Finally

ظهر ساعت کاریم که تموم میشه به ذهنم میاد یه دونه مغازه ی لباس مجلسی اصلی رو از قلم جا انداختم که از قضا دور هم هست.. میگم بذار آخرین سنگمو هم بندازم و اگه اونجا هم چیزی گیرم نیومد آخر هفته بریم تهران.. میرم اونجا، وقتی جلوی ویترینش قرار گرفتم باورم نمیشد همه ی اون مدل هایی که مد نظرم بوده دقیقا با همون رنگا رو همه شون رو یه جا داره!! با بهت و ناباوری میرم تو ولی یهو به خودم میام میبینم دارم مثل قحطی زده ها رگال های لباسا رو تند تند نگاه میکنم و از خوشی روی پا بند نیستم! قیمت ها استثنایی، مدل ها همونجور که میخوام... بلافاصله زنگ میزنم میگم مارس بالاخره پیداش کردم. عصر بیا ببینیم..


.............................................................

 قرار میشه برم کارای آرایشگاهی که خواهرش میخواست بهم معرفی کنه رو ببینم.. و بعدش برم باز لباس فروشیه رو با دقت نگاه کنم..


میرم پیشش و خواهرش هم اونجاست. خب چندباری دیدیم همو. این بار ولی خیلی بهتر و گرم تر برخورد میکنه. کلا خانواده اش اینطوری اند که خیلی دیر و کم کم جوش میخورن...

کارا رو میبینم و میگم همین خوبه..میگه نمیخوای جایی رو خودت بری سر بزنی؟؟ میگم نه همین کاراش خوبه، وسواس به خرج نمیدم وقتی همونجوری میک آپ میکنه که میخوام...

بعد دو دل میشم که بگم باهام بیاد خرید یا نه.. خب لازمه یه دختر همراهیم کنه. آخه مارس اصلا زیاد راهنمایی نمیکنه هرچی میپوشم به صورت wow واری نگام میکنه و اصلا نمیتونه بگه کدوم بهتره!!

یکمی من من میکنم میگم تایم داری بریم چندتایی لباس ببینیم؟؟ استقبال میکنه! خب این میشه استارت رابطه ی ما!

باهامون همراه میشه. ایشون هم مثل مارس مودب و خوش برخورده.. معذبم نمیکنه. 

میریم مغازهه و مارس که ویترین رو میبینه میگه عه میلو چقدر مدلاش خوبه...

به کمک خواهرش باز رگال ها رو دونه دونه با دقت نگاه میکنیم. 

خب بیایید من میخوام براتون از یه تجربه بگم بچه ها! هربار که میخواید یه لباس بخرید و چندتا رنگ خاص مد نظرتونه  ومثلا به رنگ آبی اصلا فک نمیکنین و میگید اصلا انتخابم نخواهد بود دقیقا یه چیزی میشه که عاشق یه لباس آبی میشید و میگید من چرا از اول این رنگ رو نمیخواستم؟؟

حکایت من هم همین بود که اصلا دلم نمیخواس لباسم سفید یا شیری باشه! بعد اونجا دقیقا همون رنگایی که میخواستم (فیروزه ای و گلبهی) رو به وفور و مدل های مختلف داشت! ولی خب متاسفانه دنیا دست به دست هم داد و من چشمام خیره موند روی یه لباس سفید!!

مارس متعجب گفت میلو اونهمه مغازه رفتیم همه ی لباس سفیدا رو بی چک و چونه رد کردی حالا میگی سفید وقتی اینهمه رنگایی که میخواستی هست؟؟

خواهرش باهام موافق بود و میگفت لباسه عالیه!!

آقاهه نمیداد بپوشم میگفت سفیده کثیف میشه. صورتیش رو داد پوشیدم. مدلش همونی بود که میخواستم. یکمی گیپور روی قسمت سینه و بقیه اش ساده و بلند ترکیبی از پارچه ای که جنس خنک و سبک داشته باشه!

خواهرش منو که دید بی نهایت ازم تعریف کرد و گفت لباسه توی تنت عالی نشسته! مارس هم از دور به نشونه ی اکی بودن شصتش رو نشونم میداد!

آقاهه گفت اگه سفیدش رو میبری بدم بپوشی.. گفتم واقعا نمیدونم شاید صورتیش رو بخوام ولی بذارید بپوشم خب!

با کلی بدبختی و وسواس و مواظب باشو بپا تنم کردم و خب میتونم بگم نمره ی لباسه از ده 9/75 بود! اون بیست و پنج صدم هم از این بابته که کفش پاشنه بلند پام نبود و پایینش باید خوبتر وایمیستاد.. البته فقط از نظر من نمره اش اینقدر بالاست. چون من همون مدلی رو میخواستم!


آخرسر با کلی فکر کردن و برانداز کردن دیدم که بدجوری دلم با سفیدشه! دیگه هیچ رنگ دیگه ای به چشمم نمیومد! و خب خیلی خوشحال و شاد لباس روخریدیم و بالاخره پروسه ی لباس تموم شد!

بیرون جلوی در مغازه دستمو بردم بالا و به مارس گفتم تموم شد بالاخره، های فایو! خواهرش خندید از این حرکت ما، ولی خب نمیدونست که واقعا این کوبیدن دستامون به هم چقدر به معنی خلاصی بود!!

توی ماشین هی یهو ذوق میکردم میگفتم واااای میتونم حالا به چیزای دیگه فکر کنم! میتونم برم دنبال کفش، تور، تاج و خیلی چیزای دیگه..


مارس هم خوشحال بود..

بهش لباس رو دادم برد خونه اشون که اونو هم بابقیه ی چیزا چند روز مونده به عقد بیارن برام..


خواهرش مدام میگفت که لباست خیلی نازه و بهت میاد! البته میدونم که خیلی ساده ست و حتی ممکنه مثلا بیریتنی ببینه بگه اینهمه گشتی برای این؟؟ ولی خب چیزی بهتر از اون توی ذهنم نبود و بی اغراق بعد از مدت ها عاشق یه لباس شدم!!

بله! رنگی که فکرشم نمی کردم حتی! سفید! رنگی که همیشه قیافه ی من رو خیلی شیطون و شاد میکنه و اصلا هم به چهره ام آرامش نمیده، بلکه چشمای مدل غمناکم توی رنگ سفید به صورت خیلی تابلویی تبدیل به خنده میشن!!!

نظرات 24 + ارسال نظر
نیگولی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 01:48

مبارکت باشه خب عروس خانمه ناز

مرسی گلی :*

بارانا چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 19:51

مبارکه عزیزم..میلوجونم من امروز ب طوراتفاقی وارد وبلاگت شدم و نوشته های نازتو نو خوندم...اگه میشه کمکم کن

آدرسی نذاشتی که خب دختر

hoda چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 08:55

شک نکن که لباس ساده بهترین انتخابه, اگه شلوغ میگرفتى چند سال بعد به عکسات نگاه میکردى همه چیز از مد رفته و قدیمى شده بود و بدت میومد, به نظر من آرایش و شینیونتم ساده اتخاب کن, منم همه چیمو ساده گرفتم
نگاه واو طور خیلى باحال بود

نه شلوغ اصلا نمیخواستم از اول هم. رنگ متفاوت میخواستم ولی...
آره کلی گشتم تا ساده پیدا کنم آرایشگری که میکاپش اونجوری باشه...
:))

اردی بهشتی چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 07:30 http://tanhaeeeii.blogfa.com

مبارکه عروس خانم:****

مرسی اردی عزیزم :*

بهار سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 23:13

لباست مبارک میلو

خیلی ممنون

فهیمه سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 22:25

آره آره یادمه..
من منتظرم یه روز بیای یه پست بنویسی که مثلن خواهرکوچیکه جای دوست فابریک نداشته ت توو شهر خودته <3

وای فک کن... فهیمه نمیدونم شنیدی میگن که صمیمیت زیاد خوب نیس با فامیل های همسر؟؟ نمیدونم چقدر صحت داره... ولی همین خواهر سومی و خواهر کوچیکه خیلی دوست داشتنی اند برام... البته اونای دیگه هم هستن ولی سن هاشون خیلی بالاست

لیدی رها سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 21:12 http://ladyraha.blogsky.com

خیلی خیلی کار خوبی کردی که سفیدش که دلت برده بود برداشتی همچین لباسی حتی تو عکس ها هم بهت حس خوبی تا ابد می ده...

برای همین بیشتر این کارو کردم که بعدا اگه عکسارو دیدم بگم دوستش داشتم لباس رو...

فهیمه سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 19:43

وای واای وااای چه حالی کردم من سر های فایو :))))))
مباااارک باشه عروس خوشگلللل <3
ایشون همون خواهرکوچیکه که دوس داشتی باهاشون دوس شی بودن میلو؟ <3

وای فهیمه اگه دونی چه بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد...
مرسی :***
نه خواهر کوچیکه همونی بود که کیف پول داد بهم. این همون خواهر سومیش بود که توی مغازه اش یه بار اتفاقی دیدمش اگه یادت باشه..

Ziba سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 18:26

وای من درک میکنم لباس خریدن خیلییییی سخته اما من همیشه همون رنگی که میخوام را میخرم بهترینش همون رنگی میشه که میخوام
برای عقدم شیری میخواستم خیلی شیک و سادست عاشقشم
مبااااااارکه عروس باید چشمای شیطونی داشته باشه

من اصلا و ابدا به سفید و شیری و نباتی فک نمیکردم! یعنی تا فروشنده میگفت سفیدم داریم خیلی سریع میگفتم نه نمیخوام!!!
مرسی عزیزم :*

لاندا سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 18:15 http://dailyevents.blogsky.com/

وای مبارکه میلو. خیلی خوشحالم که دقیقا همون چیزی که میخواستی رو پیدا کردی. انشالله همه خریداتون همینجوری پیش میره. کلا همه چی، همه مراسمتون انشالله به بهترین نحو پیش بره.

ایشالا توام پیدا کنی لاندا جان.. تایم باید گذاشت ولی خیلی...
مرسی عزیزم :**

سودی سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 17:42

مبارکههههه و چقد بی صبرانه دلم میخواد ببینمت تو اون لباس و هعیم دترم تصورش میکنم ک ی چیزی تو همون سبکه که میخواستم نشونت بدم :دی

مرسی سودی عزیزم :*** سودی برام بفرست عکسه رو ببینم شبیه هست یا نه :**

ویدا سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 15:42 http://vidapedagog.blogfa.com

میلووووو؟سلاااااام عزیزززززم.من همین امروز متوجه شدم چه خبرااااای خوشی بوده و من بی اطلاع بودم....خییییییییییلی بهت تبریک میگم.تو لیاقت ی زندگی گرم و عاشقانه کنار همسر عزیزت(بله همسرت نه بی افت:) ) رو داری.کل نوشتهات رو خوندم.چندین بار با نوشتهات بغض کردم.تمام چیزایی که گفته بودی،از ترس و بغض و نگرانی تا خنده و شادی هات منو یاد همین روزای خودم انداخت و برات بهترین ها رو آرزو کردم...دخترک مهربون خیلی خوشحالم که به عزیزجانت رسیدی.مستدام باشید کنار هم.
من خیلی وقته ننوشتم.با اون گندی که بلاگفا زد و کلی از نوشتهای رمزیم رو پروند،دیگه حس نوشتن رو ازم گرفت.دلم همه اون نوشتهای رمزیم رو میخواد ولی چه فایده که بهشون دسترسی ندارم دیگه...
داستان بهم رسیدنتون رو به موسیو هم گفتم،اونم واستون کلی آرزوی خوب کرد

عزیزم ویدا خودتی؟؟ خوبی؟؟؟ هیچ معلوم هست اصلا کجایی تو؟؟؟؟؟ عزیزمممم...
خیلی یادت بودم این مدت و میخواستم بهت اطلاع بدم ولی اصلا پیدات نبود...
مرسی عزیز من.. برای شما دو تا هم آرزوی سلامتی و شادی و عشق میکنم :***

سمنو سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 15:30

خببب خداااروشکر اون چیزی که خواستی پیدا شد :)
مبااارککک باشه عروس خانوووم ^___^

حس خلاصی دارم باور کن!
مرسی :*

kazhAl سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 15:08

مبارکت باشه عروووس خانومی ....
آرزو میکنم سفید بخت بشی ....

مرسی کژال عزیز

mohabat سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 14:14

Mobaaaraaakeeee :*
Mohem ink to lebaseto dost dashte bashi k Dari rangesh Che farqi mikone DG :D albate ba tavajo b ink sefid kolan range arose :D

Khahar shohar dashtan ham khobe ha :D

مرسی مریم :**
اصلا به سفید فکر هم نمیکردم حتی!!

خوبش خوبه!! :))

آرام سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 12:08

مبارکت باشه عزیززززم

مرسی آرام :)

ندا سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 11:12 http://n-o-7-1.blogsky.com

ای جااانم.. چقد خوب که درست شد قضیه لباس . واقعا لباس برای عروس خیلی انتخاب سختیه .

خیلیییی!
حالا این لباس عقد بود فقط. بعدا برای لباس عروس نمیدونم چقدر میخوام بگردم!!

نانا سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 10:25

وای آخ جوووووون بالاخره لباس مورد علاقه ات رو پیدا کردیییی مبارکهههه
منم احتمالا کم کم دارم توی این مسیر میوفتم که تقریبا آخرای مرداد قطعی میشه . البته من به خاطر سی.نه های بزرگ باید بدوزم لباس رو و قبلش هم باید لاغر کنم چون دلم میخواد عروس لاغرتری باشم. خیلی دلم میخواد بیام تو وبم بنویسم ولی فک میکنم هر چی رو توی وبم گفتم نشده و یه ذره میترسم
وقتی پستات رو میخونم کلی دلم از شادی پر میشه و به مسیر خودم امیدوارتر میشم البته یه ذره شرایطم متفاوته
حرفات و اینکه دنبال رویام باشم خیلی روم تاثیر گذاشته

واااای ناناااا عزیزمممممممم... با مستر عیال؟؟؟؟؟؟ وای.... چقدددد خوشحالم برات .. الهی که هرچی میشه بهترین باشه برات عزیزم :****

مریم سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 09:28

مبارک باشه میلو انتخابت عالی بود سفید خیلی خوبه
عروس باید شاد باشه دیگه یکم شیطنتم رر کنارش خوبه پس سفید از همه بهتره برات

اصلا به این رنگ فک نمی کردم مریم!
مرسی :)

Lena سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 05:50

مبااااارکت باشه میلو جان
نمیدونم چرا میگفتى لباس من تو ذهنم همش سفید میومد :)))))

مرسی عزیزم :)
جدی؟؟ :))

واتس اپ فارسی سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 03:01 http://whatsappfarsi.blogsky.com/

خانم/آقای اسکای
این پست را منحصرا برای شما انتخاب کرده‌ام تا شما بخوانید و نظرتان جلب شود و به وبلاگ من لینک دهید تا ما نیز وب شما را در وبلاگ خود قرار دهیم. لطفا شما هم نظرتان جلب شود :) و در صورت تمایل اعلام نمایید.
اگر از این پست خوشتان نیامد نیز، به خاطر وقتی که برای مطالعه آن اختصاص دادید از شما تشکر می‌کنم و امیدوارم اوقات خوشی را در وبلاگستان سپری کنید.
با عرض ارادت

Niloo سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 02:51

جیغ و دس و هورااا
مبارکت باشه

مرسی عزیزم

marmar سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 02:21 http://www.m-h-1390.blogfa.com

من همش میخونمت بعد اصلا اینقد ذوق میکنم از حرفاات ,دلم برا اون موقع تنگ میشه..
یادم روزی که رفتیم دنبال لباس بعد خرید رفتیم ذرت خریدم تقریبا نصف راهم رفتیم که دیدیم یکی صدامون میکنه فروشنده گف اقا قابل ندارهه اما شماپول ذرت مکزیکی حساب نکردین

عزیزم....
اوه چقدر غرق همدیگه بودید پس که یادتون رفت

مارچ سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 02:17 http://azgil-11.blogsky.com

میلوووووووو عکشسم بذار توروخدا دلم آب شد :))
منم با لباس ساده واسه عقد خیلی موافقم و خب سفید و کرم رنگِ عروس دیگههههه . صورتی هم خیلی تکراریه به نظرم ، همخ میپوشن :)
مبارک باشه عزیزم

دادم به خودش برد خونه شون. هنوز خانواده ی خودم ندیدنش :))
صورتی طیف وسیعی داره از گلبهی بگیر تا تیره تر! خیلی تنوع داره خصوصا که مدل های مختلفش هم هست...
مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد