-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آذر 1394 12:05
کلاس فیلم رو هم دادن بهم! راستش استرسی ام. فک میکنم شاید نتونم از پسش بربیام، هرچیه هرچی که باشه همیشه کتابو داشتم، هرچقدم که سعی کرده باشم طبق کتاب پیش نرم بازم به هرحال یه چارتی داشتم که اون رو باید کاور میکردم، ولی حالا قضیه اش فرق میکنه. فک میکنم که شاید اصلا هیچ ایده ای نداشته باشم واسه بعضی قسمتا، ولی نمیشه که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آذر 1394 01:39
اضافه شد به لیست:کرایه کردن اون استخره که نصف پایینش شیشه ایه و میشه از یه زاویه ای از بیرون تو آب رو دید, واسه چند ساعت. رقص پری دریایی واسش زیر آب قسمت پر عمق درحالیکه خودش تو همون زاویه نشسته رو صندلی و داره شامپاینشو میخوره و به رقص من زیر آب نگاه میکنه!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذر 1394 18:47
یه دفتر سیمی با برگه های سفید نقاشی که سایزش نسبتا کوچیک باشه، از اونا که رایحه داره، واسه کشیدنه نقاشی ها و طرح های الکی و تایم پر کنی و چسبوندن خرده کاغذای با گواش و آبرنگ رنگ شده به جلدش.... رفتن به کلاس نقاشی.. نه از این نقاشی های سیاه قلم و یا حتی رنگ روغن، از این تصویرگری های باحال که فرانک گاهی انجام میده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذر 1394 17:38
کلاس فیلم رو هم دادن بهم! راستش استرسی ام. فک میکنم شاید نتونم از پسش بربیام، هرچیه هرچی که باشه همیشه کتابو داشتم، هرچقدم که سعی کرده باشم طبق کتاب پیش نرم بازم به هرحال یه چارتی داشتم که اون رو باید کاور میکردم، ولی حالا قضیه اش فرق میکنه. فک میکنم که شاید اصلا هیچ ایده ای نداشته باشم واسه بعضی قسمتا، ولی نمیشه که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذر 1394 17:36
لیست پست قبل باید زیادتر شه... هی یادم میاد ولی تا بیام بنویسم از یادم میره! یکی دیگه اینکه تصمیم قطعی برای خوندنه دکتری از همین تابستون یا سال دیگه... ......................................................... داره یه ماه میشه که توی ترک وبلاگی ام :)) بعد امروز صبح فیددمون رو هم زدم پاک کردم، البته خیلی مسالمت آمیز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذر 1394 02:09
یه دامن پشمی با رنگ تیره، و یه کت پشمی که سر شونه اش پف داشته باشه یکم، لاک زرشکی و رژ هم رنگش.... ............................................................................................................... دو تا ماگ با طرح میلک برای جفتمون یاد گرفتنه اسیکت، با ریتم رقص هم باشه که چه بهتر... کتابخونه ی کوچولو ته...
-
واسه سمی
چهارشنبه 4 آذر 1394 13:48
بعد من اونجایی که نوشتم سمی باهام مردونه و جدی حرف میزنه و راهنماییم میکنه، و من خودم هم گاهی این کارو با بقیه میکنم و شاید کسی ازم ناراحت شه و خواستم بگم که همیشه هدف توی دوستی باید نیت کلی باشه شاید نتونستم منظورمو درست برسونم، ولی همیشه از همه ی کسایی که باهام رک حرف میزنن ممنونم، گرچه منم مثل خیلی ها ممکنه اولش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذر 1394 12:19
دیشب بود، بعد مدت ها رفتم اف/بی. خیلی وقت بود میخواستم برم ولی فیل/تر/شکن درست حسابی نداشتم... رفتم توی عکسای قدیمی...انقدر حس و حال خوبی داشت که تا کی لبخند داشتم... بعد رفتم توی چت خودم و مارس، اوایل رابطمون زیاد توی اف بی میرفتیم دوتایی، و اونجا زیاد چت میکردیم، اون موقع هم وایبر و اینا نبود... اونقدر حس و حال...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذر 1394 00:14
بابا رو ندیده بودم چندروزی... دلم واسش تنگ میشه...من نمیتونم دوستش نداشته باشم. گذشته هرچی ام باشه، الان هرطور که هست، و این روزا هربار که فکر میکنم بهش دلم براش تنگ و تنگ تر میشه!! ........................................................................... شمایی که دختر داری که هیچ، ولی اگه نداری، کاش یه خواهر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذر 1394 11:59
هر ترم ازم میخواد برنامه ی کلاسامو و اسم آموزشگاههایی که میرم رو براش با دیتیل بفرستم تا داشته باشه... خوشم میاد که واسش مهمه, مهم بودن مگه به چیه؟ ............................................... یه چیزی وجود داره که من تازگیا فهمیدمش, اونم اینه که اگه کسی ناراحتتون میکنه با حرفاش یا انتقاداش یا حتی راهنماییاش اول...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذر 1394 00:09
پشت فرمون بودم، گوشیو دراوردم داشتم براش تکست میزدم، دیدم که دلم نمیخواد این جمله ی عاشقونم رو با تکست بخونه..رامو کج کردم رفتم پیشش... چند دقیقه بیشتر وقت نداشتم.. جمله ام رو در گوشش گفتم و رفتم پی کارم! حیفه دیدنه برق چشای زیتونی و پیدا شدنه دندونای صاف و وحشیش موقع خندیدن نبود که با تکست اینارو بگم و از دست بدم؟؟؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آذر 1394 10:44
ماشینش تعمیرگاه بود. باهاش تماس گرفتم گفت با ماشین شرکت میاد فلانجا پیاده میشه و برمیگرده.. دیدم صداش گرفته ست گفت که سرما خورده انگاری و بدنش کوفته ست و برعکس امروز که حالش زیاد اکی نیست کلی کار ریختن سرش و فرستادنش ماموریت فلان شرکت... وقتی قطع کردم دلم پیشش بود.. حس کردم چقدر توی مریضی ها و بی حالیا همیشه من یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذر 1394 15:34
سوال هایی که برای آموزشگاه طرح کرده بودم با اعتراض دانشجوها روبه رو شد. چرا؟ چون سوال های قبلی همیشه به طرز افتضاحی آسون بودن و اونا به سیستم چهارگزینه ای عادت کرده بودن، مغزشون توانایی تحلیل نداشت... مدیر بهم گفت باید برای این سوالام منطق داشته باشم که گفتم برای طرح کردنشون چقد زمان گذاشتم و مطمئنم کاملا روش درست و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذر 1394 01:38
گوشیشو گم کرده. کلا مارس حواسش خیلی به وسیله هاش نیس... توی تابستون و خریدای عقد بود که وقتی برمیگشتیم هرشب یهو میگفت عه میلو سوییچ نیس، عه میلو گوشیم نیس، عه میلو ضبط ماشین رو موقع پرو کردن لباس گذاشتم روی پیشخوان برنداشتم! اینجوری شد که یکی از همون شبا دوییدیم رفتیم یکی از این کیفای بندی آدیداس که کجکی میندازن روی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبان 1394 19:52
دوستای عزیز لطفا این آی پی رو سرچ کنین تو کامنتاتون و اگه پیداش کردین بهم اسم شخص رو بگید: 151.246.126.153 پیشاپیش ممنونم از همکاریتون,میدونم که یکمی وقتگیره ولی لطفا انجام بدین برام
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبان 1394 11:38
صب تو راه بودم که زنگ زدم به مارس, بهش گفتم I did something bad! گفت چی شده, گفتم که خواهر کوچیکه مچمو گرفت منم باهاش یکمی حرف زدم, ولی خیلی الان ناراحتم چون من آدمی نبودم و نیستم که بخوام از غصه هام حرف بزنم آخه وقتی هنوز حل نشده... گفت که خب اون خیلی مورد اعتماده و میتونه جای خواهر بزرگه نداشته ی منو پر کنه و قلبش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبان 1394 00:28
کیک آبی عقدمون رو پسرکوچولو نتونسته بود بخوره چون برای باباش کار پیش اومد و زود رفتن, تا فردا و فرداهاش گریه میکرده که کیک آبی میخوام, منتها هیچ جا براش پیدا نکردن... وقتی قرار بود ببینمش تصمیم گرفتم یه کیک آبی حتی اگه کوچولو براش درست کنم, اون شب تا صبح خوابم نبرد همش خواب میدیدم رنگ آبی واسه کیکم گیرم نمیاد, که...
-
واسه نیگول
پنجشنبه 28 آبان 1394 14:27
نیگول؟ تو میدونی چقد واسم عزیز و مهمی.. یادت میاد قبلا چقد واست می نوشتم؟ یادته یه بار یه پست طولانی فقط و فقط واسه خودت نوشتم؟؟! بعد من الان درست وقتیکه میخواستم بهت بگم دیگه اکی ام و اینستامو تفکیک کردم و دوست داشتنیامو اوردم یه جا دیدم که نوشتی نخواستم تورو داشته باشم, این موضوع مال خیلیییی وقت پیشه همون روزایی که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 آبان 1394 14:10
رژگونه ی میک آپ عقدم توی تمام عکسا خیلیییی پررنگ افتاده و یکم میزنه تو ذوق ولی خب اصن واسم مهم نی, چون خود واقعیم انگار کمرنگ تر بود و به صورتم خوب نشسته بود. نمیدونم چرا اصلا حساسیت به خرج نمیدم تو اینجور چیزا, حس میکنم فرسایشیه فکرش! یعنی تلاشمو واسه خوب بودن میکنم ولی اصن خودمو حرص نمیدم که عه چرا اینجوری شد بهترم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1394 16:20
دیشب خواب میدیدم جنگ شده و به شیراز حمله کردن! توی خواب هی دنبال شماره ی نسیم شیرازیمون توی بلاگستان میگشتم که بهش زنگ بزنم بپرسم حالش خوبه یا نه!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1394 15:25
اون عکس تکی ام که با کیک هست و نمیدونم دارم کجا رو نگاه میکنم گذاشته توی پیجش... یعنی اولش خیلی شوک شدم که عه، مگه نباید عکس دوتاییمون رو میذاشت و خب مارس که داداشش باشه توی الویته، ولی اول عکس تکی من رو گذاشته، و بعدش یه عکس دیگه مون که داریم هم رو نگاه میکنیم و حرف میزنیم و میخندیم و بی هوا ازمون گرفته شده!! زیرش هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبان 1394 20:27
سرم خیلی شلوغ شده این مدت... کارای زیادی رو به عهده گرفتم که همشون رو باید درست انجام بدم و پای آبرو درمیونه!!! پریروزا فکر میکردم دقیقا از همون روزی که اینجا پست نوشتم و شکایت کردم از زندگیم و بی تفاوت شدن نسبت به کار و موقعیتم، دقیقا دقیقا از دو سه روز بعدش یک عالم پیشنهادای کاری بهم شد... یه عالمه شاگردای خصوصی که...
-
Here's an idea!
سهشنبه 26 آبان 1394 00:19
در رابطه با کم کردن وابستیم به وبلاگ خوانی (وبلاگ خوانی، نه نوشتن پست) میخوام که یه مدتی کامنتا تایید نشن و فقط واسه خودم باشه، البته یه مدت کوتاه تا ببینم چطوری میشه...کامنتای پست قبل رو تایید میکنم سر فرصت ولی از پست بعدی واسه خودم نگهشون میدارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 19:32
هیچ وقت از نودل خوشم نمیومده.. نمیدونم چرا این ژاپنی/کره ای/چینیا انقدر غذاهای بدمزه رو با ولع میخوردن و چجوری اصلا میتونن؟ ولی جدیدا دلم میخواد که نودل درست کردنه خوشمزه رو یاد بگیرم. باید یه مزه ی اختصاصی عالی بهش بدم، یه چیزی که مزه ی قالبش سیر و پونه باشه، که خودم اختراعش کنم و بشه جزیی از وعده های مورد علاقمون!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 16:21
موفقیت توی رابطه از اونجایی شروع میشه که وقتی آدمِ شما عصبانیه، یا ازتون ناراحته، شما احساس خطر نمیکنین، شما فکر نمیکنین که داره همه چی از دست میره! یا ممکنه دیگه همه چی تموم شده باشه! در واقع این حسیه که اون به شما میده که هی عزیزم، ما حتی توی فاک ترین دعواها هم باز با همیم، تو جات امنه توی قلبم و میتونیم بعد از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 16:02
وقتی میخواستم کادوی پسر کوچولو رو بهش بدم، به مارس گفتم تو بیا این هواپیماشو بگیر منم کادوشو! یه هواپیمای بادی براش خریده بودم که با یه دنباله به کادوی اصلی وصلش کرده بودم! مارس کلی خندید از این ایده ولی هی میگفت میلو بی خیال نمیشه هردوشو خودت بدی؟؟ بابا منو تو این سن و سال و با این قد و هیکل به این کارا وا ندار :))...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1394 00:09
نوشتم که باید برم پنجشنبه برای ناخنم وقت بذارم، خرید کنم و حواسم بهشون باشه.. خریدامو انجام دادم و شب وقتی داشتم دونه دونه از توی کیسه درمیوردمشون ذوق زده بودم! مدت ها بود بعد از خرید حس خوب نداشتم. یه ساعتی ناخن هامو مرتب کردم و روش ماسک مخصوصش رو گذاشتم، لاک نو و تازه ام رو زدم... به بیریت عکس سوهان ناخن جدیدم رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آبان 1394 16:37
همیشه از سوییشرت پوشیدن مخصووووصا روی مانتو متنفر بودم. یعنی به نظرم ضایع ترین استایل واسه من با سوییشرت و مانتو میشه و هیییچ خوشم نمیاد از اون تیپ خودم. یه جور دامن طوری میکنه پایین مانتو رو که متنفرم، یا در خوشبینانه ترین حالت با زیپ/دکمه ی باز که پوشیده میشه یه تناقض رنگ و کوتاهی و بلندی با مانتو ایجاد میکنه که از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آبان 1394 15:54
یه جمله ای داره میذاره یه جایی، میگم چرا می نویسی "من"؟ چرا نمی نویسی من و همسرم؟ میگه عزیزم جملهِ یه طنز سیاسی خیلی ظریف و پنهونی توش داره که میخوام مسئولیتش با خودم باشه فقط! اولش توی دلم "واو" میشم که چقدر حواسش جمعِ و فکر کجاهارو میکنه... بعد ولی ته دلم یه چیزی مچاله شد.. اینایی که توی دوران...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آبان 1394 17:05
دیشب، تا نیمه شب حرف میزدیم با هم.. یعنی خیلی کم پیش میاد که اینهمه مدت حرف بزنیم و اتفاقا مارس هم بیشتر از من حرف بزنه.. یه موضوعی هست که مارس همیشه دربارش خیلی حرفش میاد و اون رو برام تعریف میکرد. وسطای حرف زدنش یهو میدیدم که حواسم نیس داره چی میگه! دارم گوش میدم به صداش و جمله هاش... بعد هی با خودم میگفتم چطور...