ِwell, Dreams come true guys

امشب مارس برای اولین بار بین جمله هاش لفظ "زنم" رو به کار برد!! بعد از دوسال! برای اولین بار در حالیکه واقعا هم دیگه این کلمه صحت داره برامون!! 

خب من مردم از ذوق و خوشی! همیشه خوشحال بودم که اینو بهم نمیگه چون متنفر بودم وقتی فقط جی افشم واسم از این لفظا بیاد! حالا؟؟؟ من زنشم! من شدم خانومه واقعی مارس!! حسش؟؟ دقیقا آرامش رنگ مغز پسته اییه و مزه اش؟؟ بستنی هلو!!


امشب سالگرد شبیه که برای اولین بار مارس بهم تکست داد و به عنوان شاگرد و مدرس با هم حرف زدیم و تکست دادیم و من باورم نمیشد شاگردی که سه ماه تموم براش می مردم خیلی اتفاقی و عجیب شماره هامون بیفته به دست هم! حتی اون شب به بیریتنی گفتم حدس بزن با کی دارم چت میکنم!

هرکی رو اسم میبرد میگفتم نچ! بعد با حالت مسخره ای که مثلا عمرا اینجوری باشه گفت لابد با مارس؟؟ گفتم بله :)) خب هیچ وقت تعجبش رو یادم نمیره که چقدرررر علامت تعجب گذاشت و هی پشت سر هم میگفت

  whattttt?????? whooooooo????? how?????? when??????

:)))


........................................................................................................


اون روز بیریتنی بهم گفت میلو میدونی چیو دوست داشتم ازت این مدت؟؟ اینکه هربار راجع به هرچی توی زمینه ی همین ازدواج و خواستگاریت حرف زدی جمله هاتو اینطور شروع میکردی که: "همیشه دلم میخواسته..." 

میگفت خوشحالم که برای این روزات رویا داشتی و براش نقشه کشیدی و داری بهشون میرسی و از بقیه تقلید نکردی! میگفت هیچ باورم نمیشد همچین رقم مهریه ای بگی و اصلا برات مهم نباشه با اینکه اوضاعت از خیلی دخترا بهتره ولی مهریه رو اونقدر بی ارزش بدونی... یا که مثلا برای روز عقدت هم رویا داشته باشی و همه رو راضی کنی که اونجور که تو میخوای برات شرایط رو فراهم کنن! یا حتی برای دسته گل ات هم رویا داشته باشی و اونقدر قوی باشه که خواهرش بی اونکه چیزی بدونه ناخودآگاه رفته سمت چیزی که تو میخوای...


خب من همیشه گفتم یا چیزی رو به زبون نمیارم یا اگه هم بیارم از ته قلبم بهش ایمان دارم. کاری به این ندارم که بقیه چطور درباره ی اون موضوع فکر میکنن! بارها شده که چیزی رو عنوان کردم توی بلاگم و با سیلی از مخالفت ها رو به رو شدم! یا اونقدری حرص بقیه رو دراورده که رفتن به طعنه منو مخاطب قرار دادن و پست گذاشتن (که من همیشه کلی خندیدم از این واکنش آدما). من فکر میکنم دنیا خیلی وسیعه و به اندازه ی وسعتش آدما میتونن رویا داشته باشن و هیچکس حق نداره از کسی بابت عقایدش بدش بیاد یا درباره اش با بقیه به لحن تمسخر و انتقاد حرف بزنه! فک میکنم رویاها و افکار هرکس یه مشت آجیل توی دست آدماس و اونا حق دارن دونه دونه آجیل ها رو با لذت بندازن توی دهنشون و بقیه حق ندارن چشم بدوزن به همون یه ذره آجیل! هرکس باید از آجیل خودش لذت ببره و اگه نمیبره مشکل خودشه که نتونسته آجیل داشته باشه!!! فک میکنم هر آدمی اونقدر باید اختیار و قدرت داشته باشه که یه سری چیزا رو سفت و محکم توی دستش نگه داره و البته نخواد که به زور به بقیه هم بگه اینا رو نگه دارن! 

انقد از دنیای آدمای دو رو بیزار شدم که حد نداره.. کسایی که خیلی راحت تظاهر میکنن و توی همین بلاگا تعدادشون کم نیست و من تعجب میکنم که چقدررررررررر راحت میتونن نقش بازی کنن، میونه ی آدما رو بهم بزنن و ادای آدمای خوب رو دربیارن و جالبه که بقیه هم نمیتونن این حس منفی رو ازشون بفهمن و اونا رو خیلی هم قبول دارن! 

راستش اگه آزار اونا بهم نمی رسید من هیچ وقت از این دست مطالب توی بلاگم نمیذاشتم! ولی همیشه به مارس هم گفتم من با آدما کار ندارم مادامی که اونا هم باهام کار نداشته باشن!! من بلد نیستم خشن باشم. بلد نیستم کسی رو پس بزنم. بلد نیستم بگم از آدما خوشم نمیاد! نمیتونم سرد و بی تفاوت رفتار کنم. ولی فقط دلم میخواد زندگی خودمو داشته باشم. وقتی میبینم نمیذارن، ازشون بدم میاد! بعد محکوم میشم به مغرور بودن! از خود راضی بودن! آدما هیچ اعتقادی به حریم ندارن! اونقدی میان نزدیکت میشن که وقتی یهو تعجب تورو میبینن و تو جبهه میگیری بدشون میاد! جای پشیمونی شروع میکنن به بدگویی! 


چتون میشه آخه؟؟؟ چه مرگتونه؟؟؟ چرا نمیتونین مهربون و خوش قلب باشین نسبت به کسی که فقط از نوشتن لذت میبره؟؟!!


..........................................................................................


در راستای همین پاراگراف بالا دارم یکی یکی آدمای بلاگی رو از اینستام حذف میکنم. من هیچ وقت دوست نداشتم بلاگی ها رو با دنیای واقعیم قاطی کنم. توی اف بی موفق بودم و این کارو نکردم. ولی توی اینستا فک کردم که شاید فرق داشته باشه ولی دیدم که نه آدمای بلاگی (نه همشون) فقط در حد همون بلاگ خوبن و من هیچ خوشم نمیاد با دیدن عکسام سر از دنیام در بیارن) دلم نمیخواد اذیت شم بیشتر از این. بین اونهمه شاید چند نفری موندن هنوز که بازم باید گلچین تر شن. البته یه سری ها هم بخاطر ارتباط داشتن با اونایی که ازشون بدم میاد پاک شدن و قراره بشن همچنان با اینکه خیلی متاسفم از این بابت ولی چاره ای نیس به قول نیلووو اینستا هم مافیایی شده واسه خودش همه دیگه با هم کانکتن!) چی میگن اینجور وقتا؟؟ تر و خشک با هم میسوزه؟؟ یه همچین چیزی... کاش دلم میومد و اسم همه ی اون آدمای دو رو و دو به هم زن رو اینجا می نوشتم تا عبرتی بشه براشون که بفهمن دنیای مجازی جای این غلط کاری ها نیست... حیف که هیچ وقت بلد نبودم آبرو ریزی کنم!

انگار من ازش خواستم که بیاد بگه کی چی گفته که حالا... 

............................................................................................


قرار نبود پاراگراف اول به اون شیرینی با این چندتای تلخ آخری قاطی شه ولی خب حوصله ام نمیکشید دوبار پشت سر هم پست بذارم.

.........................................................................................


امروز نشستم از خودم قول و امضا گرفتم! آخه قبلش با دختر خالهه چت میکردم. بهش میگفتم پایان نامه ام رو ول کردم. ورزش نمیکنم و مطمئنم باز وزنم چند کیلویی زیاد شده و مطالعه ندارم.. میگفت باورم نمیشه میلو از تو بعیده! بعد بیشتر روی ورزش تاکید داشت که باورش نمیشد دو ماه باشه باشگاه نرفته باشم و حوصله اش رو نداشته باشم! گفت که اینا رو از تو قبول ندارم و هیچ وقت نمیتونم بپذیرم همچین چیزی رو از تو! این شد که دیدم ای بابا انگاری باید پاشم برم خجالت بکشم! واسه همین یه نامه نوشتم و از خودم امضا گرفتم که از فردا یه فکری به حال خودم کنم. بعد واسه خودم شربت درست کردم و بعدشم یه کاسه بستنی خوردم و گفتم دیگه از فردا باز باید شروع کنم به سبک همیشه زندگی کنم و بسه دیگه تقریبا سه ماه شد دارم بیهوده زندگی میکنم...

امضا گرفتم از خودم! 


.........................................................................................


امشب مارس بهم گفت زنم ^_^ میشه همچنان ذوق داشته باشم بابتش؟؟ :))




نظرات 36 + ارسال نظر
فهیمه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:54

عه تو 30خرداد این پستو نوشتی و من یک تیر اینستامو دیلت اکانت کردم! یادم نمیاد حذف شده بوده باشم(فعلمو! :)) )
راستی من همون فهیمه م که عکس کاردستی پیرهنی رو دایرکت دادم :دی وبلاگامم حذف کردم میلو.. یکی ساختم که خیلی چرت و پرت (عذر میخوام واقعن کلمه بهتری پیدا نکردم :پی) توش مینویسم و کلن روم نمیشه آدرس بذارم جایی :))

نه حذف نشده بودی و شک شدم که خوندم گفتی حذف کردی :|
بله میشناسمت عزیزم :***
تو و چرت و پرت؟؟؟ تو قوی ترین نویسنده ی ادبی هستی فهمیمه...

Ziba سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 18:55

خب اول اون کامنت را گذاشتم بعد این پست را خوندم
راستش قبلش خیلی ناراحت بودم اما الان نه دیگه

زیبا جان من خیلی ها رو پاک کردم همون روز و حتی هنوز کامنتات رو ندیده بودم. ولی مجبور شدم و دیگه دلم نمیخواد دوستای بلاگیم توی ایسنتام باشن..
ممنون از درکت :)

لونا دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 12:32

حس درستی داشتی میلو من خودم به شخص ِ تعجب کردم که چی شد چرا دیگه عکسای خوبت انرژی مثبتات نمیاد واسم
وقتی پیجت رو باز کردم و فهمیدم تعداد فالوورات کم شدن گفتم ای وای اینجا هم پر شده از مزاحمت !
میدونی اینجور وقتا هی ته دلم قلقلکم میده که دیدی االکی نیست مستر مدام تذکر میده و از تاثیر منفی مجازی میگه واست

در کل بیخیال ما آدما زندگی میکنیم که خوب پیش بریم نه اینکه هی بخوایم با گسترش دنیا و ارتباطات بیشتر زجر بکشیم :*
اینجا هم تبرییییییییییک میگم بازم عشقم وای هنوزم با ذوق هی دارم میخونم و میرم پایین :))

ربطی البته به مزاحمت نداره. خیلی ها رو مزاحمتی نداشتن ولی ترجیح دادم خصوصی کنم پیجم رو


دقیقا همینطوره شده ولی...

مرسی عزیزم :)) :*

سمنو دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 02:07

ای خدااااا :)))))))
عجب ها!! تا حالا نمیدونستم از این کارا هم میکنن!

اوه خیلی ها هستن که از این کارا میکنن بابا از خیلی وبلاگا!

ریحان یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 21:12

میلو جونم مرسی بخاطر وقتی که گذاشتی و جوابم رو دادی.

خواهش میکنم عزیزم :)

نارسیس یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 18:32 http://ng65.mihanblog.com/

عزیزم چقدر شیرین ه شنیدن این حرف ، تصورش که قند تو دل آدم آب میکنه چه برسه به شنیدنش

نمیدونم چرا بلاگ اسکای اصن راحت نبودم برا همین از این به بعد اینجا می نویسم .لینک رو هم گذاشتم که دوستای مشترک ببینن

و اینکه میتونم اینجارو لینک کنم یا نه همون روال قبلی باشه؟

خیلی خوبه ^_^

خوب بود که نارسیس. به هرحال مرسی از آدرس :***
نه مشکلی نیست لینک کن :**

ندا یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 18:22 http://n-o-7-1.blogsky.com

عزیزم..چقد خوشحالم برای این روزات..
به خاطر یه سری ادم هایی که حتی دقیق از ماجا خبر ندارن خودتو رنج نده..

مرسی ندای عزیزم :)
دقیقا همین بی خبر بودنشون اذیتم میکنه که به خودشون اجازه میدن راجع به کسی که زیاد نمیدونن م نظر بدن :)

آرام یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 17:23

بیخیال حسای منفی فعلا ذوق کلمه زنم رو داشته باش
میلو میدونی چقد پستات رو دوست دارم و اینکه اصلا دلم نمیخواد تموم بشه

چشم ^_^
عزیزم شما لطف داری :*

وقایع نگار یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 16:17 http://stigmata.blog.ir

واسه اولین باره وبت میام و از اینکه ذوق کردی خوشحال شدم :))

خواهش میکنم :)

سیاهچاله یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 12:04

آره منم از غصه ی دخترا غصه ام میگیره و حتی بغضم میگیره :(
اما واقعا تاحالا از اینکه کسی خوشحال باشه و من حرصم گرفته باشه برام پیش نیومده و نمی تونم بفهمم حال کسایی که این مدلی ان یا اصلا دلیلش رو برا خودم توضیح بدم ://
یاد یه داستانی افتادم که شاید مربوط به این قضیه اس!
کامنتم طولانی میشه ولی ببخشید :)
یه بار دوتا بچه کوچولو بودن که با هم بازی میکردن و دوست بودن.یکی از بچه ها میره بالای درخت و اون یکی که روی زمین بوده به شدت شروع میکنه به گریه...این وسط یه آدم بزرگ داشته رد میشده از اونجا و وقتی گریه بچه رو می بینه بهش میگه چی شده و اینا؟ بچه هم میگه دوستم رفته اون بالا و من پایین موندم.بزرگتره هم میگه خب این که کاری نداره بیا تو رو هم میزارم اون بالا پیش دوستت! و اون بچه در کمال ناباوری گریه اش بیشتر میشه و میگه نه! اون رو بزار پایین!
حالا شده حکایت یه سری از ما! جای پیشرفت خودمون می خوایم بقیه رو بکشونیم پایین ://

خب انقد هستن ازاین آدما که متعجب میشی...

جالب بود واقعا :) خجالت باید بکشن بعضیا...

سیاهچاله یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 11:58

سلام میلو :)
میشه اسم اون نرم افزاری که وب های به روز شده رو نمایش می داد بهم بگی؟
هرچی میگردم اون پستی رو که توش اینو معرفی کردی رو نمی بینم ...
ممنون:*

سلام عزیزم
feeddemon

فیروزه یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 09:35

راستی راستی راستییییییییییی من از همین الان دارم توی خونت اون قفسه کتابات که توش هم کتاب هست هم مجسمه و سمبل هایی که از سفرهات به کل دنیا رو جمع کردی توش رو میبینم عزیزم
بوس بوس بوس

وای فیروزه چندتایی قفسه پیدا کردم عکس که میخوام بدم بعدا بسازن واسمون...

فیروزه یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 09:33

مممممممممممم این روزا ، این روزا همین روزاست که قرار روز به روز بهتر و پر هیجان تر بشه ، من از الان منتظر اون پستت هستم که بیای و بنویسی عروسیت همونجوری که گفته بودی برگزار شده ، بعلهههههههههههه ، من از الان تو ذهنم دارم اون پست رو میخونم
ضمناً بستگی داره که تو کی واسه اون روزای خاص برنامه ریخته باشی چون مطمئنم تو توی هر روزی که برنامه ریخته باشی توی همون روز اتفاق میفته

فیروزه مرسی که هستی :)
همینطوری اینو خواستم بگم :*

سمنو یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 01:54

میلووو؟؟؟!!! نوشته ها و عکسی هاتو کپی میکنن؟؟؟؟؟!!!!!
واااااا -______-
خب چطوری؟! مگه میشه؟!!!!!!
الان علامت سوال شدم!!! اونم از اون گندم هاش :/
جل الخالق :|

سه تاشون رو خبر دارم. دیگه نمیدونم بازم جز اینا هستن یا نه!! اوهوم تازه جالب اینجاس یکیشون اسم ها رو هم برای خودش عوض میکنه :)) اسم بیریتنی رو گذاشته لیلا :)))

مریم یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 01:00

سلام میلوی عزیزم
نمیدونی چقدر ناراحت بودم که بلاگفا اینجوری شده و دیگه نمیتونسم بخونم وبلاگ های مورد علاقمو و نمیدونی که چقدر خوشحالم از اینکه یه چیزی بهم گفت اسمت رو سرچ کنم شاید وبلاگ دیگه ای نوشته باشی و اینطور هم بود
باورت نمیشه میلو که تمام این مدت که نمیخوندمت پیش خودم میگفتم چه خوب میشه الان میلو و مارس رابطشون رو رسمی کرده باشن و بفهمم و حسابی خوشحال بشم.
من دیشب سرچت کردم دختر من امروز امتحان داشتم و تا ساعت 4 صبح تورو میخوندم و بهترین حس ها و انرژی هارو ازت گرفتم مثل همیشه.
طولانی شد عزیزم سرت رو درد نمیارم فقط بدون که بی نهایــــــــــــــــــــــــــــــــت براتون خوشحالم و عمیقا و قلبا میخوام که هرروز عشقتون بهم بیشتر از روز قبل بشه
میلو دعامون کن سر عقدت عروس خانوم ...

عزیزم مریم جاااان من چقدر شرمنده میشم که بچه ها میگن شبا بیدار موندن منو خوندن...
واقعا ممنون و مرسی که اینجا رو پیدا کردی :)
خب راستش همون روزای آخر که بلاگفا اکی بود من میخواستم یه چیزایی بنویسم ولی فرصت نشد و بعدشم که دیگه فرداش ترکید :(

خیلی ممنونم که میگی انرژی گرفتی :) برام هیچی بهتر و قشنگ تر از این نیست واقعا :)

مرسی عزیزم دعات بی نهایت دلنشین بود :*
چشم حتما :)

لیدی رها یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 00:39 http://ladyraha.blogsky.com

کامنت های من انگار هیچ کدوم ثبت نشدن

چرا دارم تایید میکنم یکی یکی الان :*

شاپری شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 22:18 http://this-ms.blogsky.com

سلاااام بچه ها این آدرس جدیدمه:-D


میلوووو‌ ما امشب عقد کردیم :))))

هنو باورم نمیشه خیلی خوبه حسش .... یه آخیش گنده .. لبخند ..شاده شاد....

وای امشب به منم گفت خانم واقعیه من :))) بیا با هم ذوق کنیم :)))))

عزیزممم خوش اومدی
وااااااااااااااااااااااااااااات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :)))))))))))))))))))) وایسا ببینم.... بذار بیام بخونمت :)))

انیس شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 22:12

انگار خیلی وقته که مهربون بودن و انسان بودن از این مملکت رخت بسته و رفته..
من خودم علوم سیاسی میخونم میلو.. بعد انننننقد از این آدمای دورو تو دانشکدمون دیدم که واقعا وسطاش داشت فکر انصراف به سرم میزد.. آدما دیگه نمیتونن یه رو باشن.. چون انگار به نفعشون نیس.. حداقل تو رشته ما که اینجوریه.. باز تو توو دنیای مجازی این آدما اذیتت میکنن ولی تو دنیای واقعیِ من و روزمره ام دارن این دسته آدما هی تکرار میشن..

بعدشم وااااااااااای چقدر من این لفظ "زنم" و "همسرم" رو دوس دارم وقتی واقعا باشی و بت بگن.. نه تو دوستی.. باز یاد اون پستت افتادم که گفتی دوس ندارم بم بگه تا وقتی زنش نیستم.. وای که بلخره رسید اون روز

تو این روزای پر مشغله واست کللللللییییی انرژیِ مثبت میفرستم که کارات به بهترین نحو و همون جور که میخوای پیش بره

من تعجب میکنم که چرا دخترای همسن ما هم اینطور شدن!! خب ما همیشه از بزرگا مینالیدیم و ادعامون میشد که چون ما توی محیط فرهنگی رفتیم و درس خوندیم و با دنیای بزرگتری آشنا شدیم مطمئنا بی شخصیت بازی هم در نمیاریم! ولی میبینم عکسش شدهبین دخترا!

انیس من خیلی خوشحالم که الان این لفظ رو برام به کار میبره :)

مرسی عزیزم. بهترین چیزیه که از شما بهم میرسه :**

سودی شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 19:14

خانومش و اقاتون ^_^ باحاله
هیچوقت نذاشتم تعدادشون از اونا که باهاشون راحتم بیشتر بشه مخصوصا جایی مثه اینستا من حتی فامیل و اینام دوس ندارم باشن :)))


سودی هیچ میدونی توی این چندتا پست اخیر بیشترین باری بوده که واسم حرف زدی و جمله هات بیشتر از دو تا شده؟؟ :)) عزیزم :***
من هم سعی ام بر این بوده متاسفانه فهمیدم که گاهی همون دوست نماها هم تو زرد از آب دراومدن. و یه سری ها هم گناهی ندارن ولی با همون تو زردا در ارتباطن و ممکنه از اونا اطلاعات من رو بگیرن (نه که تحفه باشم حالا) ولی واقعا نمیخوام هیچی ازم بدونن از هیچ طریقی!

نیلووو شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 15:47


منم اینقدر بدم میاد از اینایی که دوست دختر دوست پسرن زنم و شوهرم استفاده میکنن، :))) مخصوصا این فسقلی های زیر بیست سال :-D

اوف اونا که دیگه عتیقه ان :))
راستی نیلو جان مرسی از خصوصیت. نه حواسم هست و اینکه هرچی رو که نوشتم اون خودش در جریان هست و چیزی نیست که ندونه و من نوشته باشمش..

mohabat شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 15:41

:)))))))))milooo to daqiiiqan shabie shakhsiat cartooni hasi :D hamnjor Sade o bi alayesh k bara chizaye kochik zoq mikonan:),va jalebe k in zoq kardane bamaze ham has
Man kolan az dokhtaraee k shakhsiate cartooni daran khosham miad (^~^)
Na ounae k shakhsiate filmi daran :D tozihate bishtar Dade nemishavad:p :))
Ey baba:/ insta k to mokh shode asann :| manam hich rahat nisam . asan hich ja nemishe rahat bod:/,

خب من همه ی تلاشمو کردم که قیافه اش رو شبیه خودم دربیارم :))
ولی مرسی از بقیه ی جمله ات :*** لطف داری مریم عزیزم :**
فک کنم گرفتم منظورت رو :))
میگم که مریم نیلوو راست میگه همه مافیا شدن :))) هرجایی میرم میبینم باز از اونایی که بدم میاد ب نوعی با اونایی که در ارتباطم کانکت هستن :|

فیروزه شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 14:45

تا همیشه میتونی ذوق داشته باشی میلوی خوشگل ، عروس زیبااااااااااااا ، دیگه از این به بعد هر روز برات خدا یه نقشه جدید میچینه که سورپرایزت کنهههههههه ، بعله اینجوریاستتتتتتتتتتت ، به هر چی که دلت میخواد میرسی برای اینکه به خواسته هات ایمان داری کمتر کسی رو دیدم که اینجوری باشه و به همین خاطر بهت افتخار میکنم دوستممممممممم

وای مرسیییی فیروزه جان :*
فیروزه من منتظر روزای شاد و پر انرژی و سوپرایزیمون هستن... بگو بهم ک میان اون روزا هرچه سریعتر؟!
بی نهایت لطف داری عزیزم :) :*

آژو شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 14:20

الهی ارههههه بازم ذوق داشته باش:*
......
چی شده باز کی منگول بازی دراورده:/
......

چشم چشم ^_^

کلا روی اعصابمن خیلی ها!

ماهنوش شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 13:30

آخ میلو چقدر این حرفاتو دوس داشتم و چقدر خوب که اینقدر راحت نوشتی و بهترین کار رو انجام میدی با حذف کردن این ادمها .. اوایل فکر میکردم فقط من اینجور ادما به پستم خورد تو دنیای مجازی الان که خیلی هارو میخونم میبینم کم نیستن این ادمها متاسفانه و فقط دنبال فضولی و کنکاش تو زندگی مردم هستن و میخان سر از همه چیز در بیارن و اصلا به چیزی به اسم حریم و احترام به عقاید دیگران پایبند نیستن ..
در مورد خط اخر هم خیلی خیلی حس خوبیه شنیدن زنم از کسی که ادم دوستش داره و بنظر من تا هر چقد که دوس داری ذوقشو کن عزیزم حتی تا سالهااا بعد ازدواج (فک کنم الان با خودت میگی این دیگه چه عتیقه ایه )

هنوز خیلی نتونستم کامل این کارو کنم :(
خب خیلی زشته واقعا...
نه من فکر میکنم این یه حس شیرین و واقعیه :)

لیلا و دیاکو شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 13:20

سلامممم
لازمه بگم چقدر خوشحالم؟؟؟؟
وای میلو وقتی میگن تو زنمییییییی دل آدم از جا کنده میشه

سلام لیلا عزیزم :*
ای جان مرسی :***
دقیقا همینطوره! مخصوصا که دو سال با یکی باشی و بعد اینهمه مدت بت بگه :)

نیگولی شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 11:43 http://dokhi-1371.persianblog.ir/

بعله بعلللله خانوم خانوما شما حالا حالاها میتونی از شنیدن این کلمه ذوق کنی
تازشم منم که دارم میخونم هم کلی ذوق میکنم

ورزش رو هم شروع کن که یادم میاد اون موقع ها همیشه باشگاه میرفتی و من هی انگیزه می گرفتم که منم برم ولی هیچ وقتم نشد

:)))) پس ذوقم سر جاش بمونه؟؟؟

به زودیه زود توی همین هفته استارتش رو میزنم باز

پرسه شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 11:11

واااای میلو عااااااااالی بود. انقدری که پر از خنده خیلی خوشحالی ام الان. اصن الان چهره ات از اوناس که ادم برات یه دنیا ذوق میکنه و میگه بیا بغلم :ایکس خیلی خوب بود :*
.
اوهوم. منم دقیقا همینطوری کاری به کار آدما ندارم تا! زمانی که وارد حیطه شخصی من نشن و هی قضاوتم نکنن ....
اصلا این چیزا ارزش نداره، لذت این روزات رو ببر :-*
عزیزم :دی

:)))) ای جان :)) مرسی پرسه جان :))

خب خیلی حرکته زشتیه! حرفی داری بیا به خود آدم رو در رو بزن! این بی فرهنگ بازیا چیه آخه نمیفهمم..

شادی شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 09:54 http://citrusflower.blogsky.com/

فک کنم چون آجیل گرون شده بعضیا نمیتونن بخرن و چشم به آجیل دیگران دارن
بلهههههه چرا که نه؟ اصن باید تا همیشه ذوق داشته باشی خانوم
این آدم های منفی رو هم کار خوبی کردی گذاشتی کنار.

والا :|
چشم ^_^

هنوز کامل نذاشتم کنار متاسفانه

hoda شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 08:40

هرکارى که بهت آرامش میده انجام بده عزیزم, موفق باشى

مرسی هدا جان :***

سیاهچاله شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 04:28

ای جونم،چقدر خوب میلو:-* زنم :))
من به واقع دوست ندارم وقتی هنوز آرزوهام تبدیل به واقعیت نشدن براشون مقدمه چینی کنم! یعنی مثلا وقتی هنوز نهار چیزی نیست چرا من مثلا براش سیب سرخ کنم تا باهاش بخورم؟؟؟؟متوجه منظورم میشی؟ دوست دارم مرحله به مرحله با چیزایی که اتفاق می افته رو به رو بشم و همراه باشم..این رویه رو شاید یکی دوساله پیش گرفتم و قبلا این مدلی نبودم اما باید بگم الان بیشتر راضی ام از این مدل رفتار کردن!
و اما اینکه کسی به خاطر خوشحالی کسی،اونقدر حس بد بهش هجوم بیاره که پست بنویسه؟!؟!؟! مگه هست همچین آدمی؟ من سعی کردم که هیچوقت از خوشحالی بقیه حرصم نگیره و ناراحت نشم،حالا نمیدونم واقعا چقدر موفق بودم!
نظر تو چیه در این مورد؟

متوجه شدم عزیزم.. من ولی همیشه چیزایی که میخوام رو با دقت و جزییات تصورشون میکنم! و اغلب هم همونی میشه که میخوام!
اووووه تا دلت بخواد!
من هیچ وقت از خوشحالی کسی دلگیر نمیشم و اصلا برام حسش غریبه باور کن! ولی تا دلت بخواد از غمگینی دخترا ناراحت میشم حتی نمیدونم چی بگم و هی سعی میکنم دور و برش بچرخم تا خوب بشه حالش! نسبت به ناراحتی کسی نمیتونم بی تفاوت باشم!

همطاف یلنیز شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 04:12 http://forushgaheman-shoma.blogsky.com/

سلام سلام
.
تصور می کنم منم ذوق کنم وقتی این عنوان رو بشنوم
الان بعضی از رفقا که از عنوان شوهرم یا آقامون! در حرف زدنشون استفاده می کنند، یه حس متناقض پیدا می کنم تکرارش برای خودم عادیه منتهی شنیدنش یه جوریه... که چی مثلا و ...
این حفظ حریمها رو منم قبول دارم. با ابنکه وراجم و چند جفت گوش مفت از دوستان هم دارم منتهی خیلی از حرفها رو ترجیح می دم اینجا بنویسم برای دوستان مجازی...
این امضا گرفتن از خود جواب میده؟! نشه مثل قول‌های شفاهی که بخودمون میدیم!

سلام :)
شما وبلاگت تبلیغاتیه چیزی ازش سر درنمیارم :( روزانه نویسی نمیکنین؟؟

نه بابا من یه روزگاری شهره ی عام و خاص بودم به پایبندی به قول هام چه شفاهی چه کتبی! امروز هم عملیش کردم تا حدی که تعیین شده بود! من از خودم شخصیت تنبل و ولو رو سراغ ندارم و این مدت واثعا ناراضی بودم از خودم...

میس هیس شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 02:40 http://miss-hiss.blog.ir/

میشه برای این کلمه تا چند روز هم خوشحالی کرد :)
وقتی با طرف مقابلت یه رابطه ی غیر رسمی داری این جور کلمه ها یه شیرینی لحظه ای داره فقط و سریع از بین میره ، اما وقتی می بینی جدی جدی شدی خانومش ، اووومم ، عالیه :)

من مشکلم با آدماییه که خیلی ازم سوال می پرسن ، واقعن معذب میشم نسبت به جواب دادن سوالهای خیلی خیلی نامربوط ، چیزایی که حتی خواهرم ازم نمیپرسه ، اما دوستانی دارم بهتر از برگ گل که مجازین و دلشون میخواد بدونن و انگار من موظفم که جواب بدم ...

واقعا هم همینطوره...
آره هیس.. منم واسه همین بدم میومد که تا قبل این روزا از این کلمه ها بگیم به هم...

:| خب من البته اصلا به کسی اجازه نمیدم سوال کنه ازم اینجا. منتها چیزی که منو خیلی وقته اذیت میکنه اینه که آدما میرن حرف میزنن پشتم بعد اون یکیشون میاد زیر آبشو میزنه بعد هیچ کدوم هم به روی خودشون نمیارن چیکار کردن و ادعای با فرهنگی و با شخصیتشون میشه و من واقعاااااا تعجب میکنم از اینهمه نقش بازی کردن :|

Lena شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 02:11

وقتى دو نفر کاااملا و از هر نظر براى هم ساخته شده باشن میشه اینکه همه چیز دقیقا تو زمان مناسب خودش همونطورى که آرزوشو داشتن پیش میره، و انگار تمام آدماى اطرافشون و اتفاقات دور و برشون طورى برنامه ریزى شدن که به نزدیکتر شدن اون دو نفر و رویاهاى شیرینشون کمک کنن...
نیمه گمشده و قسمت و اینا ینى همین
+میلو خانوم زن مارس :))))))

من ایمان اوردم به این جریان! واقعا همینطوره...

:)))) وای ^_^

[ بدون نام ] شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 02:11

وقتى دو نفر کاااملا و از هر نظر براى هم ساخته شده باشن میشه اینکه همه چیز دقیقا تو زمان مناسب خودش همونطورى که آرزوشو داشتن پیش میره، و انگار تمام آدماى اطرافشون و اتفاقات دور و برشون طورى برنامه ریزى شدن که به نزدیکتر شدن اون دو نفر و رویاهاى شیرینشون کمک کنن...
نیمه گمشده و قسمت و اینا ینى همین
+میلو خانوم زن مارس :))))))

لیدی رها شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 02:07 http://ladyraha.blogsky.com

آخییییی شنیدن این کلمه از دهن کسی که دوسش داری برای اولین بار خیلیییییییییی حس شیرین و قشنگی داره...
من بهت کاملا حق میدم که نخوای با بعضی ها تو اینستا و... در ارتباط باشی...

دقیقا همینطوره رها! من دراز کشیده بودم. وقتی اینو نوشت و برام تکستش کرد نیم خیز شدم از ذوق!!

:(

سمنو شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 01:45

وااای عزیززمممم ^_____^
منم شیرینیش رو حس کردم حتی باور کن :)
.......
میلو؟؟ :(
خب ماهایی که اینستا نداریم چی؟ :(
البته حالا که میگی داری حذف میکنی بقیه رو هم دیگه داشتیمم فایده ای نداشت :((
ولی خب قبلنا عکس میذاشتی گاهی واسه ما فقیر فقرا هم :دی
یه چیزی که کسی نتونه ازش این حرفای خاله زنکی رو که میگی دربیاره...
مثلا من خیلی دلم خواست که دسته گلت رو ببینم چون خیلی قشنگ تصورش کردی.. یا مثلا اون وسایل چوبی ای که خریده بودی خیلی
دلم خواسته بود که ببینم...
..............
واقعا خیلی خوبه چیزایی رو که یه روز فقط برات رویا بودن، دونه دونه واقعیش رو ببینی که پیش میان و هیچی نمیتونه جلو ذوق کردنت رو ببینه :)
خیلی خوشحالم... خیلی زیاد :**

ای جان عزیزم :**

خب سمانه حقیقتش اینه که همین وبلاگی ها که توی اینستام هم اومدن منو معذب کردن. خب بخوام اینجا عکس بذارم همونجا دارم میذارم دیگه. و اینکه چندتا بلاگ هستن که نوشته هامو کپی میکنن. عکسام رو هم نیز! :| با اینکه هیچیه خاصی نیست ولی حس خیانت بهم دست میده!

دقیقا همینطوره عزیزم :***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد