-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبان 1394 18:16
کامنتای پست قبل رو جواب میدم. بالاخره تموم شد سوالا. کلی کلنجار رفتم با خودم. نشستم دونه دونه با فرمول هایی که راجع به صحت و سقم و موثق بودنه سوالا بلد بودم امتحانشون کردم. گفتم یه نمونه از سوالای قبلی رو برام بفرستن. افتضاااح بود سوالاش.. میدونم که الان هنگ خواهند کرد شاگردا.. ولی خب ارزشش رو داره. باید عادت کننب ه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبان 1394 14:55
همیشه سین رو دوست داشتم. یعنی مدل زندگی کردنش رو.. خودش رو نه زیاد، از این جهت که یه مدلی بود که نمیتونستی خیلی بهش اعتماد کنی...حتی توی یکی از سفرایی که توی کارشناسی رفته بودیم پنج نفری، کمترین سازگاری رو باهامون داشت...حالا هرچی.. همیشه عاشق چیزای خوشگل بود. شاید تنها دختری که خیلی واقعی کالکشن های خوشگل داشت و به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبان 1394 00:23
زنگ زدن گفتن نمیخواین بیایید کارتون رو به عنوان سوپروایزر شروع کنین؟ گفتم من که گفتم تا پایان نامه ام تموم نشه نمیام. گفتن بیا راجع به شرایطت حرف بزنیم.. حرف زدیم. حقوقمو مشخص کردم. گفتم ماهیانه چقدر میخوام. یکمی دربارش حرف زدیم ولی خب راحت قبول کردن.. گفت که دارم بهت اعتماد میکنم و میدونم که وقتی آقای فلانی معرفیت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبان 1394 17:21
تولدش، بعدش شب یلدا، کریسمس، ولنتاین، سپندارمذ(ز؟)گان، بعدشم عید... فورس ماژور میشه همیشه نیمه ی دوم سال! یه عالمه مناسبتای پشت سر هم! فک کردم که واسه مارس امسالم مثه پارسال برا ولنتاین وقت ماساژ رزو کنم؟؟ نه امسال خودم میتونم این کارو براش انجام بدم!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبان 1394 20:36
بعد فکر میکنم لاک روی انگشتای پا باید یه چیز پدر مادر داری باشه! من برای دستام لاکای بی جون و کمرنگ رو بیشتر میپسندم مثه کرم، مثه صورتی یواش، مثل فرنچ اصلا! ولی برای پا فکر میکنم باید رنگاش پررنگ و جیغ باشن.. مثل قرمز جیگری.. یا مشکی! یا سبز خیلی پررنگ که به مشکی بزنه! دلیل اینهمه پستای پشت سر هم امروز اینه که دارم یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبان 1394 16:39
مدل انار خوردنه من اینجوریه که توی یه کاسه ی گود دونشون میکنم بعد یکمی با قاشق فشارشون میدم تا آبشون دربیاد و نرم هم بشن.. بعد با نمک و فلفل سیاه و یکمی گلپر قاطیش میکنم و میذارم یکمی بمونه تا نمک به جون آبش بره! بعد وای... چرا انقد بعضی میوه ها خوشمزه ن؟؟؟ بعد من دقیقا دقیقا عاشق قرمزه انارم! آخه قرمز درجه های مختلف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبان 1394 01:03
وقتی درانک میشه، میزنه توی خط دیالوگای بهروز وثوق یا آهنگای قدیمی! من هیچ وقت درانک نمیشم! یعنی هیچ وقت هوشیاریمو از دست نمیدم! بعد یادم میمونه حرفا و کاراشو... فرداش که براش تعریف میکنم قهقهه میزنه میگه برو بابا الکی نگو عمراااا من اینارو گفته باشم... :)) اون شب هالووین، واسم این آهنگ رو هی میخوند!! نامهربونی نمی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبان 1394 00:34
گفت این برنجش خوبه ولی رنگش سیاهه مثل همیشه سفید نیس... برنجو نگاه کردم سفید بود... باز حرفشو تکرار کرد.. شونه بالا انداختم و سکوت کردم... شاید اگه وقت دیگه بود، یکم قبل تر بود، میگفتم وا این کجاش سیاهه، مثل همیشه س که.. و اون میگفت نه سیاهه.. و من میگفتم نه سفیده... و همینطوری ادامه میدادیم تا بحثمون شه... بعد ولی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 22:04
از این تل های پیشونی که گل های ریزداره یه دونه سفیدشو دارم... بعد یه بار اونو زده بودم، روم نمیشد روی پیشونیم باشه... دادمش بالاتر مثل تل شد!! تو نگاه اول چیز باحالی بود ولی وقتی معلوم میشد که از اون کش های پیشونیه مسخره به نظر میومد! بیریت گفت میلو اون واسه اونجا نیس که مال پیشونیه... گفتم واقعا فک میکنی نمیدونم مال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 15:25
دیشب.. خواب آدم قبلیم رو میدیدم... خواب میدیدم که اومده سراغم... بهش میگفتم من ازدواج کردم... ناراحت شده بود..مثل همون موقع ها گریه میکرد و منم مثل همون موقع ها متنفر بودم که داره گریه میکنه! بهش توی خواب گفتم که تو نمیتونستی منو خوشبخت کنی منم نمیتونستم خوشبختت کنم... من تمام اون سالها میدونستم که این آدم، تایپ زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 13:47
تاریکی اتاق.. در نیمچه باز بالکن و سوز سرد و نازک! .... پتوی پیچیده شده دور پاهام... بوی عطر مردونه ای که عاشقشم...بوی نم بارون توی خیابون... +مارس؟؟ _هوم؟؟ + با دست چپت صورتمو ناز کن! میخنده....میگه چرا؟؟ +میخوام یخی حلقه ی توی دستت بخوره به صورتم!! ....................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبان 1394 15:22
پست قبل به قوت خودش باقیه.. منظورم از کسایی که نمیشناسم اونایی بود که تا حالا یه بارم اینجا حرف نزدن باهام یا من هیچی ازشون نمیدونم. بعد یه چیزی هم اینکه آی دی هایی که هیچ پستی خودشون ندارن یا کاملا مشخصه تازه تاسیس شده ن رو اکسپت نمیکنم. نمیخوام باز بساط وبلاگم هم اونجا پیاده شه... مثل روز اولی که وبلاگ میلو رو زده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبان 1394 01:29
من اینستامو تفکیک کردم. یعنی دوست داشتم که یه جایی برای بچه های بلاگ باشه یه جا هم فقط برای آدمای دنیای واقعیم. از این جهت که خیلی وقتا راحت نیستم با واقعیا... همه شمایی که تو فالوورام داشتم از اینجا، با آی دی جدید ادد میکنم. بعد برای اینکه قاطی نکنم چی به چیه، از آی دی اصلیم بلاکتون میکنم. بی احترامی برداشت نشه یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبان 1394 00:19
عاشق خونه شونم... بالکن آشپزخونه رو به حیاطه و در اصلی... صبح ها که داره میره، میرم از اونجا نگاش میکنم... عاشق تر پنجره ی اتاقشم...که رو به خیابون اصلیه.. همون خیابونی که قبلتر از اونجا هربار رد میشدم به پنجره اش نگاه میکردم... همون پنجره ای که اولین ولنتاینمون رو پشتش کاغذ پیام تبریک نوشته بود و چسبونده بود.......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبان 1394 13:50
باگوشی سخته پست گذاشتن.. غلط های احتمالی رو ببخشید ......... داشتم دیروز فک میکردم عکسای اینستای من از چند حالت بیشتر خارج نیس. یا خودم و اتاقم, یا دخترک چشم سیاه و بیریتنی و مارس... فک کردم چرا اون روز که با بچه های دبیرستان جمع شدیم, یا دیروز که با الف کافه ی مورد علاقمو رفتیم, یا اون شب که با خاله زیبا رفتیم ژوانی,...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبان 1394 00:18
ناخن های بلندی که جزیی از کاستوم هالووینم بود, کار دستم داد لحظه ی آخر و لیوان آب از دستم ریخت رو لپ تاپ !!!! دادمش تعمیر از اون شب تا حالا:)) درست شه کاش زودتر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آبان 1394 00:44
پولاتون رو جمع کنین و ماشین بخرین!! فرقی نداره چه ماشینی، در حد وسع خودتون برای خودتون هرچه سریعتر ماشین بخرین... نمیتونین تصور کنین که چققققدر زندگیتون نظم میگیره و چقققدر همه چی براتون راحت تر میشه... من الان یه سال و دو ماه شد که ماشینه رو گرفتم! هر روز که میگذره بیشتر به نعمت وجودش پی می برم! وقتی خسته ام از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبان 1394 12:49
هزار تا هم خوراکیای خوب و خوشمزه توی دنیا وجود داشته باشه، انتخاب من سوپر چیپس با سس گلوریاس! یعنی هربار که چیزای جدید رو میخورم بازم دلم همون رو میخواد! .............. دیشب فیلم before we go رو دیدم... با اینکه اتفاق خاصی توش نداشت ولی از اونا بود که دیالوگاش عااالی بودن! هی میبردم عقب، تا دوباره یه جمله های خاصیشون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبان 1394 19:33
بالاخره ایده ی پاییزی هم به ذهنم زد، با اینکه خیلی دیره! ولی با همون جشن کوچولوی هالویینمون یکیش میکنم... من قراره black swan بشم! دلم میخواد از این ماسکای نقره ای هم بزنم.. ولی نمیدونم خوب میشه برای هالووین یا نه! ................................................................................ تایم آخر دخترای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبان 1394 23:21
همیشه پشت کار عجیب و محکم و پیوسته ی مارس برام جالب بوده! محاله ممکنه یه تصمیمی بگیره و عملیش نکنه... و محاله ممکنه هی سر خودشو با چیزای زیاد گرم نکنه... من نمیدونم چجوری اینهمه انرژی رو میاره که میتونه همزمان روی چندتا چیز تمرکز کنه... نمیدونم چطوری میتونه هم کارمند شرکت باشه هم توی فروشگاهش کار کنه، روزای تعطیلش رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبان 1394 15:03
همیشه از آدمای طلبکار متنفر بودم و هستم! آدم طلبکار اونیه که وقتی بعد از مدتی یادش میکنی و میخوای یه حالی ازش بپرسی، یه تکستی میزنی یا زنگی، اولین چیزی که میگه اینه: کجایی بی معرفت!! خب مثلا الان خودت خیلی بامعرفتی و همیشه پیگیر من بودی ولی من بی خیالت؟؟ نمیفهمم چرا اینقدر همیشه از آدما توقع داریم! توقع داریم اونا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبان 1394 23:53
شنیده بودم که آدما آی دی های فیک میسازن، ولی نشنیده بودم برای بی افشون هم آی دی فیک میسازن اون وقت با اون آی دی میان برای خودشون کامنتای عاشقانه میذارن :||| یعنی وقتی اینو بهم گفت دوستم، من هنگ بودم که چراااا خب چراااا آخه که چی بشه؟؟؟ اینجور وقتا دوست دارم روان شناسی یا جامعه شناسی خونده باشم تا بدونم دقیقا دلیل این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهر 1394 20:10
وقتی آدما میرن توی رابطه، وقتی اول های رابطه شون هست و هیچ چیز بدی وجود نداره اون موقع، بدترین نصیحت/گوشزد/راهنمایی ای که بقیه میتونن بهش بکنن اینه که بهش بگن: مواظب باش!!!! یا از اون بدتر! بگن که: حواستو جمع کن همه ی پسرا/دخترا مثل همن.. فک میکنم اینجور وقتا اون آدم با خودش کلی فکر میکنه، حتی ممکنه حس های خوبش رو توی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهر 1394 14:23
این روزا باورم نمیشه که یه بارَکی وبلاگ و وبلاگ نویسی و خوندنه بلاگ ها رو رها کردم! یعنی یه روز به خودم اومدم دیدم واو! میلو تو داری نصف بیشتر روزاتو اینجا میگذرونی و بس نیس؟؟ و بعدتر حتی اینستا و بقیه ی چیزای این مدلکی رو هم خیلی کم کردم! شبا گوشی رو از یه ساعتی به بعد میذارم کنار و کتاب میخونم و خیلیییی راضی ام که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهر 1394 23:48
امروز روز من بود! صبح زود شاگرد خصوصی داشتم. نمیخواستم قبول کنم.. ولی همون خانومه دیشبی که گفت ببخشید نمیفهمیم ازم خواست که براش کلاس خصوصی بذارم.. دلم براش سوخت و فکر کردم نیاز داره تا از لحاظ روانی به آرامش برسه و قسمت هایی که متوجه نشده رو با خیال راحت هی ازم سوال کنه و من بهش توضیح بدم بدون اینکه نگران این باشه که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهر 1394 23:36
دارم کتابه رو میخونم... هرجاش که حس میکنم عه من و مارس هم توی این شرایط قرار گرفته بودیم چندبار هی میخونمش تا خوب یاد بگیرمش.. از تصور اینکه اونم این کتاب رو خونده خیلیییی خوش خوشانم میشه! دیشب براش گفتم مارس اینجا نوشته خانوما برای آروم کردنه خودشون عادت دارن اغراق کنن! مثلا میگن ما هییییچ وقت خوش نمیگذرونیم! یا چرا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهر 1394 23:06
بالاخره واسه تولدش یه ایده ی خوب به ذهنم جرقه زد... سرچ کردم سرچ کردم سرچ کردم..و دیدم اووووه قیمت اون کار واقعنی زیاده و اصصصلا هیچ جوره نمیتونم اون مبلغ رو دو ماهه جور کنم... یه سری سرچای دیگه هم کردم که ارزون تر بود ولی اصلا اون هیجانی که فکر میکردم رو نداشتن... حالا جالبه با یه سوال زیرپوستی از خودش پرسیدم بین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مهر 1394 13:01
همکارم-که تاریخ عقد و نامزدی و برنامه هاش با من یکی بوده-اون روز میگفت از هفت روز هفته سه روزش رو اون میره خونه ی مادر همسرش میمونه و سه روز بعدیش رو همسرش میاد خونه ی اینا و روز آخر هم یه هفته درمیون نوبت بندی میکنن. با خودم اون لحظه فکر کردم اون وقت من حتی واسه یه شب موندن مارس کنارم کلی استرس داشتم و فکر میکردم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 18:30
به دخترک چشم سیاه گفتم بلند شو ببرمت استخر... چند وقته دلش میخواد بره. با ذوق و شوق چنان از جاش پرید و وسیله هاشو جمع کرد که خنده ام گرفت.. همون لحظه ام داشت گریه میکرد بخاطر مشقاش و طبق معمول مامان باهاش دعوا میکرد جای اینکه کمکش کنه...هزاربار بهش گفتم یه چیز رو یه بار، فقط یه بار ازش بخواه یا توضیح بده...وقتی انجام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 11:37
گفته صبر کن خودم میام دنبالت میبرمت سر کارت. اومده دنبالم.. روی داشبورد یه آلوچه گذاشته با یه تیکه کاغذ که معلومه از یه جایی کنده شده، روش قلب بوده... گریه ام گرفته از دیدنش.. همون طوری که دارم اشکامو پاک میکنم و آلوچه ام رو توی دستم فشار میدم میبینم صدای آهنگ میاد.. داره برام ساز دهنی میزنه...!!!! سر درد گرفتم وسط...