ماشینو که توی پارکینگ عمومی پارک کردیم تا بقیه ی مسیر رو با مترو بریم دقیقا مثل همه ی وقتای دیگه که سفرای کوتاه و بلند رو شروع میکردیم بلند میخندیدیم این بار هم این اتفاق افتاد! تقریبا یه سال شده بود که این اتفاق رو نداشتیم!


توی مسیر  براش از خیلی چیزا حرف زدم. یعنی چندوقت قبل براش یه موضوعی رو سربسته گفته بودم که چون چت میکردیم قرار شد حضوری براش مفصل بگم! 

مدام وسط حرفام هی تعجب میکرد، با هم موضوع رو بررسی میکردیم و آنالیز و آخرش میگفت میلو تو باید سعی کنی بتونی بی خیال باشی و اون ورِ منطقی ای که توی حالت های عادیت داری رو توی این موضوعات اینچنینی هم حفظ کنی!


..............................................................................................................


به محض اینکه رسیدیم همونجا تصمیم گرفتیم بی خیال خرید بشیم و فقط بریم دنبال ریکلسینگ و عکس انداختن و توی فضاهای مورد علاقمون راه رفتن!

بیشتر حال خوبمون واسه پارک جمشیدیه بود، چون اونجا شروع کردیم به همون کارای همیشگی و خنده و فان داشتن و خاطره های مشترک تعریف کردن!

وقتی رسیدیم اون بالا، من که خب طبق معمول سرمایی یخ زده بودم، دلم به شدت هات چاکلت میخواست..بیریتنی ولی عاشق سرما، عین خیالش نبود!

نشسته بودیم حرف میزدیم و درحالیکه با داغی لیوان هات چاکلتمون به سرمای دستامون حال میدادیم و توی آرامش یهو وسط حرفا بلند خنده مون میگرفت تصمیم گرفتیم یه عکس نچرال بندازیم توی همون حال!

عکس باحالی شد... همون موقع ایده ش اومد توی ذهنم که واسه ولنتاین واسش یه گلچینی از عکسای تمااام این سالهای دوستیمون رو چاپ کنم با خرت و پرتای دیگه و پست کنم براش!

.......................................................

موقع برگشت، چون قرار بود بریم یه گوشه ی تاریک رو انتخاب کنیم و اسموک، طبق معمول من دلم یه چیز تند میخواست قبلش، اینطوری شد که باقالی گرفتیم (که چقدرم بدمزه بود) و روش رو پر از فلفل قرمز کردیم! 

رفتیم یه گوشه به باقالی خوردن و اسموکینگ و حرف و حرف و حرف...

موقع برگشت یه غروب خوشگلی توی عکسامون میفتاد، میدونستیم باز هردو حالمون گرفتس...باز معلوم نیس که کی بتونیم با هم تایم بگذرونیم...راجع به سفر بعدیمون حرف میزدیم و دلداری میدادیم همو که به زودی توی سفر هم رو میبینیم...که به زودی بازم زیر نسیم تابستونی و آفتاب و ماسه های داغ و آب خوشرنگ بساطمون رو پهن میکنیم! 


......................................................


باروم نمیشه که دو روز بگذره و حتی مدیریت وبلاگمو هم باز نکرده باشم! منی که روزی سیصد بار چک میکردم مدیریت رو. فک میکنم حرف زدن با بیریتنی واقعا منو اشباع کرده تا مدتی! 


کارای آماری طبق روال عادی و همه گیر، توی گیر و گور افتاده.. و برام جالبه کسی که داره برام قسمت آماریشو انجام میده متوجه نقص های کارم شده درحالیکه این وظیفه ی استاد راهنماس! دیروز خانمه بهم میگفت عزیزم یه چیز بهت بگم ناراحت نمیشی؟ گفت که استاد راهنمات عمرا اگه خونده باشه کار تورو. گفتم بله میدونم، ایشون حتی پروپوزالمو نخونده چه برسه به پایان نامه ام... بازم خوبه وجدان کاری داشت و بهم گفت کجاهاش رو باید اصلاح کنم وگرنه که اگه کس دیگه بود لابد میخواست کلی باز پول بگیره و آخرشم معلوم نبود چی از آب درمیومد! حالا امیدوارم هرچه سریعتر این قسمت رو بهم برسونه تا بتونم فصل آخر رو هم بنویسم و تموم بشه...کی باورش میشه که فقط سه روز دیگه مونده تا بهمن ماه بشه!!! مثل برق و باد داره میگذره...



..............................................................


آنای عزیز از وبلاگ آمین، نمیدونم اینجارو میخونی یا نه...ولی کاش آدرست رو برام بذاری :(( این مدت نبودم و وقتی امروز باز کردم وبت رو شوکه شدم...کاش ببینی این قسمت از پستم رو و برام آدرس بذاری، میدونی که بارهاااا گفته بودم عاشق نوشته هاتم...

نظرات 5 + ارسال نظر
Amitis دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 00:59

چه کم مینویسی ؛) خوش بگذره با دوستت

یکم که سرم شلوغ میشه حال وب نویسی از سرم میپره :))

Hoda دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 00:10

توام بهمن دفاع میکنی؟
استادا هیچ وقتی واسه دانشجوهاشون نمیذارن مخصوصا این چیزای نوشتنی رو که عمرا بخونن

والا ما تا 20 اسفند وقت داریم و من دارم همه ی تلاشمو میکنم که اون وقت تموم شه ولی فکر میکنم بیفته واسه بعد از عید، که خب مهم نیس من کاراشو تا این ور سال تموم میکنم هرطور شده، فقط دفاع بیفته عقب تر اشکالی نداره...
دوتا استاد راهنمای دیگه هستن که خط به خط میخونن مال دوستامو، در این حد که کاما و نقطه و فلان رو هم ویرایش میکنن!

لاندا یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 21:30

حدس زدم میلو چند روزه نیست، سرش شلوغه. چه خوب که انقدر با بریتنی خوش گذشته. دوست خوب نعمته، واسه همیشه بمونین با هم.
دی خیلی زود تموم شد نمیدونم چرا واقعا! :(
پایان نامه هم انشالله به بهترین نحو پیش بره
بعد میشه موضوع پایان نامه ت رو بدونم؟ البته اگر دوست داشتی. هیچی به ذهنم نمیرسه که موضوعاتتون چیا میتونه باشه.

مرسی لاندا عزیزم :* کلا هروقت با اون تایم میگذرونم تا چندروز حال و هوای وب از سرم میپره چون حرفامو با اون زدم و اشباع شدم تقریبا!!
خیلییی زود!
ایشالا...
زبان سه تا رشته داره، مترجمی، آموزش و ادبیات. من آموزش هستم، که خب موضوعات ما مربوط به آموزش زبان میشه مثلا میای یه روشی رو انتخاب میکنی که جدید هست برای آموزش مثلا گرامر و بعد بررسی میکنی ببینی جواب داده یا نه! موضوع منم توی همین مایه هاس، سه تا روش جدید رو انتخاب کردم برای تدریس لغت به زبان آموزا

رها یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 19:00

عزیزم، چقدر خوبه داشتن یه دوست مثل بیریتنی که اینقدر بهت حس های خوب بده...
من یه پروپوزال این اواخر داشتم که مستقیم دادم بیرون و خلاص... چون دقیقا اساتید اونقدر براش وقت نمیذارن که حتی یکبار سرسری بخونن کار رو... تو خیلی آفرین داری... انشالا زودتر تموم شه و پرونده اینکار هم با موفقیت ببندی عزیزم:)

اوهوم خیلییی :)
خب پایان نامه آخه فرق داره، کل ارشد یعنی همین پایان نامه و ثمره ی همه ی تلاش های آدمه که نمیشه سرسری ازش گذشت، اون نخونه، بعدها که جاهای دیگه مخصوصا برای دکترا میخونن..
مرسی عزیزم ایشالا :)

نازنین یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 18:49 http://www.atreto93.persianblog.ir

سلام میلوی ِ عزیزم راستش من خیلی وقته وب شما رو میخونم خیلی وقته که هر روز میام اینجا و همه وب رو سر و تهش رو به هم میارم..نمیدونم چی بگم ولی برات یه دنیا عشق و آرامش همیشگی ارزو میکنم در کنار عشقت..هیچی ندارم بگم دیگه فقط منم خواننده این خونه ام یه میلوی ِ قرمز!
نکش سیگااااااااااااااار خیلی بده ها :)

مرسی عزیزم از وقت ی که میذاری برای نوشته هام :)
ممنون از دعای قشنگت و حضورت :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد