روزهای به رنگ سبز مغز پسته ای! + episode 9

خب راستش این روزا از خواب که بیدار میشم چشمم میفته به اون سررسیدی که خودم تزئیینش کرده بودم و روش عروس و دوماد کشیدم با لاک!

بعدتر میشینم کارای آموزشگاهو انجام میدم.. یکمی هم وسایل خونه و خرت و پرت سرچ میکنم. همه میگن زوده از الان ولی خب من میدونم که خیلی زود این روزا میگذره!


این روزا یکمی استرسی هم بودم. بالاخره توی اینجور پروسه ها یه سری مشکلاتی هست که نمیشه هیچ جوره بی خیالش شد. ولی بازم با فکر و حرفای درست مارس اوضاع اکی شد.

دیشب باز هم چند نفری از خانواده ی مارس مهمان ما بودن تا دیگه آخرین حرفا رو بزنن و برای بله برون دیگه هیچی نگفته نمونده باشه و حرفا یه کاسه شده باشه...

شوهر خواهر مارس یه مرد خوش بیان و کار درست بود که وسط حرفاش از کلی مثال و داستان و ضرب المثل هم استفاده میکرد. گاهی هم ضرب المثل ها و اصطلاحات انگلیسی میگفت که بعدش به من نگاه میکرد ببینه عکس العملم چیه و من با لبخند جوابش رو میدادم. 


من خیلی استرس داشتم و حالم اکی نبود. خب فشار خیلی زیادی روم بود بخاطر مشکلات احتمالی ای که داشت پیش میومد. ولی از اونجایی که مارس خوب کارش رو بلده و بابا رو از قبل آروم کرده بود و حرفاشو خصوصی زده بود برای همین دیشب هم به خیر گذشت ولی تا لحظه ی آخری که برن من از استرس بغض داشت خفه ام میکرد!



توی این آمد و رفت های قبلی مارس هیچ وقت نشده بود ذوق کنه! معتقد بود تا وقتی که توی خونه ی خودمون نریم خیالش راحت نمیشه. بعد ولی دیشب بعد از اینکه دیگه حرفای آخر هم زده شد و همه چی بخیر گذشت شب مارس تکست داد که میلووووو دیدی تموم شد دیدی!!! خیلی خوشحالم!!

من معتجب شدم! گفتم مگه تا الان تموم نشده فرضش میکردی؟؟ گفت که آره و میدونستم که این مرحله ی آخر خیلی سخته و نگرانش بودم از همون روز اول ولی حالا خیالم راحت شد دیگه...



..........................................................................................


این روزا برای هرکس فقط یه بار پیش میاد... من از طرفی خوشحالم که عشق بی حد و حصرم به مارس داره به ثمره میشینه ولی احمقانس که بگم ناراحتم از این جهت که دیگه تموم میشه و بعد از مدتی همه از شور و حال میفتن!!

...........................................................................................


اه کاش یکی پیدا میشد این پایان نامه رو از جلوم ورمیداشت می برد انجام میداد :( واقعا هیچ علاقه ای بهش ندارم :( توی کل زندگیم این اولین باره که یه کاری رو شروع کردم و نمیتونم تمومش کنم و بهش پایبند نیستم :( any suggestion?


نظرات 26 + ارسال نظر
آژو شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 21:42

طرفای انقلاب تو تهران چی؟
اونجا واسه پایان نامه خیلی خوب میگیرن

خب بدیش اینه که ممکنه کپی پیست کنن :(

آنا پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 13:45 http://mydeliriums.mihanblog.com/

آره میلو جان آدرس درسته
میهن بلاگ بعضی وقتا قاطی میکنه

مرسی عزیزم از آدرس :*

memol پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 12:38 http://ona7.blogfa.com

میلو جان؟ میشه آدرس اینستاتو داشته باشم؟

ممول میشه عذر بخوام؟؟ :( من اینستامو همین هفته ی قبل خیلی خصوصیش کردم و فکر میکنم دوست دارم دوستای بلاگیم فقط توی بلاگم باشن... :(

سیاهچاله پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 10:20

نه این دفه یادم نرفت
می خواستم بگم میلو منم از اینکه نکنه روزی روزگاری رابطه ام با همسرم از شور و اشتیاق بیفته می ترسم!
گاهی حس میکنم شاید وقتی که دیگه ازدواج میکنن آدما ممکنه حس کنن خب دیگه این آدم الان ماله منه دیگه خیالم راحته که کسی نمی تونه تصاحبش کنه پس حالا اگه بر اثر کار و مشغله ی زیاد، بر اثر خستگی از بچه داری یا حالا هرچی کمی بهش بی توجهی بشه یا کمتر بهش محبت کنم چیزی نمیشه :/
اما من جایی خوندم که بهتره حداقل یک بار در ماه یا دوماهی یک بار زن و شوهر بدون دغدغه ی بچه و شغل و ... فقط با هم باشن برن رستوران گردش یا هرجای دیگه...
یا حتی توصیه شده بود برن سفر با هم! تنها و بدون فرزند...
ولی خب تو تجسم کن بگی می خوای با وجود 2تا بچه ی قد و نیم قد یکی دو روز با شوهرت بری مسافرت گردش رستوران یا...
:/ اون موقه فقط خدامیدونه ممکنه چه برخوردی باهات بشه...البته ممکن هم هست هیچ برخورد خاصی اتفاق نیوفته اما احتماله دیگه!

باهات خیلی موافقم حکیمه :( منم همیشه ترس این رو داشتم. ولی خب باید درباره اش آدم با همسرش حرف بزنه...
درباره ی بچه ها هم میدونم که ممکنه استقبال نشه! ولی اگه بخوام میتونم یه کاری کنم که بشه!

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 05:10 http://forushgaheman-shoma.blogsky.com/

سلام سلام
برای پایان نامه تا کی مهلت داری؟ با توجه به روحیه ات، به نظرم به خودت یه مدت مرخصی تحصیلی بده... زودتر از اونی که تصور کنی با توجه به عادت برنامه ریزی، خودت تشخیص میدی چه وقت بری سراغش.
ناراحت تموم شدن این دوران هم نباش ببم جان. شمایان (خودت و مارس) هنوز کلی ماجرا شیرین دارین برای از سر گذروندن. ان شاءالله بسلامتی و شادی

سلام :)
والا قرار بود تا شهریور باشه ولی فهمیدم که تا بهمن بهمون فرصت دادن!!
دقیقا منم همیشه این کار رو میکردم. میگفتم خب تا فلان روز برو پی خوشیت ولی از بعد اون بشین بخون.. همیشه هم جواب میداد. این سری ولی...

ایشالا همینطور باشه..

آنا پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 01:15 http://mydeliriums.mihanblog.com

خب الان تموم کردم همه پست هارو
خیلی خوشحالم برات میلو جان
لبخند از روی لبام پاک نمیشه
خوندن وبت همیشه به من انرژی مثبت داده
الانم که با این اتفاقات خوب
امیدوارم همه چی خیلی عالی حتی بهتر از اونچه فکرشو میکنی پیش بره

ای جان مرسی :)
لطف داری عزیزم :)
راستی ادرس وبت رو درست زدی؟؟؟ باز نمیشه برام! خیلی تو فکت بودم که بهت خبر بدم اینجا رو ولی آدرست رو یادم نمیومد اینی هم که الان وارد کردیباز نمیشه :(

hoda پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 00:41

زوووود بااااش

:دی

سیاهچاله چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 23:26

یه لبخند از ته دل همراه با کلی آرزوهای خوب واسه ی میلوی عزیزم:-*
و اینکه من خیلی دوست دارم طرح روی جلد سررسید رو ببینم:-D خیلی باید جالب باشهB-)
یادم باشه بعدا یه چی درباره این پست بگم،الان خیلی خوابم میاد...

مرسییییییییی حکیمه ی عزیزمممم :***

واست دایرکت میکنم :)

خب یادت میره که :)

آنا چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 22:26 http://mydeliriums.mihanblog.com

هنوز پست رو نخونده اومدم کامنت بدم
بلاخره پیدات کردم :)

آخیییی خیلی خوش اومدیییی. من آدرست رو یادم نمیومد متاسفانه :((

marmar چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 14:51

Salaaaaaaaam belakhare yaftaaaaaamat,hooooom mibinam ke shomaham baleeeeeeeee,mobarake azizaaam,hoooom nemikham tahe delet khali konam vali beghole khodet dosti por az hayajane,ama zendegi arumeee arum mishe bade ye modat

ممنون مرمر جان :)
بله میدونم اینا رو :)

خانم توت فرنگی چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 12:42 http://pasazvesal.blogsky.com

خوشبخت باشید

متشکرم :)

سانی چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 02:50

وایی ارزو شانسی دیدمت یک جا یکم از پستا رو خوندممم. وای باورم نمیشه داری عروس میشی

عزیزمممم سانیییی :)خیلییییییی خوش اومدیییی :***

Lena سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 20:05

الان داشتم به این فکر میکردم از بس گفتى هنوز معلوم نیست واینا اصن یه تبریک درست حسابى نشده بهت بگم
مباااااااااارکه عزیییییییزم
امیدوارم همیشه خوشحال و خوشبخت باشین و همه روزاتون سبز مغز پسته اى باشه
+پایان نامه رو تقسیم کن هر شب یکمى انجام بده خب
بعد جایزه در نظر بگیر مثلا براى هر ده صفحه

:))
مرسی لنا جان از تبریکت :***
همچنین برای تو آرزوی شادی میکنم :*

خب من معروف بودم به برنامه ریزی و انجامش در موعد قرار. ولی اصلا هیچ کدوم از اینا روم ج نمیده!

آرام سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 16:09

الهی شکررررررر ایشالا همیشه خوشبخت باشین

مرسی آرام عزیزم :*

میس هیس سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 12:57 http://miss-hiss.blog.ir/

سایت نو عروس فکر کنم خیلی به دردت بخوره تو این روزا :)*
پایان نامه رو نگو که من خودم استاد کارهای نیمه تمام این مدلیم D:

آره فالو میکنمش هم توی سایتش هم اینستا
وای :( اولین باره این مدلی شدم :((

mohabat سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 08:03

MArs cheqad khonsarde :D
Albate aksare aqayon ingonean :D
Payan name chi mige in vasat:/
Pishnahade qeyre akhlaqi inke bedi biron anjam bedan :D akhlaqish ham k Malome rozi chhan saat khodeto majbooo koni beshini pash:-| vagarna az arosi khabari
nis:)))Hahaa

بی نهایت!
اه مریم حالم بهم میخوره ازش :((توی فکرش هستم بابا ولی گرونه! کلللللللللی پول میگیرن آخرم کپی پیست میکنن فقط!

سارا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 23:30 http://zarrafeam.persianblog.ir

اووووم چه رنگ خوش رنگی.همیشه خوش رنگ باشه روزات
به نظر منم این مرحله خیلییی مهم بوده که مثلا بین دو طرف اتفاق نظر باشه و اینا.که شما خوب ردش کردین.خدارو شکر.حالا دیگه بقیه ش استرسای شیرین چی بپوشم و چه جوری ارایش کنم و اینا :***

مرسی سارا جان :)
ولی سارا هرچی بیشتر پیش میریم استرس ها هم به مراتب بیشتر میشه

شادی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 23:04 http://citrusflower.blogsky.com/

خب بازهم تبریــــک. مهم اینه که تو و مارس از شور و حال نیافتنین. راستش اوف که بدترین قسمت ارشد همین پایان نامه اس. من واسه خودم رو به یه بدبختی انجام دادم، حالا واسه خواهرمم قبول کردم انجام بدم

مرسی شادی :**
آره اه :|

لیدی رها دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 21:37 http://ladyraha.blogsky.com

راستی رفته رفته عاشق تر میشین دلهره افتادن از شور و حال نداشته باش و از هر لحظه لذت ببر

امیدوارم همینطور باشه رها جان :**
چشم

آژو دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 21:35

یه لبخند خیلی گسترده واسه پست
و یه وسال برای پایان نامه
نمیشه بدی بیرون؟ البته اگه نمیخوای خودت درستش کنی؟
هوم؟

مرسی ارزوی عزیزم :**
میخواستم بدم ولی خیلی زیاد و الکی گرون میگیرن :|

لیدی رها دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 20:52 http://ladyraha.blogsky.com

برای اینجور کارها هرچقدر زودتر دست بکار بشی بهتر چون کلی کار دارین عزیزم....
به تموم شدن پایان نامه ات فکر کن و از ذوق تموم شدنش زود زود تمومش کن

موافقم باهات...
وای :(

Kit Katt دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 20:40

پایان نامه ات راجب چیه چطوریاس؟ میتونم کمکی کنم من؟

تدریس لغت به شیوه های مختلف.. نوشتنش حوصله میخواد و تایم آزاد! مقاله های مختلف رو باید بخونم و خلاصه کنم و تست و آزمون و تدریس!

zero دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:46

سلااااام
من داشتم خفه میشدم :دی
اخه بخاطر اسباب کشی و نداشتن خط تل نت نداشتم .. کلا هم که گمت کرده بودم .. بخاطر این بلاگفای لعنتی .. بعدم که با نت داااااااغون گوشی بالاخره با سرچ تو گوگل یافتمتتتتتت
تقریبا بلعیدم پستاتو ولی نمتونستم با اون نت کامنت بزارم:(
بالاخره الان یه جا نت گیرم اومد:دی و اومدم مراتب تبریییییییییییک رو بیان کنم:دی
اون ترکیب سبز مغز پسته ای چقدررررر به دلم نشست
دختر انرژتیک سبززززز
امیدوارم هممممه روزات پر از لبخندای پت و پهن کشداااارررر باشههههه
پایان نامه خر است
خدافس

مرسی عزیزم :) خواننده ی خاموش بودی شما؟؟
آخی مرسیییی که اینهمه وقت گذاشتی زیرو جان!
روزای شما هم همین رنگی باشه الهی :)
موافقم :(

شالیزار دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:13

میلو باورم نمیشه همه چیز انقدر زود پیش رفته, تازه خیلی خوبم پیش رفته, از وقتی کامنتتو توی وبلاگ رها دیدم دارم میخونمت! خیلی خوب بود, کلی دعات کردم, کلی ذوقتو کردم, خیلی دوستت دارم, خیلی خیلی هم برات خوشحالم, من همیشه معتقدم خدا توی جاهایی که اصلا انتظار نداری یه جوری کمکت میکنه که اصلا نمی فهمی چی شد, نمونه ش همین رفتار و ری اکشن خوب بابات.
خوشبخت باشید و همیشه در کنار هم جوون بمونید و شاد و آرووم باشد, میلو تو هنر زندگی کردن رو بلدی همین کافیه دوست دوست داشتنی من فقط کاش زودتر اینجا رو دیده بودم

ای جان مرسی شالیزار جان :*** مرسی که اومدی و از ذوقت :***
موافقم :)
چه دعای قشنگ و خوبی :)
ای وای لطف داری تو عزیزم مرسی :*
اشکال نداره هنوز کلی مونده :)

گیســو دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 19:04

عروس الان ذهنت درگیره خوببب، حق هم داری
بعد عقد آروم میشی دیگه.. فقط بجنب که اگه بیفتی رو دور خرید وسایل خونه، به این راحتی ها نمیتونی ذهنت رو جمع و جور کنی برای درس
الان کارهای پروژه ات تموم شده و مونده نوشتن؟

واقعاااا!

خدا کنه :(
پروپورالم رو که تموم کردم خیلی وقته. کارای آزمایشیش رو تا حدودی پیش بردم ولی هیچی ننوشتم :(

میرا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 18:24 http://Hista7.blogsky.com

ای جان دلم:*
ماهم همراه مارس یه نفس راحت میکشیم..
اما در کل میلو من از این پروسه خیلی وحشت دارم بیشتر یعنی استرس دارم احساس میکنم حتا توان روبرو شدن با این حجم بزرگ استرس رو نداشته باشم... دلم میخواس یه جوری میشد که آدم بره یه جا این مراسم رو تنها انجام بده و برگرده شایدم برنگرده..نمیدونم خل شدم اصلا..اما فکر کنم تو هرکدوم از این رفت و آمدها چندکیلو لاغر شم

آخی :) عزیزمممم :***
خب نمیتونم انکار کنم استرسش رو!
موافقم باهات میرا :( با اینکه خدا رو شکر هیچ مشکلی پیش نیومده واسمون ولی بازم به نظرم خیلی پروسه ی سختیه :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد