این روزا باورم نمیشه که یه بارَکی وبلاگ و وبلاگ نویسی و خوندنه بلاگ ها رو رها کردم! یعنی یه روز به خودم اومدم دیدم واو! میلو تو داری نصف بیشتر روزاتو اینجا میگذرونی و بس نیس؟؟ و بعدتر حتی اینستا و بقیه ی چیزای این مدلکی رو هم خیلی کم کردم! شبا گوشی رو از یه ساعتی به بعد میذارم کنار و کتاب میخونم و خیلیییی راضی ام که چشام با خوندنه کتاب خسته میشه، نه با خیره شدن به صفحه ی گوشی و لپ تاپ...امروز که فید ریدرم رو باز کردم دیدم واو! چقدر پستای نخونده دارم! تا حالا همچین رقمی رو نداشتم توی آپ شده های نخونده!

و جالب اینجاست که اصلا هم هیچ حسی ندارم نسبت به این! فکر میکنم بسه! یکمی برم به دنیای واقعیم برسم... کارامو هندل کنم بدون اینکه مثل یه معتاد هی وسط کار به نت سرک بکشم..!


..................................................................................................

اون شب با مامان نشستیم چیزای مهمی که قراره برای خونه ی من و مارس بخریم رو لیست کردیم.. توی همون لیستی که خودم درستش کرده بودم و بالاش نوشته بودم all about our LOVE HOME! مامان هی میگفت فلان چیز رو بنویس، میگفتم نمیخوام, بعدی؟ نمیخوام، بعدی؟ نمیخوام... مامان کلافه شد آخر گفت اینطوری که نمیشه هی میگی اینو نمیخوام اونو نمیخوام! 

منتها من واقعا نمیخوام! من یه تضاد خیلی مسخره توی ایده ی خونه چیدن دارم! یه بعد از مغزم دلش یه خونه ی خلوت و تمیز و مرتب میخواد.. یه بعد دیگه یه خونه ی شلوغ و هیپی طور، مثل استودیوهای راحت و هردمبیلی امریکایی! که هرگوشه اش یه گوشه ی دنج متفاوت باشه... از اینکه مبل های شیک و تمیز و مرتب بچینم با پرده های هارمونی دار با فرش و ال بل، بیزارم، در واقع اون بعد دومیه از این مدل بیزاره! بعد اولیه دلش اتاق مهمان تمیز و شیک میخواد که این تخت فعلیمو بذارم توش و کتابخونه... بعد دومیه اون اتاق رو میخوادبه یه کارگاه تبدیل کنه که سرتاپاش شلوغه و پر از وسایل هنری و نقاشی و پوستر و کتاب و خرت پرت..

ولی واقعا من با اون دومیه بیشتر حال میکنم... من درسته که همیشه عاشق مرتبی بودم. یعنی من یه آدم مرتب شلوغم! مثلا یادمه اون وقتا که بیشتر عکس از اتاقم توی اینستا میذاشتم و بچه های بیشتری فالوورم بودن یه روز که قفسه های کمد رو مرتب کرده بودم عکسشو گذاشتم یکی از بچه ها گفت خواهرش میگه این الان مرتبه؟؟؟ این که شلوغه خیلی!!

من همییییشه از بچگیم اتاقم اینجوری بوده! پر از وسیله ولی هرکدوم توی جای مخصوص خودشون... بعد حالا که فکر میکنم یه خونه ی عروس طور باید داشته باشم که مبلای تمیز و مرتب و سانتی چیده شده داره و هرچیز کاملا توی هارمونیه با بقیه ی چیزا بدم میاد...

میگم خب یعنی چی آدم نمیتونه خونه ی مورد علاقشو داشته باشه! اصلا به کسی چه آخه! هرکی میخواد خوشش نیاد خب نیاد خونه مون.. مهم اینه که من توش آزادی داشته باشم!!

از اینکه وسیله های آشپزخونه ام رو مثل یه کدبانوی اصیل ایرانی!!! بچینم توی کابینتا از خودم بدم میاد! من دلم خونه ی مانیکا رو میخواد.. از همون قفسه های بی در توی آشپزخونه اش که حتی توی فیلم پاکت های اسپاگتیش و قوطی های رب اش معلومه!! خب میدونم خیلی استایل شلوغیه...ولی این زندگی راحته! من توی همچین خونه ای احساس امنیت میکنم! و فکر میکنی چی؟؟ درست همینجا، بعد اولیه توی مغزم میگه hello??? من اینجام هاااا! تو از جای تمیز و خلوت خوشت میاد! و منم که نمیدونم چه فاکی کنم آخر!



............................................................................................


از اینکه برنامه هامو دونه دونه تیک میزنم و پایان نامهه رو دارم پیش میبرم بی نهایت خوشحالم! فکر میکنم که آدما حق ندارن به هم راجع به چیزای سختی که داشتن حرفی بزنن. که مثلا وقتی میپرسن عه ترم بعد پایان نامه داری؟؟ وای خیای سخته و داغون میشی! 

نباید اینارو بگن به هم.. چون شاید واقعا سخت نباشه فقط یه غول ذهنی میسازن واسه آدم و اون آدم هنوز شروع نکرده با خودش میگه اوه خیلی سخته و من لابد نمیتونم...



...............................................................................................


انقد که همیشه رنگی رنگی پوشیدم، اون هفته که بی حوصله بودم و رفته بودم روی مود مشکی، همه ی همکارام با نگرانی میپرسیدن خانوم کاف اتفاقی افتاده؟؟ با تعجب میگفتم نه چطور؟؟ میگفتن آخه مشکی پوشیدی.... 

من الان پنج ساله اینجام... یعنی هیچ وقت نشده بود اینقدر مشکی بپوشم؟؟؟! حتی خودم حواسم نبوده انگاری!




+میدونم میخواد حرف بزنه باهام و تو دلش ناراحته از اتفاقی که افتاد.. من اما بهش رک گفتم که نمیخوام دیگه حرفی بزنیم..فکر میکنم کسی که برای بالا کشیدنه خودش حاضره بقیه رو خورد کنه و نداشته هاشون رو بیاره جلوی چشمشون ارزش نداره واقعا! و خوشحالم که اینو بهش مستقیم گفتم! آخه من اصلا آدم این مدلی حرف زدن نیستم، اصلا دلم نمیاد کسی رو برنجونم یا بدرفتاری کنم با کسی وقتی بهم آزاری نرسونده...


+دلم خنک میشه که عکس پروفایلمون رو چیزایی میذارم که خودمون پیدا نیستیم..میدونم چقدر تقلا میکنه مارو ببینه! فکر میکنم هرکس توی زندگیش از اینکه یه سری آدمای خاص رو بذاره توی خماری لذت میبره، چون حق آدمای کنجکاو و فضول همینه!

........................................................................................


از اینکه مارس ذاتا یه مرد خشن و همیشه اخم داره بی نهایت خوشحالم!! یعنی اینو تازگیا کشف کردم! با خودم میگم این منم؟؟ منی که از هرچی خشونت بود بدم میومد؟؟ فکر میکنم شاید همه ی زن ها توی وجودشون، اون ته ته های ذهنشون عاشق خشونتن، و از اینکه مثل یه پر سبک توی دستای مردشون به نظر بیان لذت میبرن...

به جز اون بعد وحشی و خشونتیه مردونه اش که خوشم میاد یه چیز دیگه هم هس... مامان میگه: میلو فقط تو میتونی مارس رو بخندونی، وقتی کنارش میشینم مثل یه غریبه ست باهام، دقت کردم با همه ی آدمای دیگه اینطوره، ولی وقتی تو میای از این رو به اون رو میشه!

بعد با حسرتِ آمیخته به خوشحالی میگه قدرش رو بدون، مرد جدی توی زندگی یه نعمته که بهت آرامش خاطر میده...

میدونم منظورش چیه... میدونم حسرتش از کجاس...





نظرات 12 + ارسال نظر
لاندا یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 11:18

وای با اون بخشه تو خماری گذاشتن آدمای فضول خیلی حال میکنم. یعنی الان همه بچه های دانشگاه منتظرن از سرنوشت ما بدونن، اون وقت ما تو هیچ جای مجازی ای نیستیم
با این خشونته با دیگران هم حال می کنم، من اوایل عاشق هر ورزشکار و هنرپیشه ای که میشدم، بداخلاق و اخمو بود

میدونی، اگه باهاشون رابطه ات خوب بود خب شکلی نبود ولی وقتی میدونی فقط از روی کنجکاوی و حرص میخوان یه چیز رو بدونن باید توی خماری باشن...
:)))

مایا پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 10:58

میفهمم میلو منم این تصمیم رو از نوشتن توی وبلاگ قبلیم گرفته بودم و این که فکر کردم با نخوندن و کامنت نذاشتن_ من هیچ اتفاق_ خاصی قرار نیست بیوفته الان شاید روزی یکبار بیام و تموم حتی در مورد_ خودم هم فکر میکنم دلیلی نداره لحظه به لحظه م رو با همه شر کنم و نسبت به قبل کمتر و کتر مینویسم و بدون_ جزییات...
لونه ی عشق باید جوری باشه که توش احساس_ آرامش کنی میلو و دوس داشته باشی دکورش هر کسی یک مدل داره واسه چیدن وسیله بهتر_ کار_ خودت رو بکنی مثا_ همیشه!
اوه مشکی رو اصلا نمیتونم تحمل کنم و واسم عجیب_ یک عده میگن شیک_ من حتی توی مراسم فوت_ پاپاجون هم سرتا پا سورمه ای پوشیدم قلبم میگیره واقا از این رنگ البته به جز یک ست_ مشکی!
پاراگراف_ آخر؟؟؟؟؟
نمیدونم بگم خودم بودم چی میشه دقیقا!
اوه من خوب حس میکنم بعد گاهی میریم جایی هی حرص میخورم توی دلم وای الان نگن پارتنرش چرا ادب نداره بعد میگم خب یک لبخند کوچولو هم نمیتونه بزنه؟!
وای میلو پیشونیش باید ببرمش واسه بوتاکس اون خط_ اخم دیگه موندگار شده!

اینطوری خیلی بیشتر به کارامون می رسیم.. شاید خودمون حواسمون نباشه اما وقتی تصمیم به ترکش میگیریم میبینم اوووه چقدر تایم میذاشتیم براش...

من بعضی لباسارو مشکی دوست دارم ولی خیلیییی کم استفاده میکنم...

مارس اتفاقا خیلی خوش خنده ست و قهقهه هاش معروفه ولی ذاتا جدیه، یعنی تا حرف نزنی باهاش تا نخندونیش اصلا پا نمیده! یه مدل خاصیه که مثلا الان بابام که خیلی با همه زود جور میشه و سر شوخی رو باز میکنه هنوز نتونسته با مارس احساس راحتی کنه!

سودی پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 10:53

مامان من بی نهایت به تمیزی و مرتبی اهمیت میداده بی نهایت یه جوره آزاردهنده واسه ماها گاهی اصن احساس راحتی نداشتیم تو خونه خودمون واسه همین من اصن اون مدل رسمی و مرتب خلوت و دوس ندارم یه حالت راحت شلوغ درعین حال شلختم نباشه رو بیشتر میپسندم :دی بعدم دروغ چرا من اصن خونه آیندمو دو نفری تصور نکردم :))))

منم همین رو میپسندم بیشتر. تو که دیدی اتاقمو اون قفسه هامو... شلوغه ولی خب از نظر خودم مرتبه...
هاها:)))

لونا پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 10:47 http://miss-luna.blogsky.com

میلو به نظر من خونه هرچی خلوت تر همه چیز توش بهتره حس بهتری داره خلوت تر
هرچی دورت شلوغ تر باشه دردسرش بیشتره
تمیز کردن جمع و جور کردن
وای فکر کن یه بچه کوچیک بیاد خونت هی بهونه چیزای خونتو بگیره نتونی بهش نه بگی !! :|
خلوت تر باشه خونه ولی خب وسایلش همونی باشه که دوس داری
نه اینا که میرن همه چیز رو یه رنگ میگیرن! و یه مدل که مد روز باشه!

خب من هردو مدلش رو دوست دارم واقعا... بعد مثلا الان بچه ها توی اتاق منم میان ولی خب وسیله هام جوری نیس که دلشون بخواد... یا اگه هم بخوان خب مشکلی ندارم من با این قضیه...
اه من متنفرم از یه رنگ و یه شکل... الان خونه ی خودمون رو هم با سلیقه ی من کاراش انجام دادیم، هر دیوار خونه و قسمت های مختلفش یه رنگه و اونقدر خوبه که هنوز بعد از سه سال برامون تازگی داره...

عطیه چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 22:43

خوب کار درست و شما میکنید چون قرار نیست هر روز هر روز خونتون مهمون بیاد برعکس قراره هر روزخودتون تو اون فضا زندگی کنید پس اون جوری چیدمان کنید ک احساس خوشایندی بهتون میده :؟

اوهوم.. ولی خب چیزی که من دوست دارم یه مقدار خیلی غیرنرماله توی این فرهنگ ما... یکم سخت میشه :(

مرمر چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 22:35 http://www.m-h-1390.blog.ir

وای یعنی منم تو ترکم دیگه جدی جدی خیلی معتاد این تکنولوژیها شدیماا...اتفاقا امروداشتم فک میکردم خیلی وقته کتاب نخوندم ..من عاشق مجله بودم یعنییی چندتاگونی فقط مجله دارم...
........
وایییی میلووو یعنی وقتی من گفتم بوفه نمیخوام انگار چی گفتم چه غلطی دارم میکنم همه میگفتن مگه میشه خونه عروس إل بله ولی من کارخودم کردم:)خونه ما خیلی ساده و خلوته ...من کلا خلوت دوس میدارم شلوغی مغزم سنگین میکنه:)))
هووم مستر از مشکی متنفر من لباس رنگ مشکی ندارم...
......
امرو یکی از هدفام تیک خورد:)
.........
شادیهاتوون مستدام
تیک تیک به راه باشه
ایشالاااا

باید کمش کنیم مرمر... خیلی زندگیامون رو گرفته...

بابا اه بوفه چیه آخه من نمیفهمم.... اصلا سایه اش سنگینه حتی برام!!

به سلامتی عزیزم :*

مرسی مرمر جان :)

ahar چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 21:02

میلو منم دقیقا قبل از اینکه وسایلمو بخرم همین فکرا رو داشتم کلی.هی شبا و روزا با خودم فک میکردم که من مبل گل گلی و راحتی دوس دارم بعد یه ور دیگه ذهنم میگفت که نه مبلای سلطنتی و...آخرشم یه چیزی خریدم که مابینش بود و الان خیلی دوسش دارم.امیدوارم تو هم اون چیزی که واقعا دوس داریو پیدا کنی و مهم اینه که تو ومارس ازش لذت ببرین :*

خدا کنه آهار بتونم یه تعادلی بین این دوتا بعد فکریم ایجاد کنم...!

میرا چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 20:28

چقدر اون جملتو دوست داشتم میلو..اینکه آدم از اینکه یکسریهارو تو خماری بزاره لذت میبره..دقیقاااا همینه سزای آدمهای فضول

میرا محاله کسی انکار کنه که این حس رو تا حالا به کسی نداشته... همه ی آدما خوششون میاد یه سری ها رو که خیلی کنجکاون و روی مخ رو به صورت محسوسی بذارن توی خماری.. خب چون فضولی اصلا خوب نیس و آدما اینو سریع میفهمن که کی داره فضولی میکنه...

لیلا و دیاکو چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 18:32

سلام
میلوووو پاراگراف اخرت رو بارها مادرم در مورد دیاکو بهم گفته حس خوبی داره که یکی هستش اخلاق خاصش فقط واسه ی توئه و بس

سلام :**

میدونی لیلا... مامان من و تو یه سری تجربه ها دارن که توش درد داره ولی باعث خوشحالیه ما توی انتخابمونه...

عطیه چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 18:17 http://a-26.blogfa.com

تو معماری روز دنیا همه دارن میرن سمت مینیمالیست نمی دونم چرا اینجا هر روز دارن میرن سمت ظاهر پرستی و هر چی گنده تر تو چشم ترررر
افرین به همون بعد خلوتیت گوش کن پشیمون نمیشی

من کاری خب به بقیه ندارم... هرکس میتونه سلیقه ی خودش رو داشته باشه و حتی اگه همه ی دنیا یه سمتی برن بازم هرکس حق داره یه سمت مخالف رو بره اگه دوست داشته باشه...
منتها من دلم یه خونه ی راحت میخواد... نه یه چیز شیک و عروس طور که آدم حتی خودش بترسه توش راه بره مبادا چیزی خراب شه کثیف شه... من میخوام مثلا یه تیکه واسه مطالعه داشته باشیم که روی مبلاش هرطور دلمون خواست ولو بشیم... نترسیم که کثیف شه، مهمون میاد و ال بل...

آژو چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 16:55

هیچی مسمومیت پیداکرده بودم..اما مدل این کتابا طرف تا لب مرگ میره :دی خوبم الان
منم ذهنم میگه خلوت..اون یکی میگه نه شلوغ و اسپرت:|

آرزو اکه تونستی شیش ماه پشت هم سالم نگه داری خودتو :|

hoda چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 15:23

همیشه یه کار سخت قبل از شروع کردن خیلى سخت تر به نظر میاد
من برعکس تو شلوغى مغزم هنگ میکنه, وقتى دورم شلوغه روى چیزى نمیتونم درست تمرکز کنم, اما با نخریدن بعضى چیزا به شدت موافقم, مثلا خودم بوفه نخریدم, به نظرم خیلى چیز چیپ و به درد نخوریه که فقط تو خونه ایرانى ها پیدا میشه, به جاش کنسول خریدم که بتونم از کمد و کشوهاش استفاده کنم و بى نهایت راضیم از,این تصمیمم

دقیقا همینطوره!
وای هدا بوفه :| متنفرم.. کلا از همون بچگی از ظرفای شیشه ای بدم میومده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد