدم! بنفش رنگ مورد علاقم نیست! صورتی هم همینطور! ولی نمیدونم چرا بعضی چیزا با این دو رنگ خوب میشن... مثلا توی لباسای ورزشی صورتی و بنفش خیلی خوبترن به نظر من! داشتم میگفتم، وسیله هامو ریختم توی ساکم.. بعدش کلاس داشتم. کتابامو هم توش جا دادم. دوشنبه...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 15:28
    استاد راهنما مقالم رو خوند. به جز غلط های تایپی ایراد دیگه ای نداشتم. اونارو اصلاح کنم میفرستم برای چاپ :) فکر نمیکردم بدون غلط باشه و حدس میزدم باید تغییراتی توش ایجاد کنم. خوشحالم که اینطور نبوده.... همین الان توی همین لحظه که چای با شکلات تلخ خوردم، و بوی کولر میاد خیلی حس خوب و رهایی دارم...از اینکه بالاخره داره...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 15:17
    هرکی بهتون گفت از کرج تا تهران که راهی نیست باور نکنین! اگه ماشین داشته باشید آره ولی اگه بی ماشین باشید خیلی هم راهه! ....................................................................... من کلی چیزای خوشگل دیدم. ولی هی جلوی خودمو نگه داشتم که خریدای بیخودی نکنم. فعلا چندتایی خرت و پرت گرفتم که فقط دستم بیاد چی به...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 13:45
    راستش دیشب، یه جایی یه متنی خوندم که کل محتواش این بود که کسی رو مخصوصا همجنس هامون رو بخاطر ظاهرشون، مثل قد خیلی بلند یا خیلی کوتاه، چاقی بیش از حد یا لاغری بی اندازه مسخره نکنیم... داشتم فکر میکردم نکنه منی که اینجا هی می نویسم از لاغری خوشم میاد و از چربی داشتن متنفرم اینجا کسی ناراحت شه؟؟! داشتم فکر میکردم من وقتی...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 22:47
    مارس، آدمه "بیا همه چی رو با هم انجام بدیم"ی نیست! منم نیستم...راستش این جز اولین چیزایی بود که تو رابطمون دیدیم تفاهم داریم راجع بهش.. اوایل عذاب وجدان داشتم که عه نکنه من رابطم عاشقانه نیس که اینطوری ام؟؟ گاهی حتی که رگ مازوخیستیم باد میکرد میگفتم نکنه منو دوست نداره که نمیخواد همه ی کارا و جاها رو با هم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 00:20
    وقتی تصمیم گرفته بودم دوباره پایان نامه رو استارت بزنم با موضوع جدید، واسه خودم ددلاین رو گذاشتم تا آخر تیر. حالا میگم تا آخر خرداد! با اینکه هنوز خیلییییی ریزکاری داره و مدونم عملا میکشه تا همون موقع. یعنی مثل یه کیسه ی برنج سوراخ شده ست. از هر طرف مواظب باشی بازم میریزه و پروسه ی تکمیل کردنش وقت گیره. ولی وقتی هدفی...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 23:23
    امروز واسه من یه روز پر از کادو و گل بود! الان اتاقم پر از بوی گلِ... این چند روز کلی از اطرافیان تبریک دریافت کردم. هرسال توی جلسه ی قدردانی از اساتید توی آموزشگاه اصلی احساس راحتی بیشتری میکنم و بیشتر بهم خوش میگذره! ........................................................... امسال دارم به بهترین شکل ممکن از...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 11 اردیبهشت 1395 23:11
    مارس جمعه گفته بود که منو به هوس انداختی باهات همراهی کنم توی دوییدن... گفتم چی بهتر از این... هوا عااالیه، بلوی گل و رطوبت بارون بهاری همه جا پراکندس...همراهم شو... صبح زود بیدار شده بودیم..لباسامون رو پوشیدیم و رفتیم یه پارک خوشگل و دوست داشتنی که هم بزرگ هست و هم پر از درختای زیبای بید مجنون... با هم شروع کردیم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 14:54
    تقریبا اوایل مهر بود که خسته شده بودم از رعایت رژیم غذایی و دلم میخواست همه چی بخورم. خوشبختانه یه خوبی که بدنم داره اینه که هرچقدرم بخورم اگر در کنارش ورزش کنم وزنم ثابت می مونه... وقتی رژیم رو گذاشتم کنار و دیگه برام مهم نبود که مثلا چند شب پشت هم بستنی یا فست فود بخورم یکی دو کیلویی اضافه کردم و خب ورزش رو ادامه...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1395 23:46
    هی توی ذهنم پست نوشتم هی گفتم تکراریه بیخیال... ولی خب حقیقتش اینه که من دارم تا مرز دیوونگی از این هوا لذت میبرم!! از اینکه شبا زود میخوابم و صبح ها زود بیدار میشم، ورزش میکنم و پیاده روی، اونقددددددددر حالم خوب میشه که دلم میخواد این نوشته رو به صورت ثابت توی همه ی پستام تکرار کنم! شبا برگشتنی از سر کار، صدای موزیک...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 01:26
    کار آماری پایان نامم هم تموم شد. به معنای واقعی خسته شدم! ولی خب میدونستم این بار نتیجه بی نهایت متفاوته از کار قبل... وقتی برای استاد راهنما و مشاورم فرستادم، جوابی که امروز از هر دوشون گرفتم اشک خوشحالی رو نشوند توی چشمام!استاد راهنمای سخت گیرم گفته بود که گرچه کار قبلیت هم خوب بود و من معتقدم فقط خودتو اذیت کردی با...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 01:11
    دیدم که ما، وقتی فقط خودمون دوتا توی خونه تنهاییم و همه چی رو محور خودمون میچرخه و بقیه اطرافمون نیستن، یه زندگی آروم و خوشحال داریم.. حالا نه که توی شرایط دیگه جور دیگه باشه... ولی همیشه این مدت مقایسه میکردم با اون خلوتهای قبل از ازدواج و فکر میکردم که نکنه اون آروم بودن و خوشی با هم بودن فقط مال همون موقع بود؟؟؟...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 31 فروردین 1395 00:29
    OMGGGGG!!! مثلا من خواسته بودم تایم آزادتری داشته باشم و کمتر کار کنم... فکر میکردم که میتونم بیشتر به اینجا سر بزنم ولی برعکس شد! این روزا انقده چیزای خوب وجود دارن که من میگم بی شک انرژی زیادم به بهار باعث شده چیزای خوب هم جذب بشه....در کنار همه ی این چیزای خوب اونقدر کارای مختلف واسم پیش اومده که از فکر کردن بهشون...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 27 فروردین 1395 14:29
    دیروز، یه جعبه شیرینی گنده خریدیم و رفتیم تا به پدر و مادر مارس عزیزم هم خبر بدیم! وقتی رفتیم جعبه رو گذاشتم روی اپن، یکمی گذشت تا ببینم عکس العملشون چیه، ولی خب از اونجایی که ما زیاد و بی مناسبت شیرینی میخریم فکر کردن اینم مثل دفعه های قبله. گفتم اصن کسی نمیپرسه این شیرینی برای چیه؟؟ حواسشون جمع شد به سمتم گفتن عه...
  • یه اتفاق عالی... 25/1/95 پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 15:06
    اینقدر خوشحال و شوکه ام از دیروز که حتی نمیتونم جیییییغ معروفم رو بکشم یا بنویسم! اینقدر بهت زده ام که اصلا فکر میکنم نکنه خواب باشه یا در آخرین لحظه همه چی خراب شه؟؟ ولی من به این صفحه مدیونم... باید ثبتش کنم این لحظه رو و از دیروز جلوی خودم رو نگه داشتم که ننویسم... حتی اگه یه درصد همه چی خراب شه یا بنا به هر دلیلی...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 25 فروردین 1395 15:39
    این روزا اینقدر توی هوای اطرافم و اتفاقای دور و برم پازتیو وایب موج میزنه که بازم منو مصمم میکنه بهار رو برای همیشه پر از اتفاقای خوب و هیجان انگیز بدونم و تا همیشه عاشقش باشم! ............................................................................ دیشب وقتی سر حوصله و صبر، نشستی کنارم و سرمو گرفته بودی توی...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 فروردین 1395 12:35
    این مدلی ام که وقتی توی خونه هستم، حتما باید برنامه داشته باشم واسه کارام. بی برنامه بودن کلافم میکنه... فک کنم قبلتر گفته بودم، که وقتی بیدار میشم و هنوز توی جام هستم اولین چیز اینه که مرور کنم امروز چند شنبه ست، چه کارایی دارم و کجاها باید برم...بعدش تقویم جیبیم رو چک میکنم که اغلب توش کارای روزانه ام رو ثبت میکنم...
  • 437
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5
  • ...
  • 15