That night....

از شب قبلش لباسامو آماده کرده بودم. نمیدونم چرا هروقت یه برنامه ای میچینم یهو همه چی دست به دست هم میده و من به استرس میفتم و باید با کلی داستان سازی و هماهنگ کردن با این و اون بتونم از خونه در برم تا به برنامه ام برسم!!

وسیله هامو پرت کردم صندلی عقب ماشینم و را ه افتادم! (خب این پرت کردنه وسیله ها روی صندلی عقب به یه چیز فان برای من و بیریتنی تبدیل شده!!)


وقتی رسیدم با خاله زیبا کلی درباره ی مارس حرف زدیم و بعدش تند تند حاضر شدیم و مارس هم اومد دنبالمون.

 این اولین برخورد خاله و مارس بود و اینکه برای اولین بار با کسی از خانواده ی من آشنا میشد. نشستیم توی ماشین و من اصلا روم نمیشد جلوی خاله با مارس مثل همیشه حرف بزنم یا حتی دستای هم رو بگیریم. با اینکه خاله کول برخورد میکنه توی این چیزا با اینحال سختمون بود!

هردوی اونا از کم حرف ترین آدمای زندگی منن! برای همین تنها سرصدایی که یهو بینمون ایجاد میشد از طرف من بود!

قبل از اینکه کنسرت شروع بشه، یکمی توی محوطه ی بیرونش موندیم. 

خاله ازمون چندتایی عکس گرفت! یه جا داشتیم حرف میزدیم خاله زیبا صدامون کرد گفت دوربین رو نگاه کنین! من نگاه کردم مارس ولی حواسش نبود همونطوری خیره مونده بود به من، دو بار خاله صداش کرد من خنده ام گرفت داشتم میگفتم مارس خاله میخواد عکس بگیره! تا اون اومد به دوربین نگاه کنه خاله هم همون لحظه رو ثبت کرد!! یه عکسی که من دارم توش لبخندمو جمع میکنم و میگم مارس دوربین و مارس داره نگام میکنه!

روی صندلی هامون نشستیم و کم کم چراغای سالن رو خاموش کردن که خب اونجا بالاخره منو مارس تونستیم دست همو بگیریم!!!

وقتی خواننده ی مورد علاقمون اومد روی سن من کلی جیغ و دست زدم خاله هم باهام همراهی میکرد! مارس ولی متعجب خاله رو نگاه میکرد!! بهش گفتم بابا چرا اینطوری نگاش میکنی؟ خاله ام پایه ست!!! 

هر لحظه هیجانمون اوج می گرفت وقتی آهنگ های مورد علاقمون رو میخوند. من اهل موسیقی نیستم زیاد. برای همین خیلی صداها رو خوب نمیشناسم و حتی سعی هم نمیکنم که با صداهای مختلف آشنا بشم چون علاقه ای ندارم. ولی با اینحال چندین ساله که خواننده های مورد علاقه ی من شادمهر و همین خواننده ای بود که کنسرتش رو رفتیم. شاید کسایی که بیشتر اهل موسیقی باشن بگن که اونم شد خواننده؟! ولی خب من صدای پر قدرتش رو دوست دارم!

بعد ولی بدیش این بود که آهنگ های غمگین و آروم هم میخوند! من دوست دارم کنسرت فقط آهنگ های شاد و هیجان انگیز باشه! 



برعکس مارس آهنگ های آرومش رو دوست داشت و میدیدم که باهاش بلند بلند میخوند! و اولین باری بود که صداش رو با اون تن بلند میشنیدم! و خب باید اعتراف کنم که باز من عاشقش شدم! حتی نزدیک بود گریه ام بگیره که اونقدر صداش برام قشنگ بود!!

یهو به خودش میومد میدید من دارم با بغض و خوشحالی نگاهش میکنم و به صداش گوش میدم خنده اش می گرفت!!

یه تیکه هایی از آهنگ های مختلف رو وقتی میخواست خطاب به من بگه همون لحظه دستم که توی دستش بود رو آروم فشار میداد! منم سریع توی ذهنم اون تیکه رو ثبت میکردم:


به خود خدا سپردم به خیابونا سپردم که هوای عشق من رو داشته باشن که مواظبه توئه دیوونه باشن...


جلوی کی دروغ میبافی.. بچه من با تو زندگی کردم...


مگه میشه رد شد نگاهت نکرد، ببین توی آینه چه ماهی شدی ...


هوایی رو که تو نفس می کشی دارم راه میرم بغل میکنم تو با من بمون تا ته این سفر من این ماهو ماه عسل میکنم...


.....................................................................


شب دیروقت شده بود که داشتیم برمیگشتیم... یکی از چیزای دوست داشتنیم این بود که یه شب دیروقت توی اتوبانای تهران باشیم و اون شب به این خواسته ام رسیدم.. خب از یه ساعتی به بعد اتوبانای اینجا خیلی لعنتی و عاشقونه میشه و من توی حالت عادی نمیتونم اون ساعت بیرون باشم...

مارس ما رو رسوند و خودش هم برگشت خونه شون. به محض اینکه رفتیم توی آسانسور خاله زیبا گفت که میلو چقدر خوبه مارس! هم نجابتش که خیلی پسر سنگین و مودبیه و هم پخته بودن رفتارش! ولی خب تو خیلی ازش سرتری!! :)) که من گفتم شما نگی کی بگه!!

من همیشه عاشق این بودم که مرد من سنگین و ساکت باشه. هیچ از مردایی که یه سره شوخی میکنن و حرف میزنن خوشم نمیاد. مارس حتی با بیریتنی هم که بهترین دوست منه با سنگینی رفتار میکنه! بیریتنی گاهی میگه میلو مارس یجوریه که حتی بعد از اینهمه وقت من روم نمیشه باهاش سر شوخی رو باز کنم!!! 

من هیچ وقت دوست نداشتم بی افم حتی با دوست صمیمی من  بخواد احساس صمیمیت کنه و کلی بگو بخند راه بندازه! نمیدونم درسته این رفتار یا نه ولی خب واقعا چیزی نیست که خوشم بیاد! طبیعتا وقتی خاله گفت چقدر با نجابت و مودبه من ذوقمرگ شدم از خوشحالی!!!

......................................................................


شب فوق العاده ای بود که تجربه ی جدیدی هم برامون داشت...


نظرات 9 + ارسال نظر
نیگولی یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 13:43 http://dokhi-1371.persianblog.ir/

وای میلو این اخلاقت دقیقن مث منه
من هم خیلی بدم میاد مردم حتی با دوست صمیمی من شوخی کنه یا هرچی باید خیلی خیلی سنگین باشه
مردای سنگین و نجیب که شوخی هاشون فقط با خانم خودشونه واقعن یه چیزه دیگه ان بنظرم
یا حداقل ما کنار همچین مردایی حس بهتری داریم

موافقم باهات :)
راستی عزیزم ممنون از خصوصیت.. کار خوبی میکنی که از الان شروع به اون کار کردی و من الان خیلی پشیمونم...

اردی بهشتی چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 22:30 http://tanhaeeeii.blogfa.com

ای جانم
چقد خوب تعریف کردی
همه چی رو حس کردم دقیق
خصوصا اون خوندنش ودر اومدن اشک تو ...
چقددد خوبه خاله ت تعریف کرد ازش
من حتی یه جاهایی خودم و الف رو دیدم:))))))
خوشحالم که اینجا می نویسی:*

پست بالایی هم عالی بود
اونجا هم باهات همزاد پنداری کردم
چقد عشق کردم مارس گف پولاتو خرج وسایلای خونمون کن
یهو چند ثانیه ایستادم و فقط لبخند زدم

:) :** مرسی...
من خیلی سریع اشکی میشم اردی وقتی یه کاری که دوست دارم ازش میبینم!! فقط هم در رابطه با اون خیلی احساساتی و بغضی عمل میکنم!!
عزیزمممم :)) ننوشتی خیلی وقته نمیدونم چیکارا میکنی :((
مرسی.. میدونی اردی اگه آدمی بود که مداااام از این حرفا میزد دیگه اینقدر به چشمم نمیومد!! ولی آدمیه که یه چیزی میگه فقط یه بار میگه ولی از ته دلش ایمان داره!!
ممنونم... :*

لیلا و دیاکو یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 14:47

سلام :*
فرزاد فرزین؟
انشالا همیشه انقدر همه چی خوب باشه :*
اطلا این پرت کردن وسیله توی ماشین خیلییییییی خوبه

سلام :**
آره نوشتم آهنگ هاشو دیگه معلوم شد کیه :))

خیلیییییییییی!!! حالا ما قبلا این رو حواسمون نبودا ولی چندتا کلیپ آهنگ خارجی دیدیم که گفتیم why not! دیگه ما هم از قصد اینکارو میکنیم :))

فرانک یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 00:40

سلااممممم
دیشب با گوشیی اومددمم بعد اینقد خسته بودم یهو خوابم برد :))
وااییی چه خوووب خاله باهاش آشنا شدددددد :) :*
عزییززمم امیدوارم همیشه همینجوری بهت خوش بگذره :)

در ضمننن هرکسی یه سلیقه ای داره توی هر چیزی ! تو هم از این خواننده خوشت میاد مثل خیلیای دیگه که دوسش دارن ، اصلا بقیه رو چیکار داری ؟ مهم اینه ه خودت شاد باشی و لذت ببری :) :* :*

سلامممم :***
وای خوش به حالت از خستگی خوابت میبره :( من حتی اگه خسته هم باشم باز یه عالمه باید قلت بزنم تا خوابم ببره!

نه مهم نیست که همینجوری گفتم :*

نیلووو شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 22:59

بنویس دیگه یک پست که به حساب نمیاد تو به جای ما جبران کن :دی

جدی؟؟چشم می نویسم.. :***

مرجان شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 18:03

پر از حس خوبه نوشته ت:)
زود به هم برسین ایشالا:)
میلو دلیل اینکه دوست داری مردت آروم باشه بخاطر اینه که خودن پرسرو صدایی شاید
من و نیما برعکس تو و مارس هستیم
من آآآآآآآآآآرووووووم و اون پر سر و صدا...ولی تو برخورد با بقیه مثل یه تیکه یخ می مونه که این خوبه چون دوست ندارم مردم با بقیه گرم بگیره و صمیمی بشه

مرسی مرجان عزیزم :*
به اونجاهاش فکر نمی کنم زیاد...
من فقط با اون پر صدا میشم. وگرنه خودم هم بین دوستام آروم ترین دخترم!!
همینش خوبه که با بقیه یخ باشه... متنفرم حتی به اسم اینکه فلانی دوست منه اونم بخواد باهاش صمیمی بشه!!

پاپیون شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 15:17

چه خوب,خیلى خوشحالم که خوش گذشته بهتون:**
به نظر منم مرد باید همینجورى باشه

جاتون خالی :) :*
دقیقا!! جور دیگه باشه من نمیتونم تحملش کنم!

شاپری شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 13:46

چه عالی،امیدوارم تکرار بشه واست گشت زدن تو اتوبان که دلت میخواست

منم اصلا پسرابی جلف رو نمیتونم تحمل کنم اونم تو جمع ! پیش خودم خلوت دو نفرمون شوخی کنه خیلی خوبه اما با بقیه هم همون رفتار داشته باشه خیلی زننده اس به نظرم


من تازه اومدم برگرم به نوشتن که بلاگفا گوزید :)))) منم رفتم که رفتم :-D

خیلی حس خوبیه :)

دقیقا همینطوره. حالا اگه پارتنر خودم نباشه مکشلی ندارما اینطوری نیست که از آدمای شوخ بدم بیاد. ولی دوست دارم آدمِ خودم اینطوری باشه!

سمنو شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 13:43

عزیییزممم چه خوب بوده پس ^_____^
من خیلی هیجان زده شدم وقتی فهمیدم قراره با خاله آشنا بشن!!
همیشه به شادی :)
....
میلو تو دوس داری اینجوری؟؟ حتی با دوستای خیلی نزدیک؟؟
اما خب من دوس ندااارمممم :(
البته نه واسه همه، خیلی دوست دارم این اخلاقشو
اما بعضی جاها خب یه جوریه
مثلا اون باری که رفته بودیم خونه مامان بزرگ، سان فقط میخندید!!
دیگه اصصصلا تو مباحث طنز و فکاهی :دییی هیچ شرکتی نداشت!!
یا اون روز من رو رسوند کتابخونه، بعد شنو هم دم در بود.
از بس رسمی و جدی حرف زد باهاش که من بعدش گفتم چیزی شده عزیزم؟!
گفت که اصلا حواسش نبوده و گفت سمانه باور کن نمیتونم
از این بیشتر صمیمی باشم!!
من اما دلم میخواد با بعضیا اینجوری نباشه :(

مرسی سمانه جان :***
یکمی استرس داشتم ولی!!

اوهوم! میدونی مارس هم خیلی خوش خنده ست. همیشه گفتم که صدای خنده اش رو عاشقشم ولی خودش اصلا شروع کننده ی چیزای خنده دار نیست یا شوخی کنه. بعد ولی منظورم از صمیمیت با دوستام این نبود که خشک باشه. بعضیا هستن که شوخی های لفظی خیلی صمیمانه ای میکنن یا شوخی دستی مثلا! من متنفرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد