دوستای عزیز لطفا این آی پی رو سرچ کنین تو کامنتاتون و اگه پیداش کردین بهم اسم شخص رو بگید:

151.246.126.153

پیشاپیش ممنونم از همکاریتون,میدونم که یکمی وقتگیره ولی لطفا انجام بدین برام

صب تو راه بودم که زنگ زدم به مارس, بهش گفتم  I did something bad! گفت چی شده, گفتم که خواهر کوچیکه مچمو گرفت منم باهاش یکمی حرف زدم, ولی خیلی الان ناراحتم چون من آدمی نبودم و نیستم که بخوام از غصه هام حرف بزنم آخه وقتی هنوز حل نشده... گفت که خب اون خیلی مورد اعتماده و میتونه جای خواهر بزرگه نداشته ی منو پر کنه و قلبش همیشه مهربونه منتها نباید بذاری این اتفاق بازم بیفته چوت صورت خوشی نداره... 

وسط حرف زدنا دیدم واسم تکست اومد.. خواهر کوچیکه بود که زده بود خوبتر شدی؟ امیدوارم که سبک شده باشی و خیالتم راحت باشه حرفامون مثه یه درد و دل بینمون میمونه, بهش گفتم شاید ندونی ولی من مارس رو میپرسم و واقعا رابطه ام باهاش عالیه, همیشه حتی رابطمون بیناطرافیان مثال زدنیه ولی گاهی یه چیزایی پیش میاد که تو اون لحظه به نظر گنده س, نمیخوام فک کنی مارس واسم خوب نیس یا ازش گله دارم, من عاشقانه عاشقشم و حتی تو اون لحظه های اختلاف نظرمون هم نمیتونم یادم بره خوبیاشو, محبتشو, و علاقه ی خیلی زیادی که خودم بهش دارم....

گفت قطعا همینطوره و شماها حتی با نگاتون به هم به بقیه نشون میدین که چقد همو دوست دارین و رابطتون توش پر از حس احترام و عشقه... 

راستش خیلی فکرم  هنوز درگیره, یعنی فک میکنم که میشد عاقلانه تر رفتار کرد اونم منی که همیشه حواسم هست فالت ندم, ولی گاهی چقد سخت میشه کنترل کردنه اوضاع... 

کیک آبی عقدمون رو پسرکوچولو نتونسته بود بخوره چون برای باباش کار پیش اومد و زود رفتن, تا فردا و فرداهاش گریه میکرده که کیک آبی میخوام, منتها هیچ جا براش پیدا نکردن...

وقتی قرار بود ببینمش تصمیم گرفتم یه کیک آبی حتی اگه کوچولو براش درست کنم, اون شب تا صبح خوابم نبرد همش خواب میدیدم رنگ آبی واسه کیکم گیرم نمیاد, که همینم شد, فرداش کلی گشتم تا رنگ خوراکی آبی پیدا کردم..

وقتی با کاپ کیکای خامه دار آبی منو دید اونقد هیجان زده شده بود که رفته بود سریع واسم یه کادویی که مامانش خریده بود اورد گفت اینم واسه شما! بعدش نشست تمام خامه های آبی رو خورد!!

فک کردم که شاد کردنه بچه ها همینقدر راحته و من هزارساله این لذت رو کشف کردم و همیشه واسه بچه ها سوپرایز دارم....



................................

هوا گرفته بود, تاریک شده بود اتاقش. یه حال گریه دار خوابالو داشتم, همه رفته بودن, ما هم آخرش از حرفامون نتیجه نگرفته بودیم... رفت بیرون اونم که حالش بهتر شه, من؟ دیدم ژاکت سبزش دکمه هاش کجکی شده, رفتم نخ سوزن اوردم و دکمه هاشو دوختم, تو همون حال هی فین فین میکردم و بغضمو قورت میدادم.. فک میکردم که خب لابد عشق همینه, بحث میکنین ولی نگران دکمه های کجکی ژاکتش هستی...

تو همون حال اشکی خواهر کوچیکه اومد یهو منو دید, باهام حرف زد, هیچ دوست نداشتم کسی بفهمه, دوست نداشتم خب چون ما که خدا نیستیم با هم فرق داریم و گاهی بحثای ریز میکنیم منتها من انقد نازنازو شدم که زرتی اشکام میان... بعد الان نمیدونم که حرف زدن با خواهر کوچیکه یه اشتباه خیلی گنده بود یا گنده بود یا فقط یه اشتباه بود که میشه فراموشش کرد! 

مریم کلی دعوام کرد و گفت خیلی ایده ی بدی بود و نباید هیچی میگفتم, خب من خدای پنهون کردنه غصه هامم, ولی وقتی یکی مچمو میگیره موقع گوله گوله اشک ریختن, نمیتونم دروغ بگم...

خودش که اومد میخواستم مچاله شم تو بغلش بگم بسه الان, من همون میلوام که شادی تو واسم تو جهان از هرچی مهمتر بوده...

واسه نیگول

نیگول؟ تو میدونی چقد واسم عزیز و مهمی.. یادت میاد قبلا چقد واست می نوشتم؟ یادته یه بار یه پست طولانی فقط و فقط واسه خودت نوشتم؟؟! 

بعد من الان درست وقتیکه میخواستم بهت بگم دیگه اکی ام و اینستامو تفکیک کردم و دوست داشتنیامو اوردم یه جا دیدم که نوشتی نخواستم تورو داشته باشم, این موضوع مال خیلیییی وقت پیشه همون روزایی که بیشترین اذیت رو میشدم و دلم نمیخواست با کسی زیاد کانکت باشم... از اون روزا خیلی گذشته زیبا جان :) 

رژگونه ی میک آپ عقدم توی تمام عکسا خیلیییی پررنگ افتاده و یکم میزنه تو ذوق ولی خب اصن واسم مهم نی, چون خود واقعیم انگار کمرنگ تر بود و به صورتم خوب نشسته بود.

نمیدونم چرا اصلا حساسیت به خرج نمیدم تو اینجور چیزا, حس میکنم فرسایشیه فکرش!

یعنی تلاشمو واسه خوب بودن میکنم ولی اصن خودمو حرص نمیدم که عه چرا اینجوری شد بهترم میتونس باشه و فلان... من کلا رو مود حرص خوردن واسه چیزای پرفکت نیستم, با هرچی که هست خیلی خوشحالم... فک میکنم زندگی به تنهایی اونقد گه و مسخرس که منم بخوام پر به پرش بدم دیگه فاتحه ام خوندس! نمیتونم هم بفهمم آدما چرا با غصه و حرص و کینه زندگی میکنن...

دیشب خواب میدیدم جنگ شده و به شیراز حمله کردن! توی خواب هی دنبال شماره ی نسیم شیرازیمون توی بلاگستان میگشتم که بهش زنگ بزنم بپرسم حالش خوبه یا نه!