وقتی آدما میرن توی رابطه، وقتی اول های رابطه شون هست و هیچ چیز بدی وجود نداره اون موقع، بدترین نصیحت/گوشزد/راهنمایی ای که بقیه میتونن بهش بکنن اینه که بهش بگن: مواظب باش!!!!

یا از اون بدتر! بگن که: حواستو جمع کن همه ی پسرا/دخترا  مثل همن..


فک میکنم اینجور وقتا اون آدم با خودش کلی فکر میکنه، حتی ممکنه حس های خوبش رو توی خودش کنترل کنه بگه عه نکنه راست میگه فلانی...

اول های رابطه همیشه قشنگه.. حالا درسته که بعضیا تا همیشه میتونن خوب نگهش دارن ولی هیچکی نمیتونه اون هیجان و اشتیاقی که اول رابطه هست رو انکار کنه.. 

شنیدم که داشت بهش از همین نصیحت های حال بدکن میکرد... دوست داشتم بهش میگفتم حال خوبش رو خراب نکن...

البته فکر میکنم همونقدر که آدما حق دارن رابطه های خوب داشته باشن و خودشون همه چیز رو تجربه کنن باید به موقع هم بفهمن که اگه دارن اذیت میشن، اگه اون آدم تایپشون نیس رهاش کنن... یعنی توی هر حالتی من ترجیحم اینه که اول حال خودت خوب باشه، اصلا اصلا اصلا برام فرقی نداره با کی، چطوری، کجا، چرا... 

...........................................................................................




5 سال شد دیگه الان... البته روی هم بخوای حساب کنی شاید رابطه شون 1 سال هم نشده باشه...هربار که از هم جدا شدن و باز به هم برگشتن بهم میگفت میلو دعوام نمیکنی اگه بهت بگم باز به اون برگشتم؟؟

اینجور وقتا همیشه جوابم یه لبخنده واقعنی بوده و بعدش این سوال که آخه من کی تا حالا دعوات کردم؟؟ تو با اون الان حالت خوب میشه خب چرا دریغش کنی از خودت...

البته دلیل هربار جدایی هم چیزای مسخره بوده، نه که اون آدم اذیت کرده باشه، به این درد داده باشه بعد من بگم اشکال نداره بهش برگرد... 

آدمایی که بهمون درد میدن فکر میکنم باید برای همیشه دور ریخته بشن...هرچقدرم که خوب باشه هرچقدرم که روزای خوبی داشته باشیم باهاشون،.وقتی درد میدن باید فراموش بشن.. آخه زندگی اصلا ارزش درد کشیدن به صورت آگاهانه رو نداره...



...................................................................................................................


مردنه بعضی از آدما اصلا دردش کم نمیشه، خوب نمیشه...

بابا داشت برای مارس از آقای اف میگفت.. هنوز جمله اش شروع نشده من اشکام سر خوردن پایین...بابا هم هربار میخواد ازش حرف بزنه به معنی تاسف چندبار سرشو تکون میده و نفس عمیق میکشه.. خب رفیق فابش بوده... فکر کنم گه ترین اتفاق زندگی هرکس این باشه که رفیق فابت تنهات بذاره...

هربار که منم یادش میفتم فقط توی دلم میگم حیف.. حیف شد... آخه واقعا حیف شد...


نمیدونم حکمت زندگی چیه.. طفلک از بچگیش زجر کشیده بوده، به گفته ی بابا، زندگی سخت از بچگی، ازدواج اول ناموفق، تا میاد یکمی زندگیش سر و سامون بگیره سرطان میاد توی وجودش و به یه سال نکشیده از پا میندازتش...


یعنی سهمش از زندگی فقط همین چند سال بود؟؟ 


دارم فکر میکنم راست میگن که واقعا ایرانیا مرده پرستن؟؟؟ من چرا تا قبل از فوتش هیچی ازش ننوشته بودم؟؟


بعد با خودم تصمیم میگیرم از آدمایی که دوستشون دارم بیشتر بنویسم... بیشتر حرف بزنم راجع بهشون..


الان درحال حاضر؟ من مریم رو دوست دارم. دخترعموم رو میگم... ازم یه هشت سالی بزرگتره و وقتی بچه بودم تنها کسی بود که خیلی بهش وابسته بودم و باهاش بهم خوش میگذشت...بعد الان بیشتر از پونزده ساله که فقط توی مراسما هم رو میبینیم بخاطر اختلافات خانوادگی.. ولی من باکم نیس، هربار همو میبینیم میشینیم کنار هم، حرف میزنیم، همه هم دیگه اینو میدونن که توی مراسما جای من پیش مریمه، اصلا انگاری یه خواهر بزرگتر باشه برام که کنارش نشستن بهم حس خوب و اعتماد به نفس میده....

توی فامیلای بابا تنها دختریه که از نظر پرستیژ رفتاری قبولش دارم... الان واسه خودش یه وکیل حاذق شده و بعد از ده سال سختی کشیدن به عشقش رسید و بدون هیچ عروسی و دنگ و فنگی رفتن سر خونه زندگیشون... قیافه اش شبیه اون دختره بازیگره س اسمشو یادم نمیاد توی فیلم ارغوان بازی کرده بود...چی بود اسمش؟؟ پیجشو هم فالو میکنمااا یادم نمیاد الان!

آهااا، پریناز ایزدیار...


چند وقتیه که شماره ی همو داریم و به واسطه ی سوشال نت ورک ها با هم حرف میزنیم و هربار حرف زدن باهاش دلمو یه جور خوبی میکنه... پریروزا دیدم یه گروه ساخته با من و دخترای عمه کوچیکه.. اصلا هیچ خوش نداشتم ولی بخاطر مریم موندم فعلا...


مریم رو دوست دارم... دختر عموی عزیزی که تنها کسیه که بین "بچه های" فامیل بابا دوستش دارم و براش احترام قائلم... 

بین آدم بزرگا هم عمه بزرگمو دوست دارم... بعدا می نویسم ازش..




نظرات 10 + ارسال نظر
سودی شنبه 2 آبان 1394 ساعت 17:14

میدونی میلو قبلانا خیلی وقتا حس بدی داشتم واقعا به پارتنر دوستم اتفاقا درست هم از آب درمیومد اما نمیگفتم واقعیتشم بیشترشم به خاطر اینکه بهم نگن حسادت میکنی تا چیزه دیگه ای الانا هم باز هیچی نمیگم بخاطر اینه که میدونم هرکی خودش بهتر میدونه چی خوبه براش تو اون لحظه و چی بد فقط و منم ممکنه از نظر اونا روابطم ایرادی داشته باشه :دی

خب میدونی وقتی چیز بدی وجود داره میشه گفت و حرف زد دربارش.. ولی وقتی هنوز هیچی نشده و هیچ شناختی نیس اون تعمیم دادنه اصن کار جالبی نیس...

نانا شنبه 2 آبان 1394 ساعت 16:15

وای موافقم باهات همون یه ذره خوشحالی رو هم کوفت طرف میکنن و جالبه که خب خود آدم عقلش میرسه دیگه چه کاریه هی یادآوری میکنن احتیاط کن. خودم کلی حرصم درمیاد

اوهوم.. میدونم چی میگی...

Amitis شنبه 2 آبان 1394 ساعت 00:18 http://amitisghorbat.blogsky.com

چه خوب یکی مثل خواهرت ؛)

اوهوم :)

لیدی رها جمعه 1 آبان 1394 ساعت 23:37 http://ladyraha.blogsky.com

آره دیگه واقعا با اینهمه فشاری که تو زندگی همه هست حداقل میشه اونهایی که زندگی آدم سخت تر می کنن بذاریم کنار... من الان به شدت این قانون تو زندگیم سعی می کنم رعایت کنم وقتی کسی بیش از حد بهم فاز منفی میده میذارمش کنار و آرامش پیدا می کنم!!!

درستشم همینه...

تیارا جمعه 1 آبان 1394 ساعت 22:50

راس میگی میلو انگار بعضیا خودشون رو موظف میدونن تو زندگی که کلا حال خوشتو بگیرن...برا منم تو دنیای مجازی پیش اومده تا اومدم نوشتم یکی رو دیت میکنم سریع یه عده کامنت دادن همه مث همن اینم ولت میکنه...بعد جالبه که ادعای دلسوزی هم پشتشه..
منم یه مریم دارم تو زندگیم که خیلی خیلی خیلی زیاد دوسش دارم

مهم اینه که ما حالمون گرفته نشه..


:) آخی...

mohabat جمعه 1 آبان 1394 ساعت 22:38

:( ekhtelafate khonevafegi hamishe gaand mizane b hamechii
Man hamishe yade dokhtar daeem hadtam k hamseno hamkelasam bodim va man10sal bod nadide bodamesh, vaqtiam ye ja k kheyli kotah didamesh he'ss kardam kheyli az hesaye qabl az beyn rafte, haddeqal vaseee oun!!
Nemidonam chera pedar madara to goshee bachehashon mikhonan o baese in etefaqat mishan :(

من ولی مامانم همیشه بهم گفت کاری به دعوای بقیه نداشته باش.. بقیه ی بچه ها هم همینطور ماماناشون بهشون گفتن.. برای همین ماها با هم خوبیم... ولی مثلا بعضیاشون هستن که خودم خوشم نمیاد کلا، جدا از مشکلات خانواده ها خودم هم با بچه ها سر مسائل شخصی خودمون مشکل داشتیم...

همراز جمعه 1 آبان 1394 ساعت 19:16 http://hamraaz.blog.ir

آدمایی که بهمون درد میدن رو باید انداخت دور، دقیقا موافقم،ولی من از اون دسته آدمام که در اینجور مواقع نمیتونم درست تصمیم بگیرم،یعنی همش فکر میکنم با گذشت زمان درست میشه همه چی!! اما هیچوقت درست نشده،باید آدم قدرت داشته باشه و راحت بذاره و بره
چه جالب،منم یه دخترعموی مریم نام دارم که پدرامون باهم اختلاف دارن و اصلا خونه هم نمیریم،اما وقتی تو یه مراسمی همو میبینیم میپریم بغل هم:))

خب سخته واقعا هم.. ولی شدنیه...

:)

محدثه جمعه 1 آبان 1394 ساعت 18:29 http://khodam19.persianblog.ir

تمام جملاتشو درک کردم و لذت بردم:-)

خواهش میکنم :)

تبسم جمعه 1 آبان 1394 ساعت 17:10

جالبه .. کل پستت درباره چیزاییه که من بهشون از صبح فکر میکردم ... رابطه .. مرده پرستی .. آدمای دوست داشتنی زندگیم .... شوکه شدم اصلا ...

عزیزم :)

میرا جمعه 1 آبان 1394 ساعت 15:25

آخ آخ از این نصیحتهای تو دل خالی کن حال بهم زن!!باور کن نصف بیشترش هم از حسادته تا دلسوزی!
منم همچین تجربه ای داشتم چه زمان هیرو و چه زمان تروو،بعد جالبه حتا با کم محلی هم طرف نمیفهمه که باید خفه شه!!مثلا یکی بود بمن میگفت زیادم دلتو خوش نکن اینم مثل همه، یه مدت هست و بعد میره،،خب من بهش گفتم که تروو، حتا با مادرم هم صحبت کرده و قضیه جدیه کاملا!جالبه تا اینو شنید برگشت گفت خب ببین همین هم مشکوکه، آدمی که یکماه بعد آشنایی بخواد با مادرت صحبت کنه معلومه یه ریگی به کفششه!!!وای میلو من خندم گرفته بود که بلاخره موضع این آدم چیه!؟بعد دیدم کلا با خودش درگیره گفتم ببین تو امشب راحت بخواب من با طرفم کات میکنم تو آرامش داشته باش :))

و دقیقا همین میشه که طرف مقابل شروع میکنه به توضیح دادنه این که آدمش آدمه خوبیه، و همین توضیح دادنه میدونم که چقدر سخته که چقدر فشار داره واسه آدم....

سخته یاد گرفتنه این نکته ها... آزار ندادنه دیگران...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد