همیشه از بالرین ها خوشم میومده... یه جور بی خیالی و پروازی خاصی توی زندگیشون دارن... بیریتنی و من اون وقتا که هم خونه بودیم یه مدت کلاس باله رفتیم... یکی از بهترین تجربه هامون بود...


..................................................................................


گفتم در خودت اینو میبینی که بتونی انجام بدی؟ میتونی خودتو در حال انجامش تصور کنی؟؟ گفت آره. گفتم پس بزرگترین قدم رو برداشتی 

 مهم نیس که چقدر می ترسی یا دو دلی، همین که میتونی خودتو توش تصور کنی یعنی یه روز بهش می رسی


.................................................................................


یه وقتایی برای اینکه آرامشتو توی مشتت نگه داری مجبوری از یه سری چیزا بگذری، از یه سری آدما یا چیزای مختلف...من این کارو بارهااا کردم.. همیشه برای اینکه بتونم کسی که مخل آسایشم بوده رو بذارم کنار مجبور شدم اطرافیانش رو هم حذف کنم...بدترین کاریه که گاهی انجامش میدم و همیشه از اون اطرافیانی که هیچ کاره بودن ولی حذفشون کردم خجالت می کشم و اونا هم لابد میگن برو  بابا فک کردی کی هستی! یا اگه مهربون تر باشن میگن که چقد حرکت زشتی زدی.. و دیگه هم سراغی ازم نمیگیرن. ولی اینجور وقتا به هیچ کدومشون توضیح نمیدم که چی شد یا چرا. فقط آرزو میکنم یه روزی بفهمن که من واسم آرامشم خیلییییی مهمه، هرچقدرم دلم براشون تنگ شه یا یادشون کنم و گاهی بخوام دربارشون حرف بزنم دیگه جلوی خودمو میگیرم و برای همیشه با دیدنشون دلم یه طوری میشه! کاش یه روز بفهمن چرا این رفتارو کردم...



...................................................................................


اوه بله تعطیلاتم شروع شده! ولی هنوز براش ذوق ندارم چون کوهی از برگه جلومه که باید تصحیح کنم، و فردا هم اون آزمون استخدامیه رو دارم که خب براش اصلا دیگه وقت نشد بخونم. البته که میدونم قبولی ای در کار نیست ولی خب من دوست داشتم خودمو محک بزنم... فک کنم شنبه رو آغاز تعطیلاتم اعلام کنم! 


...............................................................................

نارسیس امسال به خاطر من یکی از پست های همیشگیش که روز اول اسفند میذاشت رو نذاشت...مرسی نارسیس که پشتم بودی.. مرسی که بهم یاد دادی بها دادن به آدمای بد باعث میشه که اونا همیشه تو ذهنشون بمونه که پس هر غلطی کنیم بازم هستن یه عده که مارو دوست داشته باشن...

همیشه ولی راه بخشش بازه، منتها برای کسی که بلد باشه عذرخواهی کنه، بلد باشه بفهمه زندگی مردم هیچ ربطی بهش نداره و باید حریم خودشو حفظ کنه...


توام مرسی نیلو که با هشدارهات همیشه بهم ثابت کردی حق داشتی، مرسی که فهمیدم که دنیای اطرافم اونقدرا که فکر میکردم نایس و عالی نیست...

.............................................................................

هرسال این موقع ها با بیریتنی شروع میکردیم پیج های سفر و آژانس های هوایی رو چک میکردیم، مقصد سفر و وسایل مورد نیاز رو یادداشت میکردیم و اووووه کلا حال و هوامون یه چیز دیگه بود.. امسال ولی چون میدونم که نمیشه و من بعد از عید کلییییی کار دارم هردو دپ شدیم.. هی منو تگ میکنه زیر عکسای سفر، هی غصه میخوریم... :( کاش بتونم کارامو زودتر سر و سامون بدم... مقصد بعدیمون یه جای فوق العاده هیجان انگیزه ^_^


.........................................................................


عزیزم از سفر برگشت،  رفتم به استقبالش توی تاریکی شب... انگار که هزارسال بود ندیده بودمش... 

تا نزدیکای صبح نشسته بودیم حرف میزدیم! بعد یه خبر بدی هم براش داشتم که نمیدونستم چطوری بهش بگم.. وقتی گفتم انتظار هر برخوردی رو داشتم جز اون که اونهمه بخنده، کله ام رو بگیره توی دستش و ماچم کنه بگه فدای سرت بابا هیچ وقت غصه ی اینجور چیزا رو نخور... 

.............................................................


آخ که از شنبه قراره برم بیرون و اسفند گردی!!! آخ که همه جا بوی گل و عید و سنبل میده... اون روزی دم آموزشگاه یه آقاهه بساط گل و گیاه پخش کرده بود، قشششششنگ بوی بهااااار پخش شده بود توی فضا...


من هنوز وقت نشده برم لوازم تحریری که مارس بهم گفته بود رو بخرم!! هی میگم امشب فردا... توی کاغذه هم نوشته بود فقط دو هفته وقت داری :)) فردا دیگه آخرین مهلتشه :)) هی هم تاکید میکنه تا ساعت دوازده بیشتر وقت نداری... یاد سیندرلا میفتم... 

اولین انتخابم یه دفتر تقویم خوشگل و بهاریه، توش باید خیلیییی چیزا بنویسم و منتظر تیک خوردنش باشم...