take it easy

امروزبا خودم فکر میکردم.. یعنی حرفای مامان منو به فکر فرو برد.. بهش گفتم انقد حرص نخور.. من کاری که بخوام رو میکنم و همیشه یه چشم فرمالیته گفتم و در نهایت آرامش و سکوت کارمو کردم.. چرا انقد حرص میخوری و منو هم به فکر فرو می بری؟؟


بعدتر به مارس زنگ زدم باز بهش یادآوری کردم که توی تیم من باشه!! که ببینه من خواسته ام چیه.. گفته البته که همینطوره...


سر ظهر رفتم سراغ سررسیدای نو که همینطوری از سالای قبل موندن توی کمدم و دلم نیومده بود توشون چیزی بنویسم. یه دونه شیک تر ولی از همه کوچیکترو برمیدارم. با خودم میگم باید کوچیک باشه که توی کیفم جا بشه. که بتونم با خودم هی ببرم اینور اونور و نوت های لازم رو بردارم...

روی جلدش با لاک یه لباس عروس کشیدم و یه کت شلوار داماد! زیر نقاشیه هم یه روبان نقره ای چسبوندم. بعد بالاش هم با غلط گیر نوشتم wedding!!

از سمت راست دفتر تاریخا و اتفاقایی که میفته رو می نویسم تا روز عروسیم.. (عروسیم؟؟؟ ow my Godddd!!!)، از سمت چپش هم خرجایی که میشه. از لباس گرفته تا یه جوراب مثلا!


صفحه ی اولش هم نوشتم In the Name of LOVE

..........................................................


بعدتر با آرامش نشستم فکر کردم که چی میخوام.. جمله هامو توی ذهنم بالا پایین کردم تا شب که بابا میاد بهش بگم. 


.........................................................

عصر رفتم یکی دو تا محضرخونه رو دیدم. درسته که اینا وظیفه ی من نیست ولی خب سهم من که هست! چه اشکالی داره به مرد خوبم کمک کنم؟؟ کارش رو راحت کنم؟؟ مارس زنگ زده گفته میلو نمیخواد برو خونه.. گفتم بذار منم سهمی داشته باشم.. میدونم توام داری یه گوشه ی دیگه از کارو میگیری...

یه جا رو پسندیدم و بهش خبر دادم... دیگه لازم نیست واسه محضر دیدن مارس وقت بذاره...



.......................................................

شب شام رو خوردیم.. بابا رفته دراز بکشه. رفتم پهلوش. یکمی شوخی کردیم. آخر گفتم که بابا تو نمیخوای اصن از من بپرسی نظرم چیه؟؟ اصلا نمیخوای به من بگی دختر تو آرزوت چیه واسه عقدت؟؟ که منم بشینم بهت بگم چیا یه عمر توی فکرم بوده؟؟؟ خب تو همینجوری واسه خودت می بری میدوزی منم روم نمیشه رو حرفت چیزی بگم که ولی تو دلت میاد اینجوری واسه این روزای منم تنهایی تصمیم بگیری آخه؟؟

خندید گفت به خدا میخواستم ازت امروز فردا بپرسم فرصت نمیشد ولی. خب بگو ببینم آرزوت چیه...

براش از برنامه ای که ریختم گفتم. یکمی فکر کرد و گفت باید بررسیش کنیم ببینیم چطور میشه..

خب من این وسط احتمال نشدنش رو هم میدم ولی خیالم بعدا راحته. بعدا با خودم نمیگم که فرصت حرف زدن هم ندادم به خودم!


بعد به مارس هم باید بگم حتما. ولی طفلی انقد خسته میشه ما هم که کلا عادت نداشتیم شبا زیاد تکست بدیم.. فرصت نشد بهش بگم..


............................................................


برنامه هام تا عملی نشه نمی نویسمشون.. من همیشه اهدافم رو عملی میکنم بعدا واسه بقیه میگم.. واسه همین ازتون خواهش میکنم با کامنتای خصوصی، با پی ام با مسیج به گوشیم حتی!!! ازم نپرسید میلوووو چی شده بود؟؟؟!! من باور کنین با صمیمی ترین دوست خودم هم از یه حدی حرفام فراتر نمیره.. واسه خودم یه سری حریم ها دارم و البته به حریم بقیه ام احترام میذارم.. برای همین سختم میشه کسی سوال میکنه و واقعا خجالت میکشم بخوام طفره برم :( حتی گاهی که مثلا میبینم کسی خصوصی ازم سوال کرده میگم اه اصلا بذار چندروز به وبم سر نزنم تا اون آدم یادش بره کامنتش رو!!ولی نمیشه که! معذب نکنیم هم رو...لحنم خیلی آروم و ملتمسانه ست الان! دیدم صاف و رک خواسته ام رو بگم درکش راحتتره تا بخوام باز طومار بنویسم آخرم هزارجور برداشت دیگه بشه.. در آخر اینکه همتون رو دوست دارم و از اینکه این روزا انرژی هاتون رو روانه ام میکنین واقعا ممنونم :) فقط دوست ندارم این وسط همدیگرو خجالت زده کنیم یا معذب...



نظرات 13 + ارسال نظر
همطاف یلنیز دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 12:06 http://forushgaheman-shoma.blogsky.com/

" من همیشه اهدافم رو عملی می کنم بعد واسه بقیه میگم"
...
این دقیقا کاریه که منم باید بکنم (عالیه... البته برای من وراج یخده سخته)

درست ترینش همینه. من حتی واسه دوست صمیمیم هم قبل انجام دادن کاری حرف نمیزنم..

ماهنوش دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 11:06

کلی لایک واسه پارگراف اخرت .. اصن این پاراکراف اخر قابلیت اینرو داره بعنوان پست ثابت بالای سر در وبلاگ نصب بشه منهم دقیقا این اخلاق تورو دارم و واقعا معذب میشم با این قبیل سوالات .. خیلی خوبه که نظراتت رو واضح و روشن میگی این بهترینه افرین میلو ..

والا بخدا...
من تا جایی که بتونم سعی میکنم محترمانه از آدما خواسته هام رو بخوام. ولی خب وقتی کسی متوجه نمیشه مجبور میشم اینطوری بیانش کنم

آرام یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 19:43

نیستی میلو

سرم شلوغه یکم

سیاهچاله یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 15:31

سلام میلو جان...ایشالا که نبودن ها دلیلش خیره

عزیزم :*

پرسه شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 21:01

وااااااااااااااااااااااااای اگر بدونی که من چقد کیییییییف کردم از خوندن خط به خط اینجا. میلو بی نهایت ِ بی نهایت ِ یه دنیااااااا برات خوشحالم. خوب از وقتی بلاگفا اینجوری شد فکر کردم نمی نویسی فعلا. یهو رسیدم اینجا و همه رو با هم خوندم. هزاااااار برات خوشحالم. اصلا بی اندازه. از ته دلم برات دعا می کنم همه برهه های زندگی ات شیرین و خوشمزه باشه :ایکس دیدی من گفتم اینجا بو عروسی میاد، بعد گفت ماله همسایه اس :دی

عزیزم مرسی پرسه جان که اومدی :* به خیلی ها نتونستم خبر بدم دسترسی بهشون نداشتم
هنوزم میگم مال همسایه ست ما خیلی مونده تا عروسیمون :))

سمنو شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 02:29

عزیزم :))
خب دیدم خبری از فرانک نیست، گفتم دست بکار شم من :)))
بعدشم میلو من هرچی آدرس وبش رو میزنم ارور میده :/
.....
عروس چقد قشنگه ایشالا مبارکش باد
دوماد چه شوخ و شنگه ایشالا مبارکش باد :دییییییی

یه آهنگی بود خیلی قدیما لیلا فروهر میخوند که برید کنار عروس و دوماد میخوان بیان، کوچه به کوچه و اینا :)))
میخواستم اونو بنویسم که متاسفانه هرکی کردم یادم نیومد

همینو فعلا پذیرا باش تا برات پیدا کنمش :دی

سمانه کنکورتو دادی؟؟؟
ای جان :)) مرسی که خانووووم :*

انیس جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 23:50

من یه عادتی دارم میلو بذار اول اون عادتو انجام بدم:

دس دس قر قر آهااااااا بیا وسط.. عروسیِ میلو جونه ماشالا.. میلو جونم چه ماه شده ماشالا.. دس دس جییییییییییییییییییغ..

خب.. الان قرم دیگه تموم شد

میلو؟؟ مبارکت باشه آخه دختر.. ینی تو این ایام امتحانا دارم از لحظه لحظه خوشیت کیف میکنم و انرژی میگیرم..

الهی که انقدر کنار هم آرامش داشته باشید و خوشبخت بشید و شاد زندگی کنید که هیچی نتونه این خوشی و آرامشو ازتون بگیره..

هاها :))
چه زود تموم شد چه قانعی شما خانوم :))

ای جان :) مرسی عزیزم
برای تو هم روزای طلایی آرزو میکنم از ته دلم :**

محبت جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 16:50

وااا:(( اون همههه نوشتمممم.همش نصفه:(( بلاگ اسکای خراست

محبت :(((( من واقعا متاسفم. فقط کامنتای تو اینجوری میشه چرا؟؟

خب من هی می مونم توی کف که چی گفته بودی :((

محبت جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 12:26

عرووسی

نصفه اومد باز؟؟؟

Tiara پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 12:30

من برعکس تو همیشه برنامه هامو میرم به همه میگم بعد یه وقتایی عملی نمیشه جالب نیست...بهترین کار رو میکنی!
خیلی زیاد برات خوشحالم که سنتی ازدواج نمیکنی هرچند ظاهر قضیه برای پدر و مادر و اطرافیانت شاید سنتی باشه
و خیلی زیاد تر برات خوشحالم که با عشق ازدواج میکنی....
عشقتون جاودان

واسه همین احتمال عملی نشدنه به کسی نمیگم! و اینکه خوشم نمیاد کسی سر از کارم دربیاره! وقتی عملی شد میام میگم البته مو به مو. ولی قبلش نه اصلا!

مامانم که در جریان رابطه ام بود. پدرم هم گویا فمیده ولی به روی خودش نمیاره :)
ممنون تیارا جان :*

شادی پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 10:52 http://citrusflower.blogsky.com/

in the name of love
میدونی نیلو همین که تو این روزای پر از فکر و درگیری و کار همینقدم برامون مینویسی ازت ممنونیم


بیشتر برای این می نویسم که ثبت شه واسه خودم. چون یادم میره ولی خواهش میکنم عزیزم :**

hoda پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 09:59

اومدم.اذیتت کنم بگم میلووو میلووو چى شده بوووود , دلم.نیومد
واى من نبودم چقدر همه چیزخوب پیش رفته اینجا, خدا رو شکرررر
دیگه قطعا اون ده درصد باقى مونده هم اوکى شده, پس الان دیگه میشه تبریک گفت؟
واااااى مبارکهههههههه عزیزمممممم, ایشالا روز به روز عاشق تر و خوشبخت تر بشین



آره اکی شده اون ده درصد هم :)))
بعله
مرسی هدای عزیزم :***

سمنو پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 02:20

عروس چقد قشنگه ایشالا مبارکش باد، دوماد چه شوخ و شنگه ایشالا مبارکش باد :دیییی :)))))
میلو فرانک کجاس بیاد با پلنگش یکم برامون بخونه؟!

وای دیشب کامنتت رو خوندم این افتاده بود توی دهنم مدام :| :)))

ای وای :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد