شنیده بودم که آدما آی دی های فیک میسازن، ولی نشنیده بودم برای بی افشون هم آی دی فیک میسازن اون وقت با اون آی دی میان برای خودشون کامنتای عاشقانه میذارن :||| یعنی وقتی اینو بهم گفت دوستم، من هنگ بودم که چراااا خب چراااا آخه که چی بشه؟؟؟ اینجور وقتا دوست دارم روان شناسی یا جامعه شناسی خونده باشم تا بدونم دقیقا دلیل این رفتارا چیه... چرا خب آخه!!!


...............................................................................................................


دیشب بود.. فکر کنم... از این جهت نامطمئنم که انگاری خیلی بعید و دور به نظر میاد... کلا من همیشه همینطورم... هرچیزی که تلخ باشه و دوستش نداشته باشم سریعا میفرستم اون ته مه های ذهنم...

بهش گفتم مارس اینچیزی که اتفاق افتاد، اینجا خط قرمزه منه... این کار خط قرمزه منه و دیگه نمیخوام تکرار شه برامون...


خوابیده بود.. منم عصبانی بودم... تاریک بود اتاقم...خط های پایان نامه رو بالا پایین میکردم.. فقط یه صفحه دیگه مونده بود تا فصلش تموم شه... خسته شد ذهنم... دستام یخ بودن... 

رفتم که بخوابم.. دیدم لباسای بیرونش تنشه هنوز..

آروم جوراباشو دراوردم.. از خواب بیدار شده بود.. آروم گفتم لباساتو عوض کن...

هیچ فکر نمیکردم روزی بخوام جورابای مرد مورد علاقمو دربیارم!! و بعدش حتی عاشق ترش بشم.. اومد توی جاش خوابید. یکمی غلت زد. منو کشید سمت خودش و دیدم که فراموشم شد همه چی.. اون عاقل تر از این حرفاست و میتونم باهاش به وقت مناسب حرف بزنم...الان ولی آغوشش تنها پناه دردای منه...الان وقت این نیست که یادم باشه چی شد...فکر کردم که ما بارها و بارها باید این لحظه ها رو ندید بگیریم و توی آغوش هم شب رو به صبح برسونیم...

دارم با خودم فکر میکنم میلو، تو داری آرامشو با این آدم تجربه میکنی.. تو میدونی زندگی چجوری بوده برات همیشه... تو میدونی که وقتی دو شب پشت سر هم آرامش داشتی یعنی باید تا کمر خم شی بگی خدایا شکرت...


هنوزم کنارش خوابیدن سختمه.. بیدار میشم.. بلند نفس میکشه توی خواب و خیلی جامو تنگ میکنه... منتها من نمیتونم لذت نبرم.. هربار که خوابش عمیق میشه و دستاش از دور بدنم شل میشه، میگیرم میذارم سرجاش و خودمو بیشتر جا میدم توی بغلش...توی آغوشش شاید فقط یکی دو ساعت خواب عمیق داشته باشم که اونم بعد از اینهمه مدت به این تایم رسیده. قبلا شاید به چند دقیقه هم نمی کشید....به روزایی فکر میکنم که دیگه بدون اون خوابم نبره...


صبح با لبخند به روی هم بیدار شدیم.. و بعدش با هم حرف زدیم... چقدر حرف زدن باهاش خوبه.. چقدر خوبه که ریاد نمیکشه... چقدر خوبه که میشه باهاش نشست حرف زد.. و من چقدر همیشه می ترسیدم از حرف زدن از مشکلات با مردا... فکر میکردم لابد ته همه ی حرفا داد و فریاده..فکر میکردم که خب زن و شوهرا قهر میکنن و بچه هاشون رو واسطه میکنن برای حرف زدن با هم و این یه چیز طبیعیه انگار توی زندگی.. ولی نه نبود.. مارس بهم یاد داد که میشه مسالمت آمیز تر همه چی رو حل کرد...



.............................................................................


اولش خجالت می کشید.. میگفت میلو ول کن بیا بریم... من ولی با خنده های هیجان زده ام که بند نمیومد میگفتم نه تورو خدا بیا به خدا حال میده... میگفت میلو این برای بچه هاست.. گفتم به خدا من دیدم آدم بزرگا هم میرن روش...گفتم بیا نگاه اینجا حتی فواید این بازی رو هم روی یه بنر زده!!

میگفت کو بذار اول فوایدشو بخونم... بعد دید آقاهه بهش گفت آقا برو مشکلی نیست الان خلوته بچه ها اومدن، روزای عادی بزرگسالا هم میان..

گفتم دیدی؟ بیا دیگه بیا بریم...

خودم هم بار اولم بود.. سری های قبل دخترک چشم سیاه رو میبردم همیشه. 

رفتیم تو، رو به روی هم وایسادیم و شروع کردیم به پریدن! روی کجا؟؟ ترامپولین!! اولش با احتیاط میپریدیم.. بعد کم کم اوج گرفتیم.. من خنده ام بند نمیومد... تنها وقتی که همیشه بلند بلند میخندم همینجور وقتاس که از این بازی های هیجان انگیز انجام میدم.. توی حالت عادی خنده ی بلندم نمیاد!

مارس از من خیلی بیشتر میپرید.. شده بود عین این پسر بچه های شر، که سعی میکرد هی بیشتر بپره و موفقیتشو به رخ بقیه بکشه!! منم توی اون حالت براش دست میزدم و هی میگفتم I'm a Kangaroooooo!!!

بعد از هفت دقیقه بی وقفه بالا پایین پریدن دیگه نای نفس کشیدن نداشتیم... انرژی چندماهمون تخلیه شد انگاری...


.........................................................................


ازش پرسیدم اگه شاه بودی چیکار میکردی؟؟!

جواب نداد. خندید فقط! 



............................................................................


واسم یه چیزی اورده که موهارو میبافن باهاش...

با خودم فکر میکنم هربار هدیه هاش یه چیزی هم متعلق به موهام توش داره!! چرا؟

تکست میزنه برام که:  میلو موهات خیلی خوبن!! 

جواب سوالمو گرفتم بی اونکه از خودش بپرسم...

فکر میکنم مردی که موهای دختر مورد علاقشو دوست داره توی دنیا به چه حسی تعبیر میشه؟؟ من خوشبختی محض تعبیرش میکنم...


+تفاوت مردی که موهای کمند زنش رو میپیچه دور مشت دستاش و سر زن رو میکوبه به دیوار، و وقتی ولش میکنه یه مشت مو توی دستاش جمع شده و یه تیکه مو میفته روی زمین و زن بیحال به موهای کنده شده ی اجباری توی دستای مرد و روی زمین نگاه میکنه... با مردی که هربار وقتی میخواد هدیه بده با خودش کلی فکر میکنه و میگه یه چیزی هم باید برای موهاش بخرم، آخه موهاش خیلی خوشگلن، و هربار وقتی زن حواسش نیس یهو میبینه نوک موهاش دور انگشتای مرد مورد علاقش پیچیده شده و داره باهاشون بازی میکنه....

کار هرکسی نیست این تفاوت رو فهمیدن...!





+ غلط های احتمالی پست رو ببخشید. نه از روی بی حوصلگی و نه از روی کمبود وقت... که حالم خوشه... حال خوشم رو بیشتر میخوام تا ویرایش کردنه یه نوشته...

نظرات 15 + ارسال نظر
عسل دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 19:54 http://withgod.persianblog.ir/

وااای ترامپولیییین
ما دوسال پیش تابستون رفتیم ترامپولین
اونموقع هنوز مخصوص بچه هانبود و بزرگسالان هم میتونستن بپرن
ما هم کل 6 تا جارو گرفتیم و هفت دقیقه پریدیم و خندیدیم
عاااالی بود
میلو این بار که از ترامپولین اومدی پایین روی زمین یه دونه بپر انننقد حسش باحاله :))))

آخی.. :)
آره عسلللل :)) دقیقا اومدیم پایین یه حااالی بود اصن نمیشد راه رفت :))

جیرجیرک دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 17:41

هست که نوشتین چق خوبه که میشه باهاش حرف زد چقد چسبید واقعا . شوهر داشتن یا شریک زندگی داشتن به نظر من مهمترین حسنش همینه که یه نفرو داشته باشی که بتونی باهاش حرف بزنی . خدا رو شکر که شما دو نفر این جورین و واقعا واعا این یه چیز بزرگه . من خییییلی زوجا رو دیدم که اصصصصلا نمیتونن با هم حرف بزنن و اصصلا این توقع رو دیگه از هم ندارن . ولی واقعا لذت بخشه کسی باشه که بشه باهاش از خودت از درونیاتت از فکرات از نظراتت از عقایدت از زاویه ی دیدت در مورد مسائل بگی و او گوش بده و بفهمه و تو عمق و نه ظاهری درکت کنه و تو چشات برق بزنه که ایییییییول من یکیو دارم که میشه باهاش حرف زد . و تبریک میگم you nailed it

میدونی شاید ما هم گاهی حس کنیم که حرف هم رو نمیفهمیم.. یا من به خودم بگم خب فلان مسئله رو مارس نمیتونه رعایت کنه توی ذاتش نیس پس بیخودی چرا گیر بدم... ولی میبینم این تفکر خیلی مخربه... و ما همیشه حرف میزنیم حتی اگه حس کنیم ممکنه به نتیجه ای نرسیم... بعد آداب حرف زدنمون هم این مدلیه که دقیقا اصل مطلب رو بدون هیچ بی احترامی یا لحن تند بیان کنی... اگه یه ذره خلاف این باشه مثلا مارس ابدا گوش نمیده میگه بذار وقتی آروم شدی....!
از ته دلم میخوام همیشه همینطور باشه...

مایا دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 16:43

آره میلو همین خلیج فارس که میگی.
ببین مثل تونل وحشت_ ولی فقط باید بدوییو بدویی!!!
ضمنا اکثرا اکیپی میرن پنج شش نفره که با هم آشنا هستن اما به هیچ عنوان برخورد_ فیزیکی نمیشه.
وای یک قسمتش یکی با اره برقی (البته واقعیش نه) پشت کانتر ایستاده و باید ازش عبور کنی جالبتر این که آخر سر از اون ریکشن هایی که ترسیدی و خنده دار شدی میتونی یک عکس داشته باشی فکر کنم واسه هالووین که داری برنامه ریزی میکنی بد نباشه.

مایا ما توی کیش این تونل وحشت رو رفتیم... بدک نبود برامون :)) بعد ولی پسرایی که باهامون بودن توی عکس از ما بیشتر ترسیده بودن :))

فرانک دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 14:23

سلااااامممم میللوووو :) منو ببخش که کم میام نظر میزارم :(
خوووبیییی؟
دلم تنگگگ شدهههههه بووود واااسستتتتتتتت یذره شده بوود دلم :)
عامو همش درگیر دانشگاهو موضوع و مدیرگروه احمقمم :(
میشه از اون انرژی های مثبتت واس من بفرستی توی این یه هفته موضوع پروژه من تایید شه ؟
خدافظ میلو خدافظظظظظظظظظ

فرانک اگه بهت بگم همین الااااان توی فکرت بودم باورت میشه؟؟ :)
سلام :***
عزیزممممم :***
ایشالا تایید میشه، از ته دلم دعا میکنم :**

مرمر دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 06:05 http://www.m-h-1390.blog.ir

ادم سگ بگیره جو نگیره حکایت این دسته از ادماس:)
وای میلو میدونی اون بپر بپر ارزو منه...باید یادداشتش کنم تا یه تیک بخوره جلوش:))))))
مستر عاشق بوکردن موهام اون موقع ازهم دور بودیم یکی از کلیبسامو باخودش میبرد وقت دلتنگی عطرش میکرد:)

چی بگم...

خیلییییی حال خوشی داره!!

آخی :)

memol یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 22:28 http://ona7.blogfa.com

عزیزززززززززززم...لحظه های نابت جاودااااانه :****
و میتونم آدرس بپر بپر رو ازت بگیرم که ما هم بریم؟ ;)))

مرسی ممول خش قلب :*

برات کامنت گذاشتم توی وبت

مایا یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 20:08

من یک بار رفته بودم آقاهه بهم گفت فقط کسایی میتونن که وزنشون تا 50 باشه نمیدونستم محدودیت نداره.
بعدش میلو سافاری_ دریاچه خلیج فارس رو امتحان کردین؟
یک سرچ راجبش بکن جالب_ و هیجان انگیز_ شاید خوشت اومد.

به ما هم گفت محدودیت وزنی داره... ولی چون دیگه خلوت بود و بازارش کساد بود گذاشت ما هم بریم :))

خلیج فارس؟؟ همینجاس یعنی؟؟
اون دریاچه جدیده توی چیتگر؟؟

Amitis یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 19:29

یعنی واسه پسر خوب نیست ؛)؟ اره فقط بد عادت میشی که شب ها همچین راحت بخوابی رو تخت دو نفر ؛)

چراااا خوبه! من ولی آخه راجع به خانوما نوشتم، فکر کردم اشتباه متوجه شدی متنم رو!
بله خب اینم هست :)

تیارا یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 17:45

من فکر میکنم یا میخوان حرص کسی رو درارن یا به محبت احتیاج دارن شاید؟ برای منم عجیبه این مدلیشو ندیده بودم...
چه رمانتیک که مارس انقد موهاتو دوس داره

نمیدونم واقعا...
اوهوم :)

سودی یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 16:22

خب چرا واقعن!؟؟؟ که بگه بی اف داره یعنی :/ پناه بر خدا :دی

چی بگم والا!

hoda یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 10:58

یه لبخند گنده شدم از تصور شما دوتا رو ترامبولین :دى
مارس خیلى دوست داره که پا به پاى تو میاد و راضى به این کارا میشه
جالبه گذاشتن دوتایى باهم برین, انجا میترسن اسلام به انحراف کشیده بشه نمیذارن :|
اوه یعنى میاد روزى که ما بدون همسرامون دیگه خواب نریم :دى

وای هدا اگه بدونی چجوری میپریدیم :)))
نه هدا مارس خیلی چیزا رو هم پایه نیست و انجام نمیده یا میگه برو تو انجام بده من اینجا نگات میکنم!! ونجا هم چون خلوت بود اومد وگرنه عمرا اگه قبول میکرد :))

هدا داشتم اونا رو مینوشتم تو همش توی ذهنم بودی.. میخواستم بگم نگاه منم دارم کم کم عادت میکنم...

JimBoOoO یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 09:20

یعنی صب بیدار بشی خوابالو لیوان چایی سبزتو بگیری دستت و خط خط بخونی و تو دلت ذوق کنی .. میلو روزم و ساختی دختر با این همه حس های نااااااب .. وقتی میخوندم هی میپریدم تو گذشته هام .. منم تا حدودی این تجربه هارو داشتم اما نه با یه نفر هر ادمی بخشی از این خصوصیات رو داشت و تو دلم بلند بلند میگم میلو تو خوشبختی .. مردی که همه اینهارو باهم داره یعنی معجزه ..
میلو ارزو میکنم تا همییییییییییشه خوشبخت باشید

عزیزم... خوشحالم واقعا که اینو میگی :) :**
مرسی جیمبو... واقعا انرژی خوبت بهم رسید و آرزو میکنم تو هم روزای شااااد و خوب داشته باشی :**

zero یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 09:10

عاشقتم:)

عزیزم :)

ارغوانی یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 07:25 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com

چه عالی بود....

خواهش میکنم..

Amitis یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 06:35

پسر با موی پر پشت هم نعمتی است بس کمیاب :) واسه همین روزاست که اینجا همه تخت دو نفر دارن :)

البته من منظورم از موهای پر پشت مال خانوما بود...
کلا اونجا همه ی کاراشون درسته :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد