دیدم که ما، وقتی فقط خودمون دوتا توی خونه تنهاییم و همه چی رو محور خودمون میچرخه و بقیه اطرافمون نیستن، یه زندگی آروم و خوشحال داریم.. حالا نه که توی شرایط دیگه جور دیگه باشه... ولی همیشه این مدت مقایسه میکردم با اون خلوتهای قبل از ازدواج و فکر میکردم که نکنه اون آروم بودن و خوشی با هم بودن فقط مال همون موقع بود؟؟؟

دیدم که نه، من و مارس، علیرغم خانواده های فوق العاده ای که داریم و رفتار ملایم و همیشه محتاطشون، نمیتونیم وقتی هستن خیلی فان داشته باشیم، نمیتونیم خیلی راحت باشیم و برنامه های مختلف بچینیم و یا حتی خواب راحت داشته باشیم...


وقتی دوباره قرار شده بود بعد از مدت ها خلوت داشته باشیم، دیدم که همه چی به روال عادی سابق برگشته... که با هم در کمال آرامش بیدار میشیم، صبحانه میخوریم، حرف میزنیم، ظهر استراحت میکنیم، فیلم میبینیم، و عصر میتونیم بریم بیرون، شب بساط خوراکیا و دیرینکمون رو پهن کنیم برقصیم و یا راجع به کارامون حرف بزنیم و اوضاع رو هندل کنیم...



از مارس خواستم وقتی خونه ست، کارا رو با هم قسمت کنیم و بهش گفتم که واسم سخته بخوام همیشه همه ی کارارو من انجام بدم...البته اصلا دیدگاهم این نیست که سوارم میشه یا بخوام بگم باید یاد بگیره وکار خونه وظیفم نیست و ال بل... جنگ که نداریم! میخوایم زندگی کنیم با هم و من بهش گفتم برام سخته بخوام همه ی کارا رو به عهده بگیرم و اگه کمکم کنه همه چی برای هردومون بهتر میگذره...البته که براش سخته قبول کنه :)) چون اون اصلا پسری نبوده که توی خونه کار کنه و همیشه براش همه چی مهیا بوده! ولی خب قرار شده بخاطرم یه سری چیزا رو انجام بده و عهده دار یه سری کارا بشه...



...................................................................................



دو سه روزی یه لاک خوششششرنگ آبی رو ناخنام بودنو به اوج خوب بودن خودشون رسیده بودن.. یعنی این مدت مراقبت های مداومی که میکردم و سوهانی که می کشیدم باعث میشد زیبا باشن. و من دستم فقط در صورتی خوشگل میشه که ناخنای بلند داشته باشم...و خب بعدش وقتی یکی دوتاشون شکستن دیدم که بابا خسته شدم از بس تا به اندازه ی دلخواهم میرسن میشکنن... تابه تا بودنشون رو هم اصلا دوست ندارم و همه رو کوتاه میکنم و اینجوری میشه که باز دستامو دوست ندارم... خیلی یهویی و بی مقدمه لاک آبی رو پاک کردم و ناخن هامو کوتاه! و دیروز رفتم ناخن کاشتم!!! کاری که اصلا یه درصد هم فکر نمیکردم توی زندگیم انجامش بدم! حتی براش تصمیم هم از قبل نگرفته بودم! ولی توی سالن کاشت ناخن، انقدر مصمم بودم که انگار هزارساله همچین تصمیمی رو گرفتم!!!

خیلی تاکید کردم که باید طبیعی باشه و اگه یه ذره کلفت و بد باشه سریع ریمووش میکنم.. طفلکی خانمه با نهایت دقایت و ظرافت برام انجام داد و بی نهایت از نتیجه راضی بودم و امروز به همه ی همکارام نشون دادم که بگن طبیعیه یا نه؟

و خب همشون موافق بودن که خیلی طبیعی و خوب کار کرده! 


حالا فعلا تا ماه دیگه صبر میکنم ببینم این مدت دوستشون دارم یا نه! راستش از صبح همش دارم دستامو نگاه میکنم و حس فوق العاده ای بهشون دارم! همشم میگم چرا زودتر نرفتم همچین حرکتی بزنم آخه؟!!


...............................................................................................



هی به این موضوع فکر میکنم که خب که چی مثلا عکسای اینستامو سانسور شده میذارم؟؟؟ مثلا من معلوم شم چی میشه؟؟ مگه سری قبل که توی اینستای شخصیم هم بودن بچه ها، عکسامو میدیدن چی میشد؟؟ این چه صیغه ایه که پشت به دوربینم همش؟؟ ایییییییینهمه آدم توی اینستا با زندگی های جالب و هزاران تا فلوئرچه اتفاق بدی براشون افتاده مثلا که من میخوام به سرنوشت اونا دچار نشم؟؟؟

 مثلا هم یه هزااااارم درصد یکی منو توی خیابون ببینه بشناسه بگه عه تو میلویی؟ منم میگم خب آره دیگه چی میشه مگه؟ 

من چیزی برا قایم کردن ندارم... مهم ترین آدمم که مارس باشه میدونه من وبلاگ نویسم و همیشه حتی ازم میپرسه از وبلاگت و دوستات چه خبر، یا حتی بهم تزهای مختلف میده.... گرچه هییییچ وقت ازم آدرسشو نخواسته و نخواهد خواست (و من ازش بابت این خیلی ممنونم) پس چیزی برای ترسیدن وجود نداره...

بعد ولی ته ته دلم میگم اینطوری بهتره... من دوست دارم همینطوری مجازی و بی تصویر باشه همه چی....درسته که آدمای اینجارو خیلی دوست دارم و اونقدر آدمای با ارزش دورم هستن و باهاشون حس نزدیکی دارم که بیشتر از هر کس دیگه حضورشون برام مهمه ولی اینطوری بهتره انگار!



..........................................................................................


اتفاق هیجان انگیز این روزام، انجام کارای مربوط به عرروسیمونه... گرچه هنوز خیلییی مونده ولی از اینکه با ساقدوشام حرف میزنم، براشون لباس انتخاب میکنم، توی سایت ها دنبال پزهای عکس و فیلم ها هستم لذذذذذت میبرم!! فکر نمیکردم هیچ وقت که عروس شدن اینهمه هیجان انگیز باشه :))



........................................................................................


اون شب، وقتی بعد از شات چهارم سرمون سنگین شده بود، بهم گفتی میلو یادت نره، تو آدم شادی های ریز ریزی، از هرچی با ساده ترین چیزا خوشی میسازی

یادت نره که من بخاطر این باهات ازدواج کردم چون دنبال شاد بودنم و تو به دنیای سفت و سخت من این شادی رو تزریق کردی... یادت نره من عاشق چیت شدم...



..........................................................................................


هزارسال بود با بچه های کوچیک دیگه کلاس نداشتم! این ترم ولی برخلاف همیشه یکی دوتایی کلاس با بچه ها دارم و فکر میکنم بعد از سالها تنوع جالبی شده!! یام رفته بود شعر خوندنای با ریتم تکون دادن سر  و دست رو! یادم رفته بود جیغ زدنای بلند بلند بچه ها بعد از صدای من برای تکرار و یادگیری رو!! یادم رفته بود رنگ آمیزی کتابا رو!!

بعد از اون یه راست میرم توی دل یه کلاس بزرگسال آقایون، به روال همیشه... ولی خب باور کنین ساعت قبلش یه چیز دیگس... روز اول میخواستم به سوپروایزره بگم 

کلاس بچه های کوچیک آخه؟؟

 بعد یادم اومد راحله (استاد فوق العاده ی دوره ی کارشناسیم) گفته بود برای اینکه یه مدرس خوب باشی باید بتونی همزمان همه سنی رو هندل کنی... دوسال اول تجربه ی کاریم، بهم کلاسای بزرگسال نمیدادن، بعد از اون تا الان همش با بزرگا یا حتی کله گنده ها سر و کله زده بودم... حالا یهویی اون روز در کلاسو باز کردم رفتم تو دیدم OMG !!! این عروسکا اینجا رو صندلی چیکار میکنن؟؟؟ نشکنن یه وقت آخه از بس کوچولوان!


بعد دخترام، موقع خدافظی باید دونه دونه بهم یه بغل ماچ دار بدن! بس که ناز و خوشگل و قر دارن آخه!



................................................................................


گفته بودم کلاسا و ترجمه ها و خصوصیامو کنسل و تعدادشو کم کردم تا رست کنم دیگه؟؟ چرت گفتم عاقا چرت گفتم :| من وقت نمیکنم دیگه عکسای اینستای بیریتنی رو چک کنم و لایک کنم چه رسد به بقیه ی کارا :|



ویرایش نشده...غلط های احتمالی رو ببخشید. بازی دراورده تایپه! 

نظرات 7 + ارسال نظر
پرسه دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 17:21

بهترین کار ُ کردی، کلی هم مبارکت باشه. این یهو به سر زدنا و عملی کردنشون خیلی حال میده.
.
اوپس، وسوسه شدم این ترم تاینی وردارم :دی منم سال ِ اول ِ کارم همش جغله داشتم و خیلی تو حالم تاثیر گذاشته بودن ...

آره همینطوره....
خیلیییی خوبهههه... البته تاینی نیستن اینا، سطحشون let's go 2 هست ولی خب کوچولوان :))

مهسآ یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 21:23

:)) یجوری گفتی وقت نمیکنم حتی عکسای بیریت رو نگاه کنم اصلا به عمق فاجعه پی بردم .
واااای عروس :) میلو ساقدوش هات دوستاتن؟ احتمالا بیریتنی یکیشون هس . اصلا اسم ساقدوش و عروس به آدم حس ناز و خوبی میده :)

باور کن خیلی بده :(( الان چند روزه نشده درست حرف بزنیم.... :((
بله ^_^ البته که یکیش بیریتنیه

یه دختر یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 21:09

سبک زندگیت باحاله و من خیلی دوسش دارم ... همیشه شاد باشی.

عزیزم :) ممنون. همچنین شما

ارغوانی یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 18:35 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com

میشه لطفا منم اینستاتو داشته باشم ؟

برام آدرستو بذار. دیگه فکر کنم به یه شناخت نسبی رسیدیم :)

ژوانا یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 14:00 http://candydays.blogsky.com

من خداروشکر ناخنام خودشون خوبن و اگه خیلی بلندم بشن باز نمیشکنن، ولی خودم معمولا نمیذارم بلند شن ناخن بلند اذیتم میکنه.
من ادرسم رو ویفر داشت ، شاید یه مقدار کم ادم معذب شه.
میلو تو اینستام فالو هستی تو ، شاید چون ایدی و عکسم رو عوض کردم فک کردی دیگه نیستم :)))
از وقتی سارا پیدام کرده کلا حس بدی به وبلاگ و اینستا دارم همش فک میکنم هستش و هی دنبال میکنه اینا.

الان مدتیه که هی میشکنن... :(( بعد منم از ناخن بلند خوشم نمیاد ولی وقتی بلند میشن دستام قشنگ میشن، یعنی از اون حالتی که بدم میاد درمیان!
البته خب عقیده ها متفاوته... شاید یکی مشکلی نداشته باشه پارتنرش بخونه که خب اصصصصصلا ایرادی نداره...
جدی؟؟ سر سری نگاه کردم آخه :))
اه لعنت به آدمای مزاحم.... لعنت!

لاندا یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 11:48

میلو من صدبار تا حالا به این کاشت ناخن فکر کردم، اما هربار پشیمون میشم. حوصله درد هر دفعه ش رو ندارم و اینکه وقتی یه کم درمیاد زشت میشه به نظرم. اما از اونور هم نمیشه دم عروسی همش استرس ناختامو داشته باشم که نشکنه و ناخن مصنوعی هم اذیت کننده س. خلاصه که نمیدونم میخوام چی کار کنم. داری وسوسه م میکنی.
از یه طرف همه اون موقعی که خیلی یهویی مژه کاشتم، خیلی دوستش داشتم، ولی وقتی تایمش تموم شد، کلی از مژه های خودم رو هم کند و گفتم دیگه نمیذارم. حالا کلا نمیدونم باید چه کنم. خخخ.
در مورد وبلاگ، خب من دوس ندارم آشنایی پیدا بشه که من رو بشناسه. دوس ندارم در جریان ریز زندگیم باشن. واسه همین نمیخوام بشناسمن. بعدش هم به نظرم این سیکرت بودنه، یه خوبی ای همراهش داره واسه خواننده. همین که بخواد تصور کنه هیجان انگیزه.

آره همه ی اینایی که گفتی رو موافقم درد و زشتی موقع بلند شدن... ولی خب من سعی کردم یه جایی برم که کارش خیلی خوب باشه... الان با اینکه یه ذره بلند شده ولی خیلی بد نشده اونجوری که مال بقیه میشه.. البته خودمم تاکید کردم طبیعی باشه... ولی خب درسته که هیچی ناخن خود آدم نمیشه منم کلا از هرچیز مصنوعی خوشم نمیاد، ولی به نظرم ناخن چون من دستام خودشون کشیده نیستن با ناخن بلند خوب میشن که خب باید اینکارو میکردم... مژه که وای نه لاندا خوب نیس واقعا... خیلی هم حساسه چشم بابا...

آره خب اون بعد هیجان انگیزش هم هست واقعا...

عسل یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 ساعت 08:50

میلو من یه ساله رو مخمه که بکارم ولی درد دارههه
نمیتونم درد روی ناخنامو تحمل کنم وقتی داره صدفشو سوهان میکشه
بعدشم میگن بعد از ریموو صدف ناخن نااازکه و ب هرجا بخوره درد بدی میگیره
برای همین فعلا جرات نمیکنم برم
گذاشتم برای همون موقع عقد و اینا:))
برای وبلاگ هم میترسم به ایلا بگم!که نکنه ادرسشو بخواد
بچم خیلی کنجکاوه و میدونم بالاخره ازم میگیره, برای همبن یه بک اپ از کل مطالبم گرفتم و ارشیومو تا پارسال پاک کردم..
دوست دارم بهش بگم , دوست هم ندارم بهش بگم!

آره درد داره عسل, ولی من کلا استانه ی تحمل دردم واسه خوشگلاسیون بالاست :))) خب ناخن رو اگه ریموو کنی بعدش ناخنت خودت بلند میشه و اون نازکا میرن بالاتر و کوتاه میکنی, چیز خاصی نیس...
من دوست ندارم بخونه وبلاگمو,نه که چیز خاصی بنویسم,همش هم راجع به خودش و خوبیاشه ولی معذب میشم. مارس ولی ذاتا کنجکاو نیست. هرچیزو میذاره به عهده ی خودم گفتنش رو....
یه بار ادرس منو یادت بمونه رو چون هک شده بودم بهش دادم تا کمک کنه برگرده وبم. فقط همون یه بار ادرس رو خواست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد