این روزا همه ی تمرکزم روی شغل جدید، حتی شغل قبلی و گرفتن شاگردای بیشتر برای پول دراوردن در راستای خریدن تجهیزات واسه کار جدید، و همه مسائل دیگه میچرخه که دیگه جز مارس به هیچکی دیگه توجه ندارم. باورم نمیشه که مثلا بیریت پیغام میزنه ولی یادم میره‌جوابشو بدم بس که بیزی شدم و ذهنم هم درگیره...دوست دارم از همه ی آدما دور باشمو روی زندگیم و پیشرفتم تمرکز‌کنم....باید سال دیگه به جاهای خیلی بهتری رسیده باشیم و این مستلزم تلاش مضاعفه....

از آدما خسته م و حوصلشونو ندارم. میگم وانس د پوینت وفتی قراره اونچلی  از هم جدا بشیم؟ فقط مارسه که واسم می‌مونه یا در نهایت خانوادم. اینه که دلم نمیخواد مثه گذشته آهمیت بدم به آدما.

این روزا هرکی کسشر بگه راحت میرینم بهش و میذارمش کنار. از هرکی حس خوب‌نگیرم راحت میذارم کنار. یه وقتایی کسایی ذهنمو مشغول میکنن، ولی سریع سعی میکنم دور‌کنم از ذهنم اونارو...

از اینکه یادم میفته از آدمای دیوثی الکی معذرت خواهی کردم که فکر کردم باید من بزرگی کنم و پیشقدم بشم عصبانی میشم و‌میخوام برم برینم به آدمه بگم خیلی گاو بودی و کاش کلا وبت میکردم تا بمیری! ولی چیکار میکنم؟ فقط بلاک میکنم و از ژندگیم میذارمشون کنار!

دیگه دیگه دیگه اینکه، ممممم....همین! 

فعلا فقط تمرکزم روی مارسمه، روی‌کارهام و روی پول دراوردن...هرچیزی بجز این سه تا باشه اصن وقت نمیذارم براش دیگه...

وقتب ازینجا کوچ کردم رفتم چنل، برا این بود که از شلوغی اینجا خسته شده بودم و میدونستم کسایی ازشون خوشم نمیاد منو یواشکی میخونن...

حالا باز‌که چنلم شلوغ شده میدونم منو میخونن با دوستاشون توی‌چنل هستن، رو اوردم به اینجا

میدونم البته چندتا بچ اونقد پیگیر هستن که هنوز ازینجا هم دنبالم میکنن. که خب به جهنم، کیر تو کله شون :/ والا بخدا! میدونم بی ادب شدم ولی حوصله ی الکی نایس بودن ندارم!

....

خوشم نمیاد از نوشتن برنامه هام توی چنل. واسه همین دوباره اینجا مینویسم. تکرار چیزای پست قبله

.........

دارم صدتا هندونه با یه دست بلند میکنم. همش یهو وسط راه ناامید میشم توی اوج هیجان! میگم بی فایدس بابا!

این اینستاییا مثه یه بند کار میکنن. همشون لینکن به هم. آذمای معمولی مثه من جاییی ندارن. یا باید پوووول زیاااد داشت و تبلیغات گسترده کرد و عکسای سوپرخفن گرفت که مخاطب جذب شه، یا باید بری بمیری با پیج مسخرت :)) بخدا راست میگم!

پروسه ی اپلای کردن هم انقد سخته و هزارتا قانون و تبصره ذاره که خدا میدونه! هنوز فقط یکی دو جا رو‌ چک کردم ولی انقد مراحل داره و شرط و شروط که همین اول راهی پنچر شدیم! 

چندروزیه ورزش نکردم وقت نشده

پروژه ی تی تی سی هم فعلا تو همون فصل اول استاپ شده خب چون خیلی اپلای و سرچ کردن ازم وقت میگیره

از طرفی هم یه حرکت کتابخونی راه انداختم نمیدونم پست قبل منشن کردم یا نه...ولی علی الحساب دوتا کتاب قرض گرفتم و دارم میخونم بسیار کند پیش میره!

دیگه همین دیگه....کاش یکی یکی کار انجام میدادم :(( اینطوری به هیچکدوم درست حسابی نمیرسم گرچه خودم خواستم چون بیکاری مغز منو به فاک میداد و باعث میشد بی نهایت احساس پوچی و بیخودی کنم

خلاصه شدم مثه پیرزنای غرغروی حال بهم زن! توی هر شرایطی باشم یه غری واسه زدن پیدا میکنم :)))

شروع هرکاری سخته...یهو وسط اجرای یه کار، میگم خب که‌چی؟ این‌چه شغلی بود انتخاب کردی؟ به کجا میخوای برسی باهاش؟

.....

این‌روزا توی این شرایط بد اقتصادی خیلی سعی میکنم شاد بمونم و نذارم روم تاثیر بذاره این موضوع...شرکت خفن و کاردرست مارس اینا هم در شرف بسته شدنه...

ما اما هردو بی نهایت امید داریم اتفاق خوب بیفته توی زندگیمون...کار دیگه ای از دستمون برنمیاد اکچولی !

........

برنامه هام زیادن...

تقریبا یه روز درمیون‌ورزش میکنم توی‌خونه..داره یکسال میشه دیگه کم کم...‌دقیقا پارسال بهمن ماه شروع کردمش و مستمر ادامه دادم...وزنم فقط همون ماه های اول سه چهار کیلو‌کم شد و الان روی پنجاه و نه ثابت مونده! پنجاه و نه اصن وزن ایده آل من نبود هیچ وقت...ولی ورزش مداوم باعث شده فرم بگیرم، یه سری خط و خطوط روی بدنم افتاده که ارزشمندن برام...

.........

به شغل جدیدم میرسم...حقیقتش تعداد سفارشام خیلی کمن هنوز. ولی راضی ام. کارهام جدیدن و تماما ایده ش از خودمه. راضی ام که فالوئرام کم کم اضافه میشن چون ارزش کارمو میفهمن...عجله ای برای پیشرفت ندارم...

........

همزمان، این‌روزها برای اینکه بتونم برای شغل جدید متریال تهیه کنم، دوباره برگشتم به تدریس. منتها فقط خصوصی! دارم روی یه پروژه ای هم کار میکنم...میخوام یه پکج بسازم برای تی تی سی و‌تیچرای تازه‌وارد...مطمئنم و شک ندارم چیز خوبی از آب درمیاد...

......

در همین حین، دنبال مهاجرت هم هستیم...البته در حد یه ایده ست...ولی خب آپشن هارو بررسی میکنیم که ببینیم بتونیم بی دنگ و فنگ یا لااقل با دردسر کمتر مهاجرت کنیم...

......

خلاصه زندگی درجریانه...فقط تلاش میکنیم عشقمون یادمون نره...توی این روزای سخت دست همو رها نکنیم...اگر مدت زمان خونه موندنش بیشتر شده سعی میکنم بساط آرامش رو براش فراهم کنم تا دغدغه ی شغل براش کمتر به چشم بیاد...اگر مصاحبه ای میره سعی میکنم بهش دلداری بدم و در عین حال فشار نیارم بهش...

میدونم این روزا هم میگذرن و فقط خاطره ی خوش همراهی با ما می مونه...

هرروزی که میگذره بیشتر به عشقش ایمان میارم...بیشتر دلم میخواد باهاش باشم...مطمئن تر‌میشم از بودنش...دلم بیشتر میخوادش....