هربار که یه کار اداری انجام میدم محاله که بعدش عصبی نشم و سردرد نگیرم... مخصوصا وقتی کار مربوط به دانشگاه باشه...وقتی با هزار زور و زحمت مرخصی میگیرم و یرم اون شهر با اونهمه فاصله، و بعدش فقط دو سه ساعت وقت دارم بی نهایت باید کارا تند انجام شه ولی هیچ وقت کارمندا دلشون برای ارباب رجوع نمیسوزه...با هم میگن میخندن تلفنی حرف میزنن به آدم میگن صبر کن، بعد ساعت دوازده و نیم تا یک و نیم میگم وقت نهار و نماز ولی از ساعت دوازده میرن تا یه ربع به دو...دو هم تایم کاری تموم میشه و تو باید تند تند کارارو بکنی. هیچ کدوم از ساختمونای مربوطه هم کنار هم نیستن و با کلی فاصله و پیاده روی واسه یه امضا باید بری این ور اون ور...

قضیه اینه که به استادم اکی دادم و یه روزه بساطمو جمع کردم و کارامو اکی که صبح برم شهر دانشگاه و کارای تعیین تاریخ دفاعم رو انجام بدم. آخراش دیگه رسما از این ور میدوئیدم به اون ور. کیفمو که خیلی هم سنگین بود گذاشته بودم پیش آقای کافی نتی و اون کاغذ لعنتی امضاها بدست میدوئیدم از این ساختمون به اون ساختمون...تو اون هوای گرم و شرجی!!

بعد ولی همش میگفتم طاقت بیار دیگه آخرشه... از انصاف نگذریم استادام باهام خیلی همکاری کردن. مثلا یکیشون خودش شخصا تک به تک زنگ میزد به


 کسایی که اصن کار اون نبود و بهشون میگفت که بیان امضا کنن، یا یکیشون وسط جلسه بود بخاطرم اومد بیرون و امضا کرد. یکی از همکلاسیام میگفت این کار براش دو روز طول کشیده و برای بقیه هم زودتر از دو روز نبوده. من شانس اوردم که همه بودن تا امضا کنن...


خب چون من موقع رفتن عزمم رو جزم کردم و با کائنات اتمام حجت که همین امروز کار منو راه بنداز... :))


و اینطوری شد که من کارامو اکی کردم و کمتر از ده روز دیگه خلاص میشم!!


.........................................................................................



حالا باید پاورپوینتمو درست کنم و آماده شم برای ارائه...به شدت موضوع پایان نامم قابل دفاعه و سفت و سخت میخوام که ازش دفاع کنم چون چیزی بود که با پوست و استخون باهاش درگیر بودم و لمسش کردم...میخوام اسلاید اول پاورم چندتایی عکس از روزای تدریسم به اون آدما باشه که باهاشون کار کردم و اونهمه تاثیر داشتن روم و چقد لحظه های خاصی رو برام درست کردن...چه خوب شد که همون روزا ازشون مینوشتم، حتی اگه شده مبهم...الان فقط ازشون چندتا فیلم دارم موقع تدریسم بهشون و دست خط هاشون توی برگه ی پرسشنامه...میدونم که یه دست صدا نداره و کار من به تنهایی وضعی رو تغییر نمیده. امیدوارم ولی یه استارتی باشه برای بقیه که کمی به اون آدما بیشتر توجه کنن...کمی بهتر شه حال و روزشون...


+ پیشاپیش عذر میخوام که نمیتونم هیچ اطلاعاتی بدم و ممنون که سوالی نمیکنین. خیلی دلم میخواست که بگم ولی میدونین که این موضوعات یه جورایی محرمانست...

نظرات 12 + ارسال نظر
گیســو یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 08:11

موفق باشی تو دفاعتتتت
راحت میشی ها، کار خوبى کردی زودتر اوکى کردی :-)
یه چیزى، مگه مقاله از کارت چاپ نشده؟ پس خیلی محرمانه نمیتونه باشه، اینطورى نیست؟ :-/

ممنووووون...گیسو جان شما آدرس وبلاگت رو برام میذاری؟ آخه من یه گیسویی رو میخونم نمیدونم شما همونی یا نه...
چرا عزیزم، منظورم توی وبلاگه...

پیانیست جمعه 1 مرداد 1395 ساعت 18:43

فتاتون بشم:-*

:دی خدا نکنه

پیانیست پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 13:32

سلام میلوی عزیزدلم
فکر کنم یادت باشه آخرین کامنتم چقدر منفی بود !!!
میخوام بگم الان بهترم ! خیلی بهتر ! با یه کتاب آشنا شدم که داره زندگیمو خودمو تغییر میده... ازین جمله ها آدم زیاد میشنوخ که یه کتاب خوندم فوق العاده س و فلان ! البته به نظر من کتاب ارزش خوندن داره معمولا حتی اگه به اون فوق العادگی که ازش تعریف شده نباشه... اما من میخوام امروز با یه کتاب خاص آشنات کنم و پیشنهاد اکید دارم بهت که بخونیش... تا آخر...
یادمه گفتی خوشبختی... توی کارت موفقی.. یکسره سرت شلوغه... ولی بازم ته دلت راضی نیست... و نمیدونی از کجاس مشکل !
همه ما خیلی مساعل اینچنینی توی زندگیمون داریم که تمام عمر با خودمون داریمش و اذیتمون میکنه... من فقط یکی از این مساعلو درموردت فهمیدم که اینجا نوشتی...
من شخصا مدتها بود افسردگی داشتم و هی خوب میشدم و هی برمیگشتم... مشکلات خاص خودمو داشتم... هیچوقتم نفهمیدم دقیقا چمه! خونواده خوبی داشتم رشته مورد علاقمو میخوندم زیبا بودم خوش هیکل بودم خوش اخلاق و محبوب بودم شاگرد اول بودم و و و ! همه چی اوکی ولی من افسردگی داشتم ! بعد از ازدواج با مرد مورد علاقه م و جدایی از خونواده م وضع خیلیم بدتر شد ! ولی این کتاب...
کتاب سختیه میلو و میدونم تو اهل چالشی... این کتاب درد داره... درد به معنای واقعی... میخونیش و میفهمی چرا یه عمر زجر کشیدی... میخونیش و اشک میریزی شک ندارم... تورو با خودت و گذشته ت روبرو میکنه... دلیل تمام کارهایی که توی زندگیت انجام دادیو میفهمی... سخته میلو خیلی سخت ! گاهی چیزایی از توش درمیاد که باورت نمیشه حتی ! و تمریناش هم فوق العاده سخته ! ولی در پایان تو آدم دیگه ای میشی... آدم خیلی خیلی سالم تر و بهتر که دیگه از موضوعی که یه عمر زجرت داده زجر نخواهی کشید...
توی خود کتاب هم نوشته تغییر کار سختیه و کارای این کتابم واقعا طاقت فرسا و طاقت سوزه و نیازمند اشتیاق شما به تجربه ی درد هست!!!! دقیقا با همین ادبیات...
من خودموانداختم توی چالشش... و هر دردی که میکشم بعدش حالمو بهتر میکنه... خیلی چیز عجیبیه این کتاب...
تو آدم فوق العاده ای هستی... و من واقعا بهت حس دوست داشتن دارم... دلم نیومد آدم فوق العاده ای مثل تو از این کتاب محروم بمونه... لطفا اگه صلاح دونستی و حس کردی جراتش رو داری و چالشش رو میخوای این کتابو تهیه کن...
کتاب:زندگی خود را دوباره بیافرینید
نویسنده:جفری یانگ،ژانت کلوسکو

سلام عزیزمممم

ای جان چقد تو بامزه توضیح میدی....
من نوشتم اسم کتاب رو.. با اینهمه توصیفات تو مگه میشه از دستش بدم؟؟
ممنون که وقت گذاشتی عزیزم...

نانا پنج‌شنبه 31 تیر 1395 ساعت 01:55

من آخر شهریور قراره دفاع کنم عزیزم, امروز رسما شروع کردم به پایان نامه نویسی مقدمه و این حرفا, البته من تمپلیتش رو از دوستم گرفتم تو همین شروع کردم فعلا از پروپوزال و مقاله ام کپی کردن تا برسم به مراحل آخرش, من کارم طراحی متد بود طراحی هم شده فقط باید ارزیابی بشه

پس مال توام نزدیکه نانا...اوه اینقدر همین خورده ریزه ها کار داره که خدا میدونهههه....
ایشالا دیگه با پایان تابستون هردومون منتظر روزای جدیدی خواهیم بود همزاد جانم :)

پونه بانوووووووووووووووو چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 14:10

میلو جاااااااااان امیدوارم نمره ی خوبی بگیریداورتم الکی ایراد نگیره بعضی از این داورا کفر آدمو در میارن

مرسی پونه جان....
ایشالا...

شی چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 14:01

اولا کلی ارزوی خوب واسه بخیر تموم شدن و عالی تموم شدن این دوره تحصیلیییییت
بعدشم خونت...به نظره من که شکموام روح خونه تو اشپزخونه س....انگیزه و عشق از اتاق خواب میاد ومیذه تو اشپزخونه...پس مورد علاقه بودن و سرمایه گزاری رو ایندوتا خیلی باارزشه و حال ادمو خوب میکنه میلوووووو....
مخصوصا اتاق خواب نورگیر دار و یه اشپزخونه تراس دار

ممنونم شی جان :)
من باهات موافقم کاملا ضمن اینکه حمام هم برام مهمه :) ولی خب با این هزینه ها فعلا تمرکز روی همون آشپزخونه و اتاق خوابه...

نانا چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 09:11

خسته نباشی
وای آخ جوووووون دفاع و بعدش راحت میشی, دست راستت سر من

مرسی عزیزممممم :**
نانا کی قراره دفاع کنی؟

marjan چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 02:34 http://inja-man.blogsky.com

ضمن اینکه امیدوارم کار پایان نامه ات خیلی خوب پیش بره و با یک دفاع عالیییییییییی! میخوام بگم منم یه خواهر هم سن و سال خواهر تو دارم ، منم خیلی خیلی برام مهمه که راه درست و بره اما توی راه هایی که باهاش طی کردم دیدم نباید بهش بگم اینکار و بکن یا اونکار و نکن ، درسته که حرف گوش میکنه با اکراه اما ته دلش هنوز راضی نیست و بازم میره سراغ اون کار به دور از چشم من !
روش من اینطوریه که : من دقیقا موضعم و بهش میگم بعد بهش میگم هرطور دوست داری رفتار کن ! با این روش هم به حرفت گوش میده و میدونه که تصمیم خودش بوده و خودش خودشو راضی کرده و دگ برنمیگرده سر اون کار!
بعد اینجوری نظرت همیشه براش پر اهمیت میشه چون میدونه اگه حرفی بهت بزنه آخرش نمیای بهش القا کنی که اونطور که میخوای عمل کنه ، رابطه تون گرم تر و دوستانه تر میشه!
بذا یک مثال عینی برات بگم ! چند وقت پیش یکی از بچه های اقوام خواهرم تو کانال ها و گروه هایی اد کرده بود که مثلا جوک و این چیز ها بود اما حرف هایی میزدن یا عکس هایی میذاشتن که من با 19 سال سن تو شان خودم نمیبینم تو همچین بحث ها و گروه ها و کانال های مضخرف باشم چه برسه یک دختر بچه 13 ساله ! اونجایی فهمیدم که سر همین پر شدن حافظه تبلت و داد به من که حالا یک چیزهایی و پاک کنیم و جلو خودش داشتم گروه ها رو نگا میکردم که برخوردم به این ها و واقعا اون لحظه آمپرم رفته بود بالا اما به زور خودم و کنترل کردم و گفتم اینا چین ؟؟ واسه چی رفتی تو این گروه ها؟؟ که اونم گفت فلانی ادم کرده ! بعدم کلی از خودم گفتم و از اینکه این روش درست استفاده از تلگرام و این چیز ها نیست ، این کسایی که همچین گروه هایی رو میزنند هدفشون دور کردن آدما از کارهای مهم شونه ، و وقتت و بذار برای صحبت با همکلاسیات یا دوستات و... اگه خواستی میتونی لفت بدی اگه نه هم که ن!
بعد چند روز اتفاقی تبلتش و دیدم و هیچ کدوم از اون گروه ها نبودن !
خییییلی خوش حال شدم!
این پیشنهاد من بود ، میتونی امتحانش کنی ، نوجونا از امر و نهی کردن خوششون نمیاد بخصوص خواهر من و تنها راه ارتباط باهاش همینه
تو و دخترک چشم سیاه هم موفق باشید

مرسی عزیزممممم...
آره مرجان منم دقیقا شیوه ام همینه. به هیچ وجه چیزی به اسم امر و نهی برامون وجود نداره و همه چی رو من به صورت پیشنهادی بهش میگم و دیگه پیگیری نمیکنم و منتظر میمونم تا خودش حرکتی بزنه....
اصلا خوشم نمیاد چیزی رو براش تعیین کنم...
چه خوب که توام اینطوری هستی با خواهرت :)
مرسی از اینکه برام نوشتی :)

Hoda سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 23:59

خدا رو شکر خیالت بابت طراحی آشپزخونه و کابینت راحت شد، چه خوب که کاراتون زود زود پیش میره و هنوز کلی وقت داری :)

آره خیلیییی.... تو دیده بودی که چقد فضاش عجیب غریب بود و به سختی میشد چیزی از توش دربیاد. حالا وقتی کار نهایی اجرا شد برات عکسشو میفرستم :***

لاندا سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 23:56

وای چقدر خوشحالم برات میلو. انشالله به خوبی با نمره 20 دفاع می کنی و همه چیز همین جوری خوب پیش میره
منم با آهنگ غمگین مشکل دارم. فقط سال کنکور گوش میدادم یه ماه و اون یه ماه واقعا بازدهیم پایین بود :(
کابینتا هم مبارک. منظورت از کابینت سوپر مارکت چیه؟ من تو فکرم هست که یه جایی (حالا یا کابینت یا کشوی میز سیب زمینی پیاز) رو مخصوص خوراکیامون بذارم. نمیدونم همینو میگی یا قیافه ش هم باید خاص باشه از نظرت؟

مرسییییی :****
لاندا خوب نیست آهنگ غمگین... آهنگ بی کلام ملایم چرا. ولی غمگین و زار زننده و هی از غم و بدبختی و شکست عشقی اینا خیلیییی بده
ببین یه کابینتی هست که سایزش مثل یخچاله. با همون عمق و پهنا. بعد توش طبقه طبقه هست و روی درهاش هم مثل یخچال طبقه هست مخصوص خوراکی ها و پودرها و دم کردنی های نوشیدنی و اینجور چیزاس. حتی بعضیا یه قسمت پایینش رو هم تبدیل به یخچال کوچولو میکنن توش نوشیدنی هایی که خنک باید باشن رو میذارن. که خب ما اگه آشپزخونه مون رو میذاشتم همونجای خودش باشه فضاش خیلی بزرگ بود و میشد اینو دراورد. ولی چون اتاق خواب رو کردیم آشپزخونه خیلی فضا کم شده و نمیشه تو اون سایز سوپررمارکت دراورد. اصن قشنگیش هم به گندگی و جا داریش هست ولی خب من چون خیلییییی خوشم میاد واسه همین میخوام بگم حتی اگه شده توی سایز کوچیک برامون دربیاره...

فرانک سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 21:20

اخیییشششش به زودی شاهد پست جییییغغغغغغ من دفاع کردم هستیم ایشالا که همه چی واست خوب پیش بره و بیای واسمون بنویسی البته من که میدونم حتماااا موفق میشی :)

و اما برای آهنگ ، آهنگای شاد و جینگیل مستون خوبه ولی یه موقع هایی واس تمرکز بنظرم آهنگای بی کلام از همه چی بهتره :)

ایششششششالا!
ممنون عزیزم:-*

اره موافقم ولی خب واسه دخترک فک کنم فعلا اینا سنگین باشه چون از اول هم اشنایی نداشته باید کم کم عادت کنه

شالیزار سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 17:12

میلو لازمه هر پستت بیام و بگم که چقدر لذت میبرم از پستات؟ از این همه انرژی ؟
:)))))))))))))
موفق باشی عزیزم, مطمئنم اینم با موفقیت تمومش میکنی.
همش حس میکنم کارت دررباطه با آموزش به اوتیسمی هاست. بی زحمت اینجاشو پاک کن در هر صورت:)
موفق باشی دختر پر انرزی

عزیزمممممم ممنون از لطفت :) :***
برام دعا کن....
عزیزم بلاگ اسکای امکان ویرایش کامنت رو نمیده. یا باید کامل حذف شه یا باید تایید شه. نه با اوتیسمی ها نیست ولی دربارشون دوست داشتم تحقیق کنم....
ممنون عزیزم :**

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد